سایت تفریحی خبری و مد لباس روز دنیا

شعر عاشقانه

شعرهای عاشقانه 

ای بنازم گل لب مرمر دندان تو را
باغ صد رنگ ندارد لب خندان تو را
می و میخانه کجا حال نگاه تو کجا؟؟
که ندارد بشری حالت چشمان تو را
لب به دندان گزم از حسرت یک بوسه ی گرم

شعرهای ناب 

ازکوچه ی زیبای توامروز گذشتم
دیدم که همان عاشق معشوقه پرستم
یک لحظه به یادتودرآن کوچه نشستم

دیدم که ز سر تابه قدم شوق وامیدم

عشق شعر

حالا که خداوند چنین داد و چنانت
خیرات بکن بوسه ای از کنج دهانت
اصلا دل‌مان هیچ! فقیران غریبیم
محتاجِ زکاتیم ز خرمای لبانت

عشق شعر

بی‌وفایی می‌کنی من هم تماشا می‌کنم
فرصتی تازه برای گریه پیدا می‌کنم

دوستت دارم… ولی می‌ترسم از رسوا شدن
هرچه از زیباییت گفتند حاشا می‌کنم

من که یک لشکر حریفم نیست تسلیم توام
با رقیبان پیش چشمانت مدارا می‌کنم

هرچه از دنیا به دست آورده‌ام تا پیش از این
خرج عمر رفته‌ام از دار دنیا می‌کنم

سوختم چون شمع… اما ریشه ام را ساختم
خانه‌ای دیگر بر این ویرانه برپا می‌کنم

از کنارم رفته‌ای اما به یادم مانده‌است
خاطراتی که دلم را خوش به آن‌ها می‌کنم

عشق شعر

یک شعر تمیز و تازه تحویل بگــــــــــــــــیر!

ازسنگ بیاگــــــدازه تحویل بگـــــــــــــــــیر!

هرکس به توگفت:پشت چشمت ابروست

تو اسم بده؛جنازه تحویل بگــــــــــــــــــــیر…

عشق شعر

مرا به خلسه می‌برد حضور ناگهانیت
سلام و حال پرسی و شروع خوش زبانیت

فقط نه کوچه باغ ما… فقط نه اینکه این محل
احاطه کرده شهر را شعاع مهربانیت

دوباره عهد می کنی که نشکنی دل مرا
چه وعده‌ها که می دهی به رغم ناتوانیت

جواب کن به جز مرا… صدا بزن شبی مرا
و جای تازه باز کن میان زندگانیت

بیا فقط خبر بده مرا قبول کرده‌ای
سپس سر مرا ببَر به جای مژدگانیت

عشق شعر

مثل موهای فِرت در زیر باران بهار

آه … می بینی؟ گره خوردست دیگر کارمان

کاش می شد زندگی مثل نوار ضبط صوت

پیش و پس می رفت با چرخاندن خودکارمان

عشق شعر

رحم کن! ای بی‌مروّت! ای زمان!
لحظه‌ای در جایِ خود، ثابت بمان!

این‌که با خود می‌بَری، عمرِ من است
ساعتی خود را رفیقِ من بدان!

من جوانم، آرزو دارم رفیق!
درک کن! تشویش را از من بران!

بی‌خیالی طی بُکن! یک کم بخواب!
یک ترانه، بی‌ریا با من بخوان!

چشمکی مستانه بر مستی بزن!
حالِ خوبم را بِبر تا آسِمان!

عقربه‌ها خواهرانِ عقرب‌اند
دوری از این قوم کن، ای جانِ جان!

عاقبت عُمر تو هم سر می‌رسد
کاش باشی با من وُ ما مهربان!

عشق شعر

عشق شعر

دوبیتی ناب

دلت را خانهء مهر و وفا کن
دو چشمت را شراب پر صفا کن
لبت گر چه بلرزد وقت گفتن
بگو ، من عاشقم، خود را رها کن

دوبیتی ناب

تو در کنار خودت نیستی نمی دانی

که در کنار تو بودن چه عالمی دارد

#فرامرز_عرب_عامری

دوبیتی ناب

آمدي تا من فقط مومن به چشمانت شوم
“ربّنا و آتنا”ی بین دستانم تویی
.
درد یعنی حرفی از نام تو در این شعر نیست
من غلط کردم نگفتم!… دین و ایمانم تویی

دوبیتی ناب

مست کرد امشب نسیمِ مستِ شهریور مرا

گرچه باز از چشمِ تَر آبانم، از دلْ آذرم

ماه شهریور پر است از خاطراتِ عشقِ من

من به جان تا زنده باشم، عاشقِ شهریورم

#مهدی _اخوان _ثالث

دوبیتی ناب

شعر می گویم ولی معشوقه ای در کار نیست
آه،من دیوانه ام ،دیوانه بودن عار نیست
خواستم چون مصرع اول تو را مخفی کنم
باختم دل را حقیقت قابل انکار نیست
علیرضا هدایت

دوبیتی ناب

عاقبت روزی مزار سرد من
معدن رنجی برایت می شود
عکس من با آخرین لبخند محو
شاهد شب گریه هایت می شود
می گذاری سر به روی قبر من…
سنگ قبرم می شود دنیای تو
یاد من می ماندو فردای تو….

دوبیتی ناب

چه بگویم من از این عشق،نشد بنویسم
داستان من و تو یک غزل طولانیست

ما مریضیم ازین دوری و دلتنگی ها
و دوای من و تو یک بغل طولانیست

عاطفه عبدالکریم پور

دوبیتی ناب

فکر کن! حبس ابد باشی و یکبار فقط
به مشامت نَمی از بوی خیابان برسد

سالِ نفرین شده در قرن مصیبت یعنی
هی زمستان برود،
باز…
زمستان برسد!

پویا جمشیدی

دوبیتی ناب

سال ها مثل درختی که دم نجاری ست

وقت روشن شدن ارّه وجودم لرزید

ناهماهنگی تقدیر نشان داد به من

به تقاضای خود اصرار نباید ورزید….

دوبیتی ناب

این منم پنهان ترین افسانه ی شبهای او

آنکه درمهتاب باران شوق پیدایی نداشت

خواستم تاحرف خودراباغزل معناکنم

زیرباران نگاهش شعرمن معنایی نداشت.

دوبیتی ناب

دوبیتی ناب

شعر دوبیتی عاشقانه

برخیز ز خواب تا شرابی بخوریم
زان پیش که از زمانه تابی بخوریم

کاین چرخ ستیزه روی ناگه روزی
چندان ندهد زمان که آبی بخوریم

شعر دوبیتی عاشقانه

خوش‌تر از قالی کرمان غزلی ساخته ام
نخ به نخ زیر قدم های تو انداخته ام
من همان قالی پا خورده خاک آلودم
که دلم را به تمنای دلت باخته ام

شعر دوبیتی عاشقانه

یک لحظه دلم خواست ، که پهلویِ تو باشم
بی محکمه، زندانیِ بازویِ تو باشم

پیچیده به پایِ دلِ من، پیچش مویت
تا باز زمین خورده یِ گیسویِ تو باشم

کم بودنِ اسپند در این شهر، سبب شد
دلواپسِ رویت شدنِ روی تو باشم

طعمِ عسلِ عالیِ لبهات دلیلی ست
تا مشتریِ دائمِ کندویِ تو باشم

شعر دوبیتی عاشقانه

عشقی که همیشه در به در می گردد
مُــزدش لب ِ خــُــشک و چـــشم ِ تر می گردد

باران ِ تو از لــُــطف ِ خدا می آید
باران ِ من از مدرسه برمی گردد?

شعر دوبیتی عاشقانه

حال دنیا را بپرسیدم من از فرزانه‌ای
گفت یا آب است یا خاک است یا پروانه‌ای!
گفتمش احوال عمرم را بگو این عمر چیست ؟
گفت یا برق است یا باد است یا افسانه‌ای!
گفتمش اینها که می بینی چرا دل بسته اند؟
گفت یا خوابند یا مستند یا دیوانه‌ای!
گفتمش احوال عمرم را پس از مردن بگو؟
گفت یا باغ است یا نار است یا ویرانه‌ای!

شعر دوبیتی عاشقانه

ای که گفتی بی قراری های من بازیگری ست
بی قرارم می کنی وقتی دلت با دیگری ست

گاه دلسوز است و گاهی سخت می سوزاندم
عشق گاهی مادر است و گاه هم نامادری ست

حسین دهلوی

شعر دوبیتی عاشقانه

چه كرده اى
تو با دلم
كه از تو پيش ديگران

گلايه هم
كه مى كنم
شعر حساب ميشود
كاظم بهمنى

شعر دوبیتی عاشقانه

باز دلتنگ توام میل بیابان دارم
امشب اندازۀ صحرای تو باران دارم

كوه آتش به دلم هیچ، كسی می‌داند
كه من از داغ تو در سینه چه پنهان دارم؟!
آه، بیدار كن از خواب گران دریا را
كه من آشفته‌ام امشب سر طوفان دارم

رفته‌ای می‌رسد از راه، غمت دور و دراز
بی تو با این دل بی‌حوصله مهمان دارم

تو گل و سبزه‌ای و بوی بهاران داری
من خسته همۀ سال زمستان دارم

سر من را به خدا شانۀتان مختصر است
دلی از خاطرۀ دوست پریشان دارم

زیباترین شعر عاشقانه

شعر می گویم ولی معشوقه ای در کار نیست
آه،من دیوانه ام ،دیوانه بودن عار نیست
خواستم چون مصرع اول تو را مخفی کنم
باختم دل را حقیقت قابل انکار نیست

زیباترین شعر عاشقانه

صبح است! ساقيا قدحى پرشراب كن
دور فلك درنگ ندارد شتاب كن!

زان پيشتر كه عالم فانى شود خراب
ما را ز جام باده گلگون خراب كن

خورشيد مى ز مشرق ساغر طلوع كرد
گر برگ عيش مي‌طلبى ترك خواب كن!

روزى كه چرخ از گل ما كوزه‌ها كند
زنهار كاسه سر ما پرشراب كن

ما مرد زهد و توبه و طامات نيستيم!
با ما به جام باده صافى خطاب كن

كار صواب باده پرستي ست حافظا!
برخيز و عزم جزم به كار صواب كن

زیباترین شعر عاشقانه

مي شود خواهشي از خاطره هايت بکنم؟
مي گذاري که نگاهي به نگاهت بکنم؟
يک نگاه از همه ي چشم تو سهمم بشود
حاضرم تا همه ي عمر قناعت بکنم
تو هميشه به خداحافظي عادت داري
نکند واهمه داري به تو عادت بکنم؟
چه شده؟ باز تو از دست خودت دلگيري!
بگذاريد من اين بار وساطت بکنم
فقط اين بار فقط، دست مرا رد نکني
اين غزل را همه گفتند به نامت بکنم…

زیباترین شعر عاشقانه

“فکر را پر بدهید”
و نترسید که از سقف عقیده برود بالاتر
“فکر باید بپرد”
برسد تا سر کوه تردید
و ببیند که میان افق باورها
کفر و ایمان چه به هم نزدیکند ….
“فکر اگر پربکشد”
جای این توپ و تفنگ و این جنگ،
سینه ها دشت محبت گردد،
دستها مزرع گلهای قشنگ….
“فکر اگر پر بکشد”
هیچکس کافر و ننگ و نجس و مشرک نیست،
همه پاکیم و رها …

نیما یوشیج

زیباترین شعر عاشقانه

چه زیبا میشوی وقتی چنین در باد میرقصی
چه زیباتر که وقتی نیستی در یاد میرقصی

من اینجا خشت خشتم آیه های تلخ ویرانیست
سرت خوش باد جاناکه هنوز آباد میرقصی

تو برمیخیزی از خاکستر خاموش من روزی
و بغض سالیان کهنه را فریاد میرقصی

هجوم بی امان تلخکامیهای دنیا را
چه شیرین با دل درمانده فرهاد میرقصی

تو را از پشت دیوار ستبر درد میبینم
رها از پیله تنهاییت آزاد میرقصی

تماشاییترین درس دبستان منی وقتی
که بابا را چنین جان داد تا نان داد میرقصی

تناقض در نگاه ما همیشه حرف اول بود
من از بیداد میسوزم ، و تو بیداد میرقصی….

زیباترین شعر عاشقانه

زیباترین شعر عاشقانه

زیباترین شعر عاشقانه

غزل عاشقانه معاصر

محتسب، “بد پوششی” را دید و خِفتش را گرفت!
گفت : رفتارت کمی تا قسمتی هنجار نیست!

جامه هایی را که پوشیدی زیادی روشنند!
تازه شانس آورده ای، پیراهنت گلدار نیست!

گونه ها و بینی و لب را مرمت کرده ای!
چیز اورجینال یا “آکی” در این رخسار نیست!

رفته ای با سرمه و سرخاب “میکاپیده ای!”
خوشگلی جرم است و غير از اذیت و آزار نیست!

ای که با “ساپورت”، شهری را به آتش می کشی!!!
بشکه ی باروت و کبریت است این، شلوار نیست!!

یا نخر یا آنکه از این “سند بادی ها” بخر!
هم خوش استیل است هم پوشیدنش دشوار نیست!

چشم مارا دور دیدی، موی خود افشانده ای؟!
چارقد سر کردنت هم بی ادا ، اطوار نیست!!

هرعذابی می کشیم از روسرى شُل بستن است!
ور نه مسوولی در این جا هیچ،سهل انگار نیست!

علت این خشکسالی، بی حجابی های توست!!!!!!!!
نقش تغییرات جوّى، اینقدر بسیار نیست!!

“آدم” از این شُل حجابی های حوّا، ضربه خورد!!!!!
میوه ی ممنوعه خوردن، جرمش این مقدار نیست!

کردگار ایکاش زن ها را کچل می آفرید!
تار گیسویی نباشد روز ماهم تار نیست!

“مو پریشان” گفت: باشد زلف از ته می زنم
تا ببینم بعد از این مو، مشکلی در کار نیست؟!!!!

غزل عاشقانه معاصر

لبخند تو عشق است ولي با همگان نه …
با ما به از اين باش ؛ ولي با دگران نه …!
رسوايي راز دلت از چشم تو پيداست …
خواندم ز دلت آري و گفتي به زبان نه …
زيبايي هر عشق ؛ به بي نام و نشانيست
ما طالب عشقيم ؛ ولي نام و نشان نه …
ميخواستم آتش بزنم شهر غزل را …
وقتي سخن عشق تو آمد به ميان نه …
حالا که قرار است به دست تو بميرم …
خنجر بزن اي دوست ؛ ولي زخم زبان نه

غزل عاشقانه معاصر

غزل عاشقانه معاصر

غزل عاشقانه معاصر

غزل عاشقانه

دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد

خونش به تیغ حسرت یارب حلال بادا
صیدی که از کمندت آزاد رفته باشد

از آه درد ناکی سازم خبر دلت را
روزی که کوه صبرم بر باد رفته باشد

رحم آر بر اسیری کز گرد دام زلفت
با صد امید واری ناشاد رفته باشد

غزل عاشقانه

تاری از موی سرت کم بشود میمیرم
آه گیسوی تو درهم بشود می میرم

قلب من از تپش قلب تو جان می گیرد
آه قلب تو پر از غم بشود می میرم

من که از عالم و آدم به نگاه تو خوشم
سهم چشمان تو ماتم بشود می میرم

مثل آن شعله که از بارش باران مرده ست
اشک چشم تو دمادم بشود می میرم

وقت بیماری و بیتابی من دست کسی
جای دستان تو مرهم بشود می میرم

جان من بسته به هر تار سر موی تو است
تاری از موی سرت کم بشود می میرم

♚♚

غزل عاشقانه

مثلِ هر شب هوسِ عشقِ خودت زد به سرم
چند ساعت شده از زندگيـَم بى خبرم

این همه فاصله ، ده جاده و صد ریل قطار
بال پــرواز دلم کــو که به سویت بپرم؟

از همان لحظه که تو رفتی و من ماندم و من
بین این قافيه ها گم شده و در به درم

تا نشستم غزلی تازه سرودم که مگر
این همه فاصله کوتـاه شود در نظرم

بسته بسته کدئیـن خوردم و عاقل نشدم
پدر عشـــق بسوزد كـه درآمد پدرم

بی تو دنیا به درک ، بی تو جهنم به درک
کفــرِ مطلق شده ام دایره ای بی وَتَرم

من خدایِ غزلِ نابِ نگاهت شده ام
از رگ گردن تــو ، من به تو نزدیک ترم

غزل عاشقانه

به ﯾﻘﯿﻦ، ﻓﻠﺴﻔﻪ ﺧﻠﻘﺖ ﺩﻧﯿﺎ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ

ﺁﻧﭽﻪ ﻧﻘﺶ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮔﻨﺒﺪ ﻣﯿﻨﺎ، ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ

ﺍﻫﺮﻣﻦ، ﺳﯿﺐ، ﻫﻮﺱ، ﻭﺳﻮﺳﻪ، ﻏﻔﻠﺖ … ﺑﺲ ﮐﻦ !

ﻋﻠﺖ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺁﺩﻡ و حوا عشق است

غزل عاشقانه

غزل عاشقانه

غزل عاشقانه

غزل عاشقانه کوتاه

«برای دیدنت پر از دلیل عاشقانه ام»
اگرچه بی اثرشده نگاه دلبرانه ام

دوباره انتظار تو دلیل ماندنم شده
وگرنه مثل ارگ بم شکسته صحن خانه ام

بهار ارزوی من دوباره کوچ می کند
قسم به ایه ی دلت، خزان بی نشانه ام

به هرکجا که میروی به خلوت خیال خود
پرازشکوه بارش و پراز غم شبانه ام

به انتطار دیدنت نشستم و نیامدی
شبی که می سرودمت به ذوق شاعرانه ام

اگر غزل سروده ام، فقط تو را نوشته ام
تویی غزل، تو قافیه، ردیف جاودانه ام

بیابه نور چشم خودخراب کن خرابه ام
که میشود نگاه تو بنای اشیانه ام

***************************************

ﻗﺪِ ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ ِ ﯾﮏ زﯾﺮﮔﺬر ، ﻏﻤﮕﯿﻨﻢ

ﻣﺜﻞ ﮔﻨﺠﺸﮏ ﮐﻪ ﺧﻮردﻩ ﺑﻪ ﺳﭙﺮ ﻏﻤﮕﯿﻨﻢ

رﻓﺘﻢ از دﺳﺖ و ﻧﯿﺎورد ﺑﻪ دﺳﺘﻢ ، دﺳﺘﯽ

ﻣﻦ ازﯾﻦ – دﺳﺖ ” ﻣﮑﺮر” ، ﭼﻪ ﻗَﺪَر ﻏﻤﮕﯿﻨﻢ

ﺳﺮو ﻣﺎﻧﺪم ﮐﻪ ﺟﮕﺮ ﮔﻮﺷﻪ ی ﭘﺎﯾﯿﺰ ﺷﻮم

ﻃﻠﺒﯿﺪﻧﺪ ﻓﻘﻂ ﺳﺎﯾﻪ و ﺑﺮ .. ﻏﻤﮕﯿﻨﻢ

ﺑﻪ ﭼﻪ دردی ﺑﺨﻮرد ﺧﯿﺮﻩ ی ﺧﻮدرو؟ آتﺶ –

آب ﻧﺎﺧﻮردﻩ ام و ﺧﻮردﻩ- ﺗﺒﺮ .. ﻏﻤﮕﯿﻨﻢ

ﺳﮕﯽ آن ﺗﻮوﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﺮ روز ، ﻣﺮا ﻣﯽ ﮔﯿﺮد

ﭼﻪ ﺧﺒﺮ آﯾﻨﻪ ﺟﺎن؟ ﻫﯿﭻ ﺧﺒﺮ! ﻏﻤﮕﯿﻨﻢ –

ﺳﺮد و ﮔﺮم اﺳﺖ زﻣﯿﻨﯽ ﮐﻪ در آن ﻣﯽ ﺷﮑﻨﻢ

آآآﻩ… ﺗﻘﺼﯿﺮ ِ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ اﮔﺮ ﻏﻤﮕﯿﻨﻢ

ﻣﻦ ﺑﻪ اﻧﺪازﻩ ی ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ِ ﺗﻦ ﻫﺎ ، زﺧﻤﻢ

ﻣﺜﻞ ِ ﯾﮏ ﻓﺎﺣﺸﻪ ی ﺗﺠﺮﺑﻪ- ﮔﺮ ﻏﻤﮕﯿﻨﻢ

زﻧﺪﮔﯽ ِ ﺳﮕﯽ و ﺻﺒﺮ ِ ﻋﻈﯿﻢ ِ ﺷﺘﺮی

ﯾﮏ ﻧﻔﺮ آدﻣﻢ و ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﻏﻤﮕﯿﻨﻢ

ﻃﺎﻫﺮﻩ ﺧﻨﯿﺎ

***************************************

وقتی که گیسوی پریشان تو در بادست
آنوقت می فهمم که در قلبم چه رخ داده ست!
.
ای وای بر حال ِ تمام ِ شاعران شهر
وقتی که از روی سر ِ تو چادر افتاده ست…
.
خسرو به شیرین می رسد، فرهاد می میرد…
اما، تو شیرینی که سهم ِ قلب ِ فرهادست!
.
تو سهم “من” خواهی شد این را مطمئن هستم
اصلا، رقابت بر سر ِ تو با من آزادست!
.
من شاعری دیوانه ام، ترس از رقیبم نیست-
وقتی که گیسوی پریشانِ تو در بادست…
.
#آرمان_جناب#شعر#غزل

*************************************
** غزل عاشقانه کوتاه ** غزل عاشقانه کوتاه ** غزل عاشقانه کوتاه ** غزل عاشقانه کوتاه ** غزل عاشقانه کوتاه **

************************************

غزل عاشقانه کوتاه

غزل عاشقانه کوتاه

 

غزل معاصر

ای خدا یار من آنجاست ، حواست باشد
او نشان کرده ی اینجاست ، حواست باشد
یار من مویِ سرش ، قیمت صد فرهاد است
قصه اش قصه ی فرداست ، حواست باشد
گرچه بدجــور شکسته است دل تنگ مرا
همچنان شاه غزل هاست ، حواست باشد
او نگاهم نکند ، یا نخرد حرف مرا…
هرچه هست بیــنِ خود مـــاست ،حواست باشد
همه ی دلخوشی و زندگی ام ،بودن اوست
برود، آخردنیاست! حواست باشد
نگذاری احدی تیشه برویش بزند !
شیشه ی عمر من آنجاست، حواست باشد….

****************************************************

بغلم کردن و هی ناز کشیدن، ممنوع!

دست دور کمرم حلقه، اکیدن ممنوع!

روی زانو بنشینی و به صدها ترفند

از لبم مزه ی گیلاس چشیدن، ممنوع!

مثل یک مار که اطراف طلا می لغزد

تو در آغوش من اینگونه خزیدن، ممنوع!

مرغ عشق منی! آواز بخوان، ولوله کن

پر پرواز من! از لانه پریدن ممنوع!

باغبانی و منم غنچه ی خوش رنگ و لعاب

غنچه را دست زدن، جامه دریدن، ممنوع!

چهره ام گل، بدنم گل و سروپا همه گل

گل برایم ز سر کوچه خریدن، ممنوع!

عصر یک جمعه بیا بهر ملاقات ولی

سر ساعت به قرارم نرسیدن ممنوع!

“فاطمه دشتی”

***************************************
بی وفا،من در هوایت،بی هوا بغضم گرفت
بی صدا سوزِ نوایت،بی هوا بغضم گرفت
خواستم از خاطراتت،تلخی اش را کم کنم
خاطرم آمد صدایت،بی هوا بغضم گرفت
دست بر قابی زِ عکست روی دیوار آورم
یادم آمد،چشمهایت،بی هوا،بغضم گرفت
آمدم از روزهای رفته ام یادی کنم،
بی وفا،با آن وفایت!بی هوا بغضم گرفت
بی تو در ثانیه ها،من لحظه ای غافل شدم
غافل از جور و جفایت،بی هوا بغضم گرفت
تا به کی بر قلبِ من خنجر زنی ای آشنا!
باز رعنا!خنده هایت!بی هوا بغضم گرفت
بغض خواهد کشت مارا،چشمهایم خسته اند
باز هم افسوسِ یادت،بی هوا بغضم گرفت …

**************************************

حوض بی ماهی، حیاط برگریزان، چای بد طعم

باز با گلپونه ها « من مانده ام تنهای تنها »
#علیرضا_بدیع

** غزل معاصر ** غزل معاصر ** غزل معاصر ** غزل معاصر **

غزل معاصر

غزل معاصر

صفحه 3 از 712345...قبلی »


برچسب ها