دیر زمانی نیست که دریافته ام
وقتی از کسی رنجش و کینه ای به دل میگیرم، درحقیقت برده ی او میشوم؛
اشتهایم را ازبین میبرد؛
او افکارم را تحت کنترل خود میگیرد؛
اعتقاداتم را ازبین میبرد و مانع از استجابت دعاهایم میگردد؛
آرامش ذهن و نیات خوبم را می رباید و لذت کار کردن را از من میگیرد؛
او آزادی فکرم را میگیرد و هرکجا که میروم برایم مزاحمت ایجاد میکند؛
تازمانی که بیدارم، بامن است و وقتی که خوابیده ام، وارد رویاهایم میشود؛
هیچ راهی برای فرار از او ندارم.
وقتی مشغول رانندگی هستم یا وقتی در محل کار خود هستم، کنار م است؛
هرگز نمیتوانم احساس شادی و راحتی کنم…
او حتی بر روی تُنِ صدایم نیز تاثیر میگذارد؛
او مجبورم میکند تا به خاطر سوء هاضمه، سَر دَرد و یا بی حالی دارو مصرف کنم؛
او لحظات شاد و فَرح بخش زندگی را از من
می دزدد؛
بنابراین دریافته ام
اگر نمی خواهم یک برده باشم، در دل نسبت به دیگران کینه و رنجشی نداشته باشم!
خود را در آیینه نگریستم
و دریافتم….موفقیت
ارزش من بیش از یک فکر نا آرام است .
به نکات زیر توجه کنید