عشق شعر
حالا که خداوند چنین داد و چنانت
خیرات بکن بوسه ای از کنج دهانت
اصلا دلمان هیچ! فقیران غریبیم
محتاجِ زکاتیم ز خرمای لبانت
عشق شعر
بیوفایی میکنی من هم تماشا میکنم
فرصتی تازه برای گریه پیدا میکنم
دوستت دارم… ولی میترسم از رسوا شدن
هرچه از زیباییت گفتند حاشا میکنم
من که یک لشکر حریفم نیست تسلیم توام
با رقیبان پیش چشمانت مدارا میکنم
هرچه از دنیا به دست آوردهام تا پیش از این
خرج عمر رفتهام از دار دنیا میکنم
سوختم چون شمع… اما ریشه ام را ساختم
خانهای دیگر بر این ویرانه برپا میکنم
از کنارم رفتهای اما به یادم ماندهاست
خاطراتی که دلم را خوش به آنها میکنم
عشق شعر
یک شعر تمیز و تازه تحویل بگــــــــــــــــیر!
ازسنگ بیاگــــــدازه تحویل بگـــــــــــــــــیر!
هرکس به توگفت:پشت چشمت ابروست
تو اسم بده؛جنازه تحویل بگــــــــــــــــــــیر…
عشق شعر
مرا به خلسه میبرد حضور ناگهانیت
سلام و حال پرسی و شروع خوش زبانیت
فقط نه کوچه باغ ما… فقط نه اینکه این محل
احاطه کرده شهر را شعاع مهربانیت
دوباره عهد می کنی که نشکنی دل مرا
چه وعدهها که می دهی به رغم ناتوانیت
جواب کن به جز مرا… صدا بزن شبی مرا
و جای تازه باز کن میان زندگانیت
بیا فقط خبر بده مرا قبول کردهای
سپس سر مرا ببَر به جای مژدگانیت
عشق شعر
مثل موهای فِرت در زیر باران بهار
آه … می بینی؟ گره خوردست دیگر کارمان
کاش می شد زندگی مثل نوار ضبط صوت
پیش و پس می رفت با چرخاندن خودکارمان
عشق شعر
رحم کن! ای بیمروّت! ای زمان!
لحظهای در جایِ خود، ثابت بمان!
اینکه با خود میبَری، عمرِ من است
ساعتی خود را رفیقِ من بدان!
من جوانم، آرزو دارم رفیق!
درک کن! تشویش را از من بران!
بیخیالی طی بُکن! یک کم بخواب!
یک ترانه، بیریا با من بخوان!
چشمکی مستانه بر مستی بزن!
حالِ خوبم را بِبر تا آسِمان!
عقربهها خواهرانِ عقرباند
دوری از این قوم کن، ای جانِ جان!
عاقبت عُمر تو هم سر میرسد
کاش باشی با من وُ ما مهربان!
برچسب ها : شعر , شعر زیبا , شعر زیبای کوتاه , عشق شعر
- سرگرمی و موسیقی , شعر عاشقانه
- 1,071بازدیدها
- بدون نظر
به نکات زیر توجه کنید