سایت تفریحی خبری و مد لباس روز دنیا

شعر عاشقانه

قصیده عاشقانه

گفتم که با فراق مدارا کنم، نشد
یک روز را بدون تو فردا کنم، نشد

در شعر شاعران همه گشتم که مصرعی
در شأن چشم‌های تو پیدا کنم، نشد

گفتند عاشق که شدی ؟ گریه‌ام گرفت
می‌خواستم بخندم و حاشا کنم، نشد

بیزارم از رقیب که تا آمدم تو را
از دور چند لحظه تماشا کنم، نشد

شاعر شدم که با قلم ساحرانه‌ام
در قاب شعر، عشق تو را جا کنم، نشد
#سجاد_سامانی

قصیده عاشقانه

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه، بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاد در آب

در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد

بال وقتی قفس پر زدن چلچه هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است

مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مساله و دوری عشق

و سکوت تو جواب همه ی مساله هاست

قصیده عاشقانه

هرچه میخواهی بکن با این دل دیوانه ام

دست تو افتاده فعلاً اختیار خانه ام !!
باورت کردم ولی آتش نشاندی بر دلم
ٔ
زخم کاری میزنی انگار من بیگانه ام !!
بشکن و آتش بزن اما بمان ای مهربان

هرچه میخواهد بیاید بر سر کاشانه ام !!
تا کجا باید بیایم قاف چشمانت کجاست

کوله بار درد دارم رحم کن بر شانه ام !!
من صبوری میکنم شاید به رحم آید دلت

یک سحر یادت بیاید کُنج یک ویرانه ام !!
میسپارم دست تو مثل همیشه خانه را

هرچه میخواهی بکن با این دل دیوانه ام !!

قصیده عاشقانه

“حضرت مولانا”

عشق را بیمعرفت ‘ معنا مکن
زر نداری ‘ مشت خودرا وا مکن

گر نداری ‘ دانش ترکیب رنگ
بین گلها ‘ زشت یا زیبا مکن

خوب دیدن ‘ شرط انسان بودن است
عیب را در این وآن ‘ پیدا مکن

دل شود روشن ‘ زشمع اعتراف
با کس ار بد کرده ای ‘ حاشا مکن

ای که از لرزیدن دل ‘ آگهی
هیچ کس را ‘ هیچ جا رسوا مکن

زر بدست طفل دادن ‘ ابلهیست
اشک را ‘ نذر غم دنیا مکن
پیرو خورشید ‘ یا آئینه باش
هرچه عریان دیده ای ‘ افشا مکن!

قصیده عاشقانه

قصیده عاشقانه

قصیده عاشقانه

قصات شعر

آبادي ميخانه ز مي خوردن ماست
خون دو هزار توبه بر گردن ماست

گر من نکنم گناه رحمت چه کند
آرايش رحمت از گنه کردن ماست

******************************************

فال میگیرم ولی چون دل بریدی از دلم

جای “حافظ” ، من تفال را به “بیدل” میزنم

#رضا_قربانی

?

*****************************************

آن که فتوا می دهد بوسیدنت معصیت است
یا نبوسیده کسی را ، یا دورویی می کند

لحظه بوسیدنت حتی چراغ خانه هم
ناقلا با چشمک اش بی آبرویی می کند

****************************************

ز خال گوشه ی ابروی یار می ترسم
از این ستاره دنباله دار میترسم
ز رنگ و بوی جهان قانعم به بی برگی
خزان گزیده ام از نو بهار می ترسم

****************************************

گر چه می دانم نمی آیی ولی هر دم ز شوق
سوی در می آیم و هر سو نگاهی می کنم

****************************************

عمر من در عشق خوبان سر رسید / موی من از عشق خوبان شد سفید /

صد من چون از کبوتر خانگیست / ناز کردن بر من از دیوانگیست /

من چه دارم از تو پنهانش کنم ؟ / جان تقاضا کن که قربانت کنم .

****************************************

آنچنان زی که بميری برهی
نه چنان زی که بميری برهند

#‏سناي

****************************************

من و باران، من و دریا، من و تو / من و شب‌بو، من و فردا، من و تو
دوباره عاشقی را می‌سراییم / من و مجنون، من و لیلا، من و تو

****************************************

گفتم به گل زرد چرا رنگ منی ، افسرده و دلتنگ چرا مثل منی
من عاشق اویم که رنگم شده زرد ، تو عاشق کیستی که هم رنگ منی

****************************************

بجز دستت ندارم یار دیگر / بجز آیینه بازی کار دیگر
چو بستی چشم را آیینه بشکست / نگاهم کن فقط یک بار دیگر

****************************************

گرچه آلوده ی دنیای فریبم اما سینه ای پاک به پهنای صداقت دارم ،
دل من عاطفه را می فهمد ، با کسی سبزتر از عشق رفاقت دارم

قصات شعر

قصات شعر

****************************************

** قصات شعر ** قصات شعر ** قصات شعر ** قصات شعر **

صور شعر

مي روم دنبال خود از خويش تا جايى كه نيست
مي روم با كفش ها دنبال پا هايى كه نيست

آرزو هايم تماماً حول دنياى تو بود
كشته ام در خود تمام آرزو هايى كه نيست

قول ميدادى كه هستى مثل امروزى كه هست
نيستى ديگر كنارم مثل فردايى نيست

چاي ميخوردى شبيه شاه قاجارى كه بود
عهد مي بستى شبيه تركمانچايى كه نيست

گاه دلسردم از اين دنياى بى تو از خودم
گاه با ياد تو دلگرمم به گرمايى كه نيست

دوش سوداى رُخش گفتم ز سر بيرون كنم
ميروم بالا از اين ديوار حاشايى كه نيست

عمران ميرىح

***************************************************
به التهاب لبانت چرا امان بدهم؟
دوباره چند دقیقه به تو زمان بدهم؟

گلم بیا که تو مسئول درد های منی
چقدر درد دلم را به این و آن بدهم؟

نگاه خیره ی من رد نمی شود از تو
هزار دفعه ی دیگر که امتحان بدهم

تمام دار و ندارم تویی عزیز دلم
چه جور سهم خودم را به دیگران بدهم

جلوی ماه نگاه تو کور خواهد شد
اگر به چشم حسودان تو را نشان بدهم

تو “اعتبار بزرگ غزل سرودنم”ی!
بیا که بین غزل ها خودی نشان بدهم
حسین ظهرابی

*************************************************

ﻧﻔﺴﻢ ﺑﻨﺪ ﻧﻔﺴﻬﺎﯼ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ
ﺑﯽ ﮔﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺟﺎﯼ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ
ﻏﺮﻕ ﺭﻭﯾﺎﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﭘﺸﺖ ﻫﻤﯿﻦ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻫﺎ
ﺷﺎﻋﺮﯼ ﻣﺤﻮ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ
ﺩﺭ ﺧﯿﺎﻟﻢ ﻭﺳﻂ ﺷﻌﺮ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﺴﺖ
ﺷﻌﺮ ﺁﺑﺴﺘﻦ ﺭﻭﯾﺎﯼ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ
ﮐﻮﭼﻪ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺗﻮ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﯿﮑﺮﺩ
ﺷﻬﺮﯼ ﺍﺯ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻣﻨﻬﺎﯼ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ
ﻣﺜﻞ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﺳﺮ ﻣﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ
ﺧﺴﺘﮕﯽ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﻭ ﭼﺎﯼ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ
ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ , ﮐﻮﭼﻪ،ﺑﻪ ﻫﻢ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻥ
ﻣﺮﮒ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎ ﭘﺎﯼ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ

*************************************************

خوش به حال آنکه قلبش مال توست
حال و روزش هر نفس، احوال توست
خوش به حال آنکه چشمانش تویی
آرزوهایش همه آمال توست

صور شعر

صور شعر

************************************************

** صور شعر ** صور شعر ** صور شعر ** صور شعر ** صور شعر **

تشریحات شعر

ﭘﯿﺶ ﻣﻦ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﻧﺎﺩﯾﺪﻩ ﺧﺮﯾﺪﺍﺭ ﺗﻮ ﺍﻡ
ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻧﺎﺯ ﻧﮑﻦ ﺗﺸﻨﻪ ﯼ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺗﻮ ﺍﻡ
.
ﮔﺮ ﭼﻪ ﺧﺎﻟﻖ ﺯ ﺟﻬﺎﻥ ﻣﺜﻞ ﺗﻮ ﺍﻭﺭﺩﻩ ﭘﺪﯾﺪ
ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺧﻠﻖ ﺗﻮ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﭘﺪﯾﺪﺍﺭ ﺗﻮ ﺍﻡ
..
ﺗﻮ ﺑﺮﻗﺺ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺍﯾﻦ ﻣﯽ ﺧﻮﺷﯿﻢ ﮐﻢ ﻧﺸﻮﺩ
ﺗﺎ ﺳﺤﺮ ﺷﻌﺮ ﺑﺨﻮﺍﻥ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺷﻨﯿﺪﺍﺭ ﺗﻮ ﺍﻡ
.
ﻗﺴﻤﺖ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻧﺎﺯ ﺗﻮ ﺳﻬﻤﯽ ﺑﺨﺮﻡ
ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﮐﺮﺩﺍﺭ ﺗﻮ ﺍﻡ
.
ﭘﺸﺖ ﺍﯾﻦ ﻟﺸﮑﺮ ﺑﯽ ﺭﺣﻢ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﻧﮕﺮﯾﺰ
ﮐﻪ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﮐﻪ ﺳﺮﺩﺍﺭ ﺗﻮ ﺍﻡ
.
ﺳﺎﻋﺖ ﺍﺯ ﻭﻗﺖ ﻏﺰﻝ ﮔﻔﺘﻨﻢ ﺍﻣﺪ ﺑﻪ ﺧﺮﻭﺵ
ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﻭﻟﯽ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺗﻮ ﺍﻡ

*****************************************************

عاشقی کن! که هنر نیست به تن بالیدن
از هر آغوش به آغوش دگر غلتیدن

لب نهادن به لبِ هر کس و ناکس هر شب
روزها هم به هوسبازی خود خندیدن

امشب اندر بغلِ داغِ یکی پیک زدن
شبِ آینده کنارِ دگری نوشیدن

بزمِ این هفته به همراهِ “صفا” مست شدن
بزمِ بعدیش به همراهِ “صنم” رقصیدن

یا که این ماه به ابروی “غزل” دل بستن
مدتی بعد کمی گردِ “صبا” چرخیدن

هنری نیست در این هرزگیِ حس و بدن
خود رها کردن و هر آن به کسی چسبیدن

هنر این است: در این شهرِ پُر از دلبرکان
“یک نفر” یافتن و دل زِ “یکی” دزدیدن

قلبِ خود را به “یکی” عرضه نمودن، آری
صاف بودن، و در آغوشِ “یکی” خوابیدن

******************************************************

واي از آن روزي که ما، “دل” را به “دنيا” باختيم
خانه مان را، روي “تار عنکبوتي” ساختيم
يادمان رفت آن زماني را، که “آدم” بوده ايم
چهره خود را درون آينه نشناختيم
واي از آن روزي که “خودخواهي”، گريبانگير شد
بي محابا، سوي تخريب ِ “شرافت” تاختيم
حرمت “انسان”، شکستيم و بدون دلهره
پيکر بي جان او را، زير پا انداختيم
گور خود را با دو دست خويش، کنديم و بر آن
نوحه خوانديم و به ترحيم و عزا پرداختيم
دير فهميديم با “خود”، ما چه کرديم و چه شد
ما “شرافت” ، “آدميت” ، ما “خدا” را باختيم

تشریحات شعر

تشریحات شعر

*****************************************************

** تشریحات شعر ** تشریحات شعر ** تشریحات شعر ** تشریحات شعر **

الشعر

چه گناهی چه حرامی چه کسی گفته که دل…!
باید ازروی قوانین تو محرم بشود…!

من ازین غصه بجان آمده ام بی دینم…!
دین اگرباعث این غصه واین غم بشود…!

کافرم کافرمطلق به هواداری تو…!
چه شودکفر اگرچاره ی آدم بشود…؟!

گنه ست اینکه اگرباتو بمانم…؟!به درک…!
بگذارید که ازاهل جهنم بشوم…!
??متن و انیمیت سپهری ? ?

**********************************************

بچه جان !
بنويس … تختہ ، سياه استـ
نوشتے؟ نقطه .
گفتنش نيز گناه استـ
نوشتے؟ نقطه.
بنويس : پدر خستہ کہ از راه آمد
دست خاليش پر آه استـ
نوشتي؟ نقطه .
باز باران زد و آن مرد نيامد
بنويس : اشک يخ بسته گواه است
نوشتي؟ نقطه .
بچه جان !!
بنويس: رنگ انار است دل همسايه
خوشي اش گاه به گاه است
نوشتي؟ نقطه .
گريه و خنده ي ما سوته دلان وارونه است
فرق در نوع نگاه است
نوشتي ؟ نقطه .
درس امروز تو ، نامرديه اين زندگي است
رنگ اين تخته ، سياه است
نوشتي ؟ نقطه …

*********************************************

شده هرگز!
دلت
مال ِکسی باشد
که
دیگر نیست؟

نگاهت
سخت
دنبال ِکسی باشد
که
دیگر نیست؟!

برایت اتفاق افتاده
در یک کافه ی ِ ابری ،

ته ِفنجان ِ تو
فال ِکسی باشد
که
دیگر نیست؟!

خوش و بش کرده ای
با
سایه ی ِ دیوار
وقتی که

دلت
جویایِ احوالِ کسی باشد
که
دیگر نیست؟!
چه خواهی کرد ؟!
اگر
هر بار
گوشــــی را که برداری

نصیبت
بوقِ اشغالِ کسی باشد
که
دیگر نیست؟!
حواس ِ آسمانت
پرت
روی ِ شیشه های ِ مه

سکوتت
جار و جنجالِ کسی باشد
که
دیگر نیست..
شب ِ سرد ِ زمستانی
تو هم لرزیده ای؟!
هرچند،

به دور ِگردنت
شال ِکسی باشد
که
دیگر نیست؟!
تصور کن!
برای عیدهـای ِرفته
دلتنگی!

به دستت
کارت پستال ِکسی باشد
که
دیگر نیست..
شبیـه ِماهی ِقرمز
به روی ِآب می مانی،

که
سین ات
هفتمین سال ِکسی باشد
که
دیگر نیست.

شود هر خوشه اش
روزی
شرابی هفتصد ساله،

اگر
بغضت
لگدمال کسی باشد
که
دیگر نیست!

چه مشکل می شود
عشقی
که
حافظ
در هوای ِآن،

الایاایها الحال ِکسی باشد
که
دیگر نیست..

رسیدن
سهم ِسیب ِآرزوهایت
نخواهد شد،

اگر
خوشبختی ات
کال ِکسی باشد
که دیگر نیست.

****************************************

** الشعر ** الشعر ** الشعر ** الشعر **

***************************************

الشعر

الشعر

شعر و ادب

دیدی ای حافظ که کنعان دلم بی ماه شد

عاقبت با عشق و غم کوه امیدم آب شد

گفته بودی یوسف گمگشته باز آید ولی

یوسف من تا قیامت همنشین چاه شد

شعر و ادب

سیگارِ پُر دُخان و نازِ پری رُخان

این هر دو در کشاکش دوران، کشیدنی ست…

شعر و ادب

ز ابر دست ساقی جسم خشکم لاله زاری شد
که در دل هر چه دارد خاک، از باران شود پیدا

#صائب_

********************************************************

دارد نظر به خانه خرابان همیشه عشق

ویرانه فیض می برد از ماه بیشتر

#صائب_تبریزی

شعر و ادب

درد دیوانگی ما دو برابر شده است
شاعری عاشق یک شاعر دیگر شده است

شعر و ادب

خواب لبهای تو را دیدم ولی سودی نداشت
خون که در خوابت ببینی کل رویا باطل است..
سعید صاحب

شعر و ادب

نشاط دهر به زخم ندامت آغشته است
شراب خوردن ما شیشه خوردن است اینجا

#صائب_

******************************************************

روزي به پير ميكده گفتم كه “عمر چيست؟”
چشمي به روي هم زد و گفتا كه:”هان گذشت”

شعر و ادب

طول و عرض کوچه تان را بارها سنجیده است

کفش من دارد ریاضیدان خوبی می شود

شعر و ادب

به تكلّم به تبسّم به خموشی به نگاه
می توان برد به هر شیوه دل آسان از دست

********************************

نفس درسینه می‌لرزد زدست دل تپیدن‌ها
نگه دردیده می‌رقصد ز شور وشوق دیدن‌ها

شعر و ادب

لبخند تورا چند صباحیست ندیدم

یک بار دگر خانه ات اباد بگو سیب

شعر و ادب

شب های قرار…. بی قرارم نگذار

در حسرت دیدنت خمارم نگذار
انگار تو با دلت کنار آمده ای

ای عشق… نبوسیده کنارم نگذار

*************************************************

من ذره بدم ز کوه بیشم کردی
پس مانده بدم از همه پیشم کردی

درمان دل خراب و ریشم کردی
سرمستک و دستک زن خویشم کردی ….

#مولانا

شعر و ادب

سخت است که محدوده ی ممنوع خیالم

جولان گه افکار تو باشد،،،تو نباشی….

شعر و ادب

شعر و ادب

عاشقانه

بهانه می کند دلم تو را که بی بهانه ای
همیشه چشم های تو دلیل شعرهای من
میان این همه غزل فقط تو عاشقانه ای
خدا تو را نیافرید مگر برای قلب من
که از تبار صبحی و زلال صادقانه ای
بخند خنده های تو بهانه ی ترانه هاست
دلیل هر سکوتی و شروع هر ترانه ای
تو ضربدر دل منی و حاصل شما غزل
همیشه جذر تو منم تویی که بی کرانه ای
نهاد بی گزاره ای اگر چه بی خبر ولی
رسیدی و برای من همیشه جاودانه ای .

عاشقانه

بزن باران …
تلنگر میزند امشب کسی بر سقف این خانه
تویی باران ؟
تو ای مهمان ناخوانده
بزن باران !
تو هم زخمی بزن بر زخم این خانه. بزن اهنگ زیبایت
صدای چک چک سازت میان کاسه خالی شکنجه میکند امشب من تنها ی زندانی تو ای باران
از این ویرانه دل بگذر
یقین بیرون این خانه
هزاران دل ، هوای عاشقی دارند..
j y..

عاشقانه

گفتم ای جنگل پیر
تازگیها چه خبر؟

پوزخندی زد و گفت:
هیچ! کابوس تبر…

گفتم از چوب درختان بهار
چه کسان بهره برند؟

گفت آنان که درختند
و به ظاهر تبرند

گفتم اما
مگر از جنس خودت نیست تبر؟

پوزخندی زد و گفت:
تازگیها چه خبر؟
j y

عاشقانه

اوقات شرعی ات،
به چه شرح است، نازنین؟!

هر وقت ، دیدَمَت،
به نمازم، کِشانده ای…

عاشقانه

شب های قرار، بی قرارم نگذار

در حسرت دیدنت خمــارم نگذار

انگار تو با دلت کنـــار آمده ای

ای عشق! نبوسیده کنارم نگذار.

عاشقانه

من حسادت می کنم حتی به تنها بودنت
من به فرد رو به رویی، لحظه ی خندیدنت…
من به بارانی که با لذت نگاهش می کنی
یا نسیمی که رها می چرخد اطراف تنت…
من حسادت می کنم حتی به دست گرم آن،
شال خوشرنگی که می پیچد به دور گردنت…
وقتی انگشتان تو در گیسوانت می دود،
من به رد مانده از اینجور سامان دادنت…
اینکه چیزی نیست ،گاهی دل حسادت کرده به،
عطر پاشیده از آغوش تو بر پیراهنت…
هیچکس ای کاش در دنیا به تو حسی نداشت،
من حسادت می کنم حتی به قلب دشمنت…
کاش هرکس غیر من، ای کاش حتی آینه،
پلک هایش روی هم می رفت وقت دیدنت.

عاشقانه

عاشقانه

عاشقانه

شعرهای کوتاه

نخند، پشت تبسم همیشه محکومی
تو در قضاوت مردم همیشه محکومی
سکوت تلخِ عمیقت چه هیبتی دارد

درین هوای ترنم، همیشه محکومی
تو گِردبادِ غرور و شکوهِ طوفانی

به پیچ و تاب تلاطم همیشه محکومی
وضو برای تنِ زخمی ات ضرر دارد

عزیزِ من، به تیمم همیشه محکومی
چقدر سرزنشت می کنند آدم ها

به جرم خوردن گندم همیشه محکوم

شعرهای کوتاه

هر چه کردی به دلم ، … باز تو را بخشیدم
با زبان زخم زدی ، … دشنه زدی … خندیدم

معنی تک تک رفتار تو را … میفهمم
ساده لوحی ست ، … بگویم که نمی فهمیدم !

غرق تردید شدم ، … باز تحمل کردم
تا زمانی که … به چشمان خودم هم دیدم

دیدم از خشم خداوند … نمی ترسیدی
تو نترسیدی و من سخت از آن ترسیدم

بسته بودم ، لب از آن درد و از آن بی مهری
تو جفا کردی و من هیچ … نمی پرسیدم

بی سبب نیست ، … فراموش شدی در یادم
که تو مهتاب شبانگاهی و … من خورشیدم

عاقبت سرد شدم ، خسته شدم ، یخ کردم !
مثل خورشید … غروبی که نمی تابیدم

شکل یک سیب ، که گندیده و کرم افتاده ،
کرم کردم ! … و از اعماق درون گندیدم

اشک های دل من ، از تو و عشق تو نبود
بلکه از سادگی قلب خودم رنجیدم …

برو ای یار برو ! از تو گذشتم ، خوش باش
برو ای یار ! که من مهر تو را بخشیدم…

شعرهای کوتاه

سكوت و حال غم انگيز و شهر خالي عشق
خزان و فاصله، همواره در توالي عشق

و بوي تازه ترين خاطرات و روياهام
شميم دفتر شعري ست از حوالي عشق

خيال – خاطره ها – خستگي – خدايا! باز ـ
سراب بوسه در اين سال خشكسالي عشق!؟

بهار عاطفه! روياي صادقانه ي من!
تو اي بهانه ي هر فصل انتقالي عشق!

تمام دار و ندارم! هميشه در غزلم
بمان كه نشكند اين قُلّك سفالي عشق

شعرهای کوتاه

شعرهای کوتاه

شعرهای کوتاه

 

شعر زیبای کوتاه

سر سبز دل از شاخه بریدم، تو چه کردی؟
افتادم و بر خاک رسیدم، تو چه کردی؟

من شور و شر موج و تو سر سختی ساحل
روزی که به سوی تو دویدم، تو چه کردی؟
هر کس به تو از شوق فرستاد پیامی
من قاصد خود بودم و دیدم تو چه کردی

مغرور، ولی دست به دامان رقیبان
رسوا شدم و طعنه شنیدم، تو چه کردی؟

«تنهایی و رسوایی» ، «بی مهری و آزار»
ای عشق، ببین من چه کشیدم تو چه کردی

شعر زیبای کوتاه

مستانه مستم میکنی، دل را زدستم میکنی…
گه باده نوشم ای صنم،گه می پرستم میکنی

در سوزو تابم میکنی، هردم خرابم میکنی…
گه می نوازی ماه من،گاهی زهستم میکنی

حیران شدم در کار تو،درمانده از رفتار تو…
هم می گشایی پای را،هم قفل و بستم میکنی

با من نگویی چیستی، اهل کجا یا کیستی…
گاهی بلندم میکنی، گاهی تو پستم میکنی

آتش زدی کاشانه را،بردی دل دیوانه را…
هم شاد شادم ای صنم،هم غم پرستم میکنی

بگرفته ای جان مرا،کردی به زندانت مرا…
می بخشیم عالم به من، گه ورشکستم میکنی

دل را به زاری می بری،اندرخماری می بری
خوبم که آزردی مرا،آنگه تو مستم میکنی…

مولانا

شعر زیبای کوتاه

شیر هرگز سر نمی کوبد به دیوار حصار
من همان دیوانه ی دیروزم اما بردبار
می توانستم فراموشت کنم اما نشد!
زندگی یعنی همین؛ جبری، به نام اختیار
? ?
مثل تو آیینه ای “من” را نشان من نداد
بعد تو من ماندم و دیوارهای بی شمار
خوب یا بد، با جنون آنی ام سر می کنم
لحظه ای در قید و بندم ،لحظه ای بی بند و بار
? ?
من سر ناسازگاری دارم و چشمان تو
جذبه ای دارد که سر را می کشاند پای دار!
فرق دارد معنی تنهایی و تنها شدن
کوه بی فاتح کجا و دشت های بی سوار
? ?
جای پایت را اگرچه برفها پوشانده اند
جای زخمت ماند، شد آتشفشانی بی قرار

پوریا شیران

شعر زیبای کوتاه

شعر زیبای کوتاه

شعر زیبای کوتاه

شعر نو کوتاه

شعر نو کوتاه

تو مگریادت رفت
آن همه قول و وفاداری خود
آن همه راز
نیاز
من دلم باز هوا میخواهد
بی تو اینجا دل من غمگین است.
آسمان صاف ودلم خونین است
بی تو مهتاب دلم از همه سو تاریک است .
تو چراغم بودی
خانه ام تاریک است
تو هوایی تو نفس
کوچه ما تاریک است.

شعر نو کوتاه

با تـــــوام

از کنـــــــــــار دل تنـــــــگی هـــایــم

کـــه عبــــــــور میــــکنــی

بــا دو دســـتـت چشـــــمـــهــایـت را ببـــند

کــــه نـــظـاره گـــــر تنــــهایـــی اش نبـــاشــــی

و گــــوشــــهــایــتــــــــــ را محــــافـــظـ بــاش

کــــه ســــکــوتــــــ آتـــشـــیـــنش آســیــبــی جــــدی بـــرای شنــــوایــی تــــــوسـتــــــ

شعر نو کوتاه

مادر …
شب به دنيا آمدنم خوشحال بودي
گفتم دروغ است
به زيباييت برايم آرزو كردي
گفتم دروغ است
تو گفتي بهترينها از آن توست
گفتم دروغ است
كمال اين امت نادان با توست
گفتم دروغ است ….
تو گفتي بعد من دست خدا هست
ولي با رفتنت مادر خدا رفت…
تو رفتي و من هم از پس تو
به موهايت قسم دنيا دروغ است
تمام تاج تمام تخت, تمام خنده و گريه,تمام شادي و غصه,دروغ است ….

خدايا تو بگو زين خلقت هدف چيست?
به هر عالم رسم گويم خدا نيست….

شعر نو کوتاه

زیبایی پاییز غم انگیز چراست؟!
در فصل خزان گرفتن دل ز کجاست؟!
زان روی که رنگ ها ی آن جانسوز است
بر جان درخت و گل و گلزار بلاست
نا خواسته دل برای گل می سوزد!
رحم و شفقت ز نابی فطرت ماست!
با اینهمه از یار بباید پرسید
بشکستن قلب عاشق خسته رواست؟!

شعر نو کوتاه

چه زيباست كه چون صبح،
پيام ظفر آريم
گل سرخ،
گل نور،
ز باغ سحر آریم.
چه زيباست، كه با مهر،
دل از كينه بشوييم.
چه نيكوست كه با عشق،
گل از خار برآريم.
گذرگاه زمان را،
سرافراز بپوييم.
شب تار جهان را
فروغ از هنر آريم.
اگر تيغ ببارند،
جز از مهر نگوييم
وگر تلخ بگويند،
سخن از شكر آريم.
بياييد،
بياييد،
ازين عالم تاريك
دل‌افروزتر از صبح،
جهاني دگر آريم!

?

صفحه 4 از 7« بعدی...23456...قبلی »


برچسب ها