شعر دنیایی برای خودش دارد به خصوص که یک شعر عاشقانه زیبا باشد. هر چیزی که در لا به لای حرف های روزمره نمی توان گفت را می توان در دل شعر جای داد و سرود. در ادامه با سوری فان همراه باشید.
شعر عاشقانه چیست
پرداختن به عشق، گفتن از این خاصترین و انحصاریترین اتفاق بشری کار سادهای نیست. گفتن از تجربهای شخصی، بیان احساسی که تجربهشده، در میانهی جمعی شناس و ناشناس مثال عریان کردن روح میماند. دشوار است و لذتبخش. از آن سختتر اما نوشتن و حتی سرودن از این پدیده است. انتقال یک مفهوم، یک حس لمس شده با جان، یک اتفاق که روح تو را اشارتی زده است، با کلمات کار آسانی نیست. بایستی واژهها را تکبهتک، دانه به دانه از میانهی ذهن آغشته به هیجانت برداری و همینطور که نفسهای عمیق میکشی آن را آهسته، یکجوری که دستت نلغزد و واژه بر زمین نیفتد، میان سطور کاغذ سفید یا کاهی رهایشان کنی و بعد بنشینی به تماشا؛ به نظارهی لغزش آرام و خزندهی این روح تجلییافته در لغت به جان دیگران، به تماشای بار دادن این میوهی شیرین.
عشق موهبتی است که دستوبال آدمی را میبندد و همین است که سخن گفتن از جذبه و جاذبه آن کار آسانی نیست. همین دشوار اگر محقق شود اما مرهمی بر دل زخمخوردگان و مجروحان خواهد بود. این دشوار با همهی توصیفاتی که آن رفت، شدنی است. هستند آنهایی که قلم برداشته و عشق را از پستوی خانه به میانهی بازار ادبیات آوردهاند. پریچهرهای را که تاب مستوری نداشت به دیگران نمایاندند و با هنر خویش حلاوت آن را به دیگران چشانیدند.
در ادامه چند شعر عاشقانه زیبا را با هم می خوانیم:
چند شعر عاشقانه زیبا
شعر عاشقانه حلالم کن
حلالم کن اگر روزی گرفتار دلت بودم ……
نفهمیدم که خوش بودی و تنها مشکلت بودم
تو قاب عکس این دنیا فقط چشم تو را دیدم
حلالم کن اگه هر شب تو افکار تو چرخیدم
خودت هر روز میگفتی که از تنهائی بیزاری
بگو این لحن دلگیرو هنوز در خاطرت داری
گلوم سر شاره از بغضه،یه بغض تلخ و پژمرده
یه موسیقی پر درده از یه آهنگساز سر خورده
هوای خونمون سرده گلامون سخت بیمارن
چشام رو قاب عکس تو تگرگ اشک میبارن..؟؟
شعر عاشقانه زیبا دیدار تو
دلبسته به یک ثانیه دیدارِتو بودم
این عمرکه بی حوصله ناچارِتوبودم
تونازترین حادثه در زندگی من
من شاخ ترین عاشق بی عارِتوبودم
تاآخرِ بی حوصلگی شعرنوشتم
هرشب که توخوابیدی وبیدارِتوبودم
هرثانیه آتش زده ام پیرهنم را
من ریزَعلیِ سخت فداکارِتوبودم
هرفتنه که کردی تو، مراحصرنمودند
من موسویِ خسته زِ افکارِتوبودم
بارایت یک فاجعه رفتی و دریغا
یک عمر غریبانه گرفتارِتوبودم
توشاه ترین پهلویِ حادثه بودی
من فاطمیِ خسته زِ دربارِ توبودم
ای کاش فراموش شود بینِ من وتو
آن فاصله ای را که بدهکارِتوبودم
بوسه
ميشود تنها شويم يک بوسه از چشمت کنم؟
حلقه ي پيوندمان را دزدکي دستت کنم؟
ميشود هر ثانيه نام مرا نجوا کني؟
من بگويم “جان” ولي با بقيه بدتا کني؟
ميشود آغوش تو منزلگه جانم شود!؟
چشم تو جانم بگيرد عشق مهمانم شود؟
ميشود مردم بدانند من چقد ديوانه ام؟
جز تو ديگر هيچ بينم با همه بيگانه ام.؟!
آنقدر ديوانه ام تا هر که ميبيند مرا
آه تلخي ميکشد با خنده ميپرسد چرا؟
دوستت دارم
لابد دوستت دارم هنوز
که هنوز
لاکِ پوست پیازی می زنم
و هر روز
ساعتها به ناخن هایم خیره می شوم و
گریه می کنم
لابد دوستت دارم هنوز
که هنوز
رژِ بیست و چهار ساعته می خرم
و فروشنده بِرَندِ مقاوم تری پیشنهاد می دهد و
گریه می کنم
لابد دوستت دارم هنوز
که هنوز….
فکر می کنم از هزار و صد نسخه ی این شعر
یک نسخه را تو به خانه می بری
و تو تنها تو می فهمی
چند جای این شعر،خط خورده است.
منابع:
- سرگرمی و موسیقی , شعر عاشقانه
- 540بازدیدها
- بدون نظر