سایت تفریحی خبری و مد لباس روز دنیا

شعر عاشقانه

ادب

خواستم چشم هایت را از پشت بگیرم

دیدم طاقت اسم هایی را که میگویی ندارم …

ادب

طول و عرض کوچه تان را بارها سنجیده است

کفش من دارد ریاضیدان خوبی می شود

ادب

به تكلّم به تبسّم به خموشی به نگاه
می توان برد به هر شیوه دل آسان از دست

********************************

نفس درسینه می‌لرزد زدست دل تپیدن‌ها
نگه دردیده می‌رقصد ز شور وشوق دیدن‌ها

ادب

شب های قرار…. بی قرارم نگذار

در حسرت دیدنت خمارم نگذار
انگار تو با دلت کنار آمده ای

ای عشق… نبوسیده کنارم نگذار

.

***

تا رفته ای، شمار شب و روز می کنـم

ایام عمر من، همه یوم الحساب بود…

ادب

سخت است که محدوده ی ممنوع خیالم

جولان گه افکار تو باشد،،،تو نباشی….

ادب

امشب هوس شعر سرودن دارم
کاغذ و قلم هست؛تو را کم دارم

***

از شیشه دلت بود ولی سنگ شده

خط-فاصله مان “متر” نه! فرسنگ شده

با شعر که حالیت نشد ساده بگم :

برگرد عوضی دلم برات تنگ شده!!!

ادب

دوستان نالند از تک بیت گفتن های ما…

عذر تقصیر است اما…یار ما تک بیت بود

ادب

خیانت در امانت طبق حکم شرع جایز نیست

امانت بود عشقم در وجودت،حیف نامردی

ادب

تا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روز
ماه، مخفی شــــــــــدنش نیز تعادل دارد

#حمیدرضا_برقعی

***

دمي به ناز ، حجاب از رُخت کنار زدي
پرنده پر زد و آهو رميد و ماه گرفت

ادب

در غمت خیسم ولی باران نمیفهمد مرا
تیتر اصلاحاتم و کیهان نمیفهمد مرا

***

اگر حرفم توان میداشت که احساس مرا گوید
به عشقم غرق میگشتی و من بی یار می ماندم

ادب

هوايم حال سربازی کمین خورده‌ست در سنگر
نشانه رفته دشمن را ولیکن اسلحه خالیست…

ادب

نیستم قانع به این دیدارهای بیش و کم

قصه را کوته کنم، دربست می خواهم تو را !

***

دیده را فایده آنست که دلبر بیند
ور نبیند چه بود فایده بینایی را
#سعدی_جان

ادب

ادب

شعرهای عاشقانه بسیار زیبا

رد شد از کوچه ی ما، خانه‌ی ما ریخت بهم
یک نظر کرد مرا کل مرا ریخت بهم

(من ملک بودم و فردوس برین…) اما او
بوسه ای داد به من، عرش خدا ریخت بهم

معتکف در حرم امن دلم بودم و او
تا که آمد جهت قبله نما ریخت بهم

شاعر شهر خودم بودم و از شهر خودش
ضربان قدمش شهر مرا ریخت بهم

وزن ها ریخت بهم قافیه ها ریخت بهم
شعر ها ریخت بهم، شاکله ها ریخت بهم

یک نظر صورت ماهش به قمر داد نشان
شرم افتاد به ماه و همه جا ریخت بهم

تار را بم نزن ای یار زمین می لرزد
تازه فهمیده خدا ارگ چرا ریخت بهم

لا ادری

شعرهای عاشقانه بسیار زیبا

آمدی ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﯽ ! ﺷﻌﺮ ﺑﺨﻮﺍﻧﯽ ، ﺑﺮﻭﯼ !!! ؟
ﻧﺎﻣﻪﺍﯼ ﺧﯿﺲ ؛ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﺮﺳﺎﻧﯽ ، ﺑﺮﻭﯼ !!! ؟

ﺩﺭ ﺳﻼﻡِ ﺗﻮ ، ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽﺍﺕ ﭘﯿﺪﺍ ﺑﻮﺩ …
ﻗﺼﺪﺕ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ، ﮐﻪ ﻧﻤﺎﻧﯽ ، ﺑﺮﻭﯼ !!!

ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﺟﺎﺫﺑﻪﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺥِ ﻣﻦ ﺑﮑﺸﯽ ؟
ﺷﺎﺧﻪﯼِ ﺳﯿﺐِ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﺑﺘﮑﺎﻧﯽ ، ﺑﺮﻭﯼ !!!

ﺟﺎﯼِ ﺍﯾﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ، ﻟﺐ ﻧﺰﺩﯼ …
ﺗﻠﺦ ﺑﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺟﺎﻥ ، ﻟﺐ ﺑﺮﺳﺎﻧﯽ ، ﺑﺮﻭﯼ !!!

ﺑﺲ ﻧﺒﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪﯼِ ﻣﺎﻫﺖ ﺑﻮﺩﻡ ؟
ﺩﻟﺖ ﺁﻣﺪ ؛ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺳﺮ ﺑﺪﻭﺍﻧﯽ !!! ﺑﺮﻭﯼ ؟

ﺟﺮﻡِ ﻣﻦ ﻫﯿﭻ ﻧﺪﺍﻧﺴﺘﻦ ﺍﺯ ﻋﺸﻖِ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ !!!
ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻋﯿﻦِ ﻗﻀﺎﺕِ ﻫﻤه ﺩﺍﻧﯽ !!! ﺑﺮﻭﯼ ؟

ﭼﺸﻢ ﺁﺗﺶ ! ﻣﮋﻩ ﺭﮔﺒﺎﺭ ! ﺩﻭ ﺍﺑﺮﻭ ﻣﺎﺷﻪ !
ﺑﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦﮔﻮﻧﻪ ﻧﮕﺎﻫﯽ ، ﺑﭽﮑﺎﻧﯽ ﺑﺮﻭﯼ !!!

ﺑﺎﺷﺪ ، ﺍﯾﻦ ﺟﺎﻥِ ﻣﻦ ، ﺍﯾﻦ ﺗﻮ ، ﺑُﮑﺸﻢ ؛ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﺎﺵ …
ﻭﻟﯽ ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ، ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺑﺨﻮﺍﻧﯽ ، ﺑﺮﻭﯼ (!!)

شعرهای عاشقانه بسیار زیبا

نیمه گمگشته ات را دیر پیدا میکنی
سر بجنبانی خودت را پیر پیدا میکنی

در مدار روزگار و گردش چرخ فلک
عاقبت روزی تو هم تغییر پیدا میکنی

کودکی چون بادبادک با نسیمی میرود
خویش را بازیچه تقدیر پیدا میکنی

عشق را در انتظار تلخ و بی پایان خود
در غروب جمعه ای دلگیر پیدا میکنی

میرسی روزی به آن چیزی که میخواهی ولی
در رسیدنهای خود تغییر پیدا میکنی

چشم میدوزی به او از دور و میپرسی چرا
نیمه گمگشته ات را دیر پیدا میکنی

شعرهای عاشقانه بسیار زیبا

شعرهای عاشقانه بسیار زیبا

شعرهای عاشقانه بسیار زیبا

 

شعر غزل

بلبل ، آهسته به گل گفت شبی
که مرا از تو ، تمنائی هست

من به پیوند تو ، یک رای شدم
گر ترا نیز ، چنین رائی هست

گفت: فردا به گلستان باز آی
تا ببینی ، چه تماشائی هست

گر که منظور تو ، زیبائی ماست
هر طرف چهرهٔ زیبائی هست

پا بهرجا که نهی برگ گلی است
همه جا ، شاهد رعنائی هست

باغبانان ، همگی بیدارند
چمن و جوی مصفائی هست

قدح از لاله بگیرد نرگس
همه جا ساغر و صهبائی هست

نه ز مرغان چمن گمشده‌ایست
نه ز زاغ و زغن آوائی هست

نه ز گلچین حوادث خبری است
نه به گلشن اثر پائی هست

هیچکس را سر بدخوئی نیست
همه را میل مدارائی هست

گفت : رازی که نهان است ، ببین
اگرت دیدهٔ بینائی هست

هم از امروز سخن باید گفت
که ، خبر داشت که فردائی هست

پروین اعتصامی

شعر غزل

شده‌ طالب بشوی بوسه ولی او ندهد؟
شده صد بار تو خواهش بکنی، رو ندهد؟

شده شهدی بچکد از دو لبانِ عسلش
عسلت جام می از آن لب کندو ندهد

شده دستان تو لبریزِ نوازش بشود؟
حسّ ِ تو پس بزند، دست تو گیسو ندهد!

شده جسمت همه در خواستنش تب بکند؟
برود سویِ دگر، عطر تنش بو ندهد!

شده در عمق دو چشمانِ دلارامِ خودت
همه، احساس شوی، چشمِ تو را سو ندهد؟

شده کلاً که سراپا تو برایش بتپی؟
و جوابِ تپشت را شده بانو ندهد؟

شعر غزل

شبی دوباره و ای کاش های تکراری
فدای چشم قشنگت هنوز بیداری ؟

بهار من نکند شرط بسته ایی با خود
تمام پنجره ها را ستاره بشماری ؟

چقدر مانده به اتمام این شب تاریک
چقدر مانده که دست از سکوت برداری ؟

دوباره حرف بزن خوب من نمی خواهد
که احترام سکوت مرا نگهداری!

تمام طول شب این بود فکر ِ عاشق تو
که مثل آن همه دیروز دوستش داری ؟

شعر غزل

دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست
جای چشم ابرو نگیرد گر چه او بالاتر است
شصت و شاهد هر دو دعوای بزرگی میکنند
پس چرا انگشت کوچک لایق انگشتر است؟
آهن و فولاد از یک کوره می آیند برون
آن یکی شمشیر گردد، دیگری نعل خر است
گر ببینی ناکسان بالا نشینند صبر کن
روی دریا کف نشیند ، قعر دریا گوهر است…

شعر غزل

شعر غزل

شعر غزل

دوبیتی

ای پلنگ ِبی قرار امشب مرا آرام کن

وحشی ام آهوی ماه ِ بیشه ات را رام کن

ما دو تا هم صید هم هستیم و هم صیاد هم

من لبم را طعمه کردم بوسه ات را دام کن
#پریچهر_شاه_حسینی

دوبیتی

باغبانی پیرم ، که به غیر از گل ها از همه دلگیرم

کوله ام غرق غم است ، آدم خوب کم است

عده ای بی خبرند ، عده ای کور و کرند ، اندکی هم پکرند

و میان رفقا ، عده ای همچو شما تاج سرند
??????????

دوبیتی

خوانده ام از چشم هایش دوستم دارد ولی…

از دلش تا می رسد بر لب مهارش میکند…

دوبیتی

شمس چشمانت مرا آواره ی تبریز کرد
جرم انت الحق مرا در شعر حلق آویز کرد

کاش چشمانت مرا شاعر نمیکرد اینچنین
در نبودت غم مرا معشوقه ی پاییز کرد!
#سیامک_کیهانی

دوبیتی

“آتشی افتاده از چشمت به نی زارِ دلم …
وای اگر طوفان بیاید رقصِ آتش دیدنی ست” …

دوبیتی

هر روز به شیوه ای و لطفی دگری

چندان که نگه می کنمت ، خوب تری

گفتم که به قاضی بَرَمَت تا دل خویش

بستانم و … ترسم دل قاضی ببری !

سعدی

دوبیتی

چونان به لبش بوسه زدم کز سخن افتاد

بی حال شد و مست در آغوش من افتاد

میلم به گنه رفت که ناگاه زنم گفت

بیدار شو از خواب که چای از دهن افتاد ?

دوبیتی

لب هاي تو لب نيست؛ عذابيست الهي
بايد كه عذابي بچشم گاه به گاهي

در لحظه ديدار تو گفتم كه بعيد است
چشمان تو من را نكشاند به تباهي

لب هاي تو ناياب تر از آب حيات است
تو سوزن پنهان شده در خرمن كاهي

اين كار خدا بوده كه يك باره بيفتد
در تنگ بلور شب من مثل تو ماهي

اي شاخه نبات غزل حافظ شيراز
معشوقه ي مايي چه بخواهي چه نخواهي

دوبیتی ** دوبیتی ** دوبیتی **دوبیتی **

 

 

شاعران معاصر

من تو را در چالشی از عشق دعوت میکنم
حس نا آرام خود را با تو قسمت میکنم
شرم اگر چه مهلت حرفم نداده بارها
با غزل اینبار در گفتن جسارت میکنم
هر چه دارم جز همین دفترچه ی شعر و قلم
در کناری میگذارم با تو خلوت میکنم
واژه ها گر در حضورت رنگ خود را باختند
با کلامی ساده در عشقم سماجت میکنم
رشوه خواهم داد خورشید طلایی را به زور
تا نبیند صورتت را چون حسادت میکنم
یا تو میمانی پس از امشب کنارم سالها
یا نمیمانی و من با غصه عادت میکنم

شاعران معاصر

نه سراغی ، نه سلامی…خبری می خواهم
قدر یک قاصدک از تو اثری می خواهم

خواب و بیدار، شب و روز به دنبال من است؛
جز مگر یاد تو یار سفری می خواهم؟

سر به راهم تو مرا سر به هوا می خواهی
پس نه راهی، نه هوایی، نه سری می خواهم

چشم در شوق تو بیدارتری می طلبم
دلِ در دام تو افتاده تری می خواهم

در زمین ریشه گرفتم که سرافراز شوم
بی تو خشکیدم و لطف تبری می خواهم

شاعران معاصر

تو که گیسوی پریشان شده در پاییزی…
من و لبهای تو و این همه ناپرهیزی…

چشم های سیه ات منشأ ویرانی هاست…
حتم دارم که تو از طایفه ی چنگیزی…

خواستم نذر کنم دار و ندارم را حیف…
جز دل ساده ام ای عشق! ندارم چیزی…

روبروی تو ام و زل زده ام در چشمت…
و تو از بی سر و سامانی من لبریزی…

من و گیسوی پریشان تو مانند همیم…
رسم این است که از مثل خودت بگریزی؟!…

من دلم از غم این عشق رهایی می خواست…
تو به کام من دلتنگ، غزل میریزی…

شاعران معاصر

.ﺑﺎﺯﯼِ ﻋﺸﻖ ، ﮐَﻠَﮏ ﺩﺍﺷﺖ ، ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ
ﻏﻢ ِ ﺁﻥ ﺳﺮ ﺑﻪ ﻓﻠﮏ ﺩﺍﺷﺖ ، ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ
ﺑﺎ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺩﻝ ِ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ِ ﺗﻮ ﺷﺪ
ﺳﻔﺮﻩ ﯼِ ﻋﺸﻖ ، ﻧﻤﮏ ﺩﺍﺷﺖ ، ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ
ﺩﻝ ِ ﻣﻦ ﺻﺎﻑ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﯾﻨﻪ ، ﺍﻣّﺎ ﺩﻝ ِ ﺍﻭ
ﺷﯿﺸﻪ ﺍﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻟَﮏ ﺩﺍﺷﺖ ، ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ
ﺑﻪ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭﯼِ ﻣﻦ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺯ ﻣﻦ ﺳﺎﺩﻩ ﮔﺬﺷﺖ
ﺑﯿﺶ ﺗﺮ ، ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺷﮏ ﺩﺍﺷﺖ ، ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ
ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﻡ ﺷﺪ ﺁﻭﺍﺭ ، ﻓﺮﻭ ﺭﯾﺨﺖ ﺳﺮﻡ
ﺳﻘﻒ ِ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺗَﺮَﮎ ﺩﺍﺷﺖ ، ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ…

شاعران معاصر

شعر عاشقانه شاملو

حرف ها دارم اما … بزنم یا نزنم ؟

همه ی حرف دلم با تو همین است که « دوست … »
چه کنم ؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم ؟

عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم
زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم ؟

گفته بودم که به دریا نزنم دل اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم ؟

از ازل تا به ابد پرسش آدم این است :
دست بر میوه ی حوا بزنم یا نزنم ؟

به گناهی که تماشای گل روی تو بود
خار در چشم تمنا بزنم یا نزنم ؟

دست بر دست همه عمر در این تردیدم :
بزنم یا نزنم ؟ ها ؟ بزنم یا نزنم ؟

 

شعر عاشقانه شاملو

عشق بازی را چه خوش فرهاد شیرین کرد و رفت

جان شیرین را فدای جان شیرین کرد و رفت

یادگاری در جهان از تیشه بهر خود گذاشت

بیستون را گر ز خون خویش رنگین کرد و رفت

دیشب آن نامهربان مه آمد و از اشک شوق

آسمان دامنم را پر ز پروین کرد و رفت

پیش از اینها ای مسلمان داشتم دین و دلی

آن بت کافر چنینم بی دل و دین کرد و رفت

فرخی یزدی

شعر عاشقانه شاملو

شعر عاشقانه شاملو

قسم به بوسه آخر ،قسم به تيرخلاص
قسم به خون شقايق ،نشسته بر تن داس

قسم به آتش پنهان، به زير خاكستر
قسم به ناله مادر، قسم به بغض پدر

قسم به مشت برادر، قسم به خشم رفيق
قسم به شعله كبريت و قسم به خواب پليد

قسم به بال پرستو، به عطر فروردين
قسم به نبض ترانه، قسم به خاك زمين

كه خون بهاي تو خون سياه جلاد است
سكوت دامنه در انتظار فرياد است

كه خون بهاي تو اتمام اين زمستان است
طنين نام تو در ذهن هر بيابان است
?

شعر عاشقانه شاملو

.من دلم هرگز نمی آید که دلگیرت کنم
یا که با خودخواهیم از زندگی سیرت کنم
هی نمک می ریختم با بیت بیت هر غزل
تا که با شعر خودم شاید نمک گیرت کنم
خواب خوب هرشبم بودی گمان کردم که تو
مال من هستی اگر هرجور تعبیرت کنم
گاه عاشق بودی گاهی بلای جان من
خوب یا بد من نمیدانم چه تعبیرت کنم
من فقط میخواستم مال خودم باشی همین
من فقط میخواستم پای خودم پیرت کنم…

شعر عاشقانه شاملو

شعر نو کوتاه

رفت ….!!!!!
خجالت کشیدم بگویم هنوز هم

“دوســـــــــــــــتت دارم”
دلم نیامد بگویم :

“گــــــــــــــــــــند زدی به تمام باورهایم”

غرورم نگذاشت بگویم :

“نــــــــــــــــــــرو” … بمان کنار دلـــــم”

دلم نمیگذارد فراموشش کنم …

عقلم نمیگذارد بگویم:

“برگــــــــــــــــــــرد”

خاطراتش نمیگذارد

“نفــــــــــــــــــــس” بکشم

“قسمــــــــــت” …

نمیگذارد دستهایم به رویای داشتنش برسد …
واین وسط …

“خـــــــــــــــــــــــــدا”
با تمام بزرگیش فقط نگاه میکند .. !

شعر نو کوتاه

ﻣﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﻮ ﻣﻌﻤﺎ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﻭ ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻧﮕﺎﻫﺖ
ﭘﯿﻮﻧﺪ ﻣﯿﺰﻧﻢ
ﻭ ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
ﻋﺸﻘﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﻮﺍﯾﺖ ﻣﺠﺰﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ

ﮔﻤﺸﺪﻩ ﮏﯾ ﻣﻌﻤﺎ ﺩﺭ ﺩﻟﯽ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﻫﻮﺱ
ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ
ﻭ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻣﺎﻧﺪ
ﺣﻞ ﮐﻦ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ
ﻧﺘﺮﺱ
ﺑﯽ ﺗﺎﺑﯿﻢ ﺭﺍ
ﺩﺭ ﺗﻦ ﻓﺮﻭ ﺭﯾﺰ ﻭ ﻧﺘﺮﺱ
j y

شعر نو کوتاه

ﻣﺴﺎﻓﺮ ﺧﻮﺍﺑﻬﺎﯾﻢ
ﺍﻣﺸﺐ ﮐﻤﯽ ﺯﻭﺩﺗﺮ
ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﯽ ﺭﻭﻡ
ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺭﺳﯽ
ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺗﻮ
ﺍﻧﺠﺎ ﺑﺎﺷﻢ …
ﻫﻮﺍ ﺳﺮﺩ ﺍﺳﺖ ﻟﺒﺎﺱ ﮔﺮﻡ
ﯾﺎﺩﺕ ﻧﺮﻭﺩ
ﻭ ﮐﻤﯽ ﺍﻏﻮﺵ
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ
ﭘﺸﺖ ﯾﺨﺒﻨﺪﺍﻥ ﻫﺎ ﮔﯿﺮ ﮐﻨﯽ
ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﮐﻪ
ﮔﺮﻣﯿﻪ ﺍﻏﻮﺵ ﺗﻮ ﺭﺍ
ﻫﯿﭻ ﺟﺎﯼ ﺑﯿﺪﺍﺭﯼ ﻫﺎﯾﻢ
ﻟﻤﺲ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ ….
ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺑﻬﺎﯾﻢ ﺭﺍ
ﺑﺎ ﺗﻮ ﺯﯾﺴﺘﻪ ﺍﻡ
ﮐﻪ ﺗﻮ ﺷﺮﯾﮏ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﻮﺍﺑﻬﺎﯼ ﻣﻨﯽ

شعر نو کوتاه

نمی دانم چرا وقتی،
دلم درگیر یاد توست،
هوا دلگیر و بارانیست…
صدای رعد هم جاریست…
نه رویایی ، نه کابوسی ،
هر آنچه هست بیداریست…
نمکدان می شود ابر و…
نمکها روی زخم دل …
و این آغاز یک موضوع تکراریست…!
هنرها دارد این باران،
از آن لحظه که می بارد،
تبم در گریه می سوزد…
تحمل کینه می توزد…
و تن هم طبق معمول همیشه
پیله ی افسوس می دوزد…
دلم دلتنگ یاد توست..!

شعر نو کوتاه

من از مستي هراسم نيست ، از آن مستان بی مقدار مي ترسم !
ز عشق هرگز نترسيدم ؛
گريزانم از آن عاشق که يک دل دارد و يکصد هزار دلبر !!
و نام عشق را بر خاک ميمالد … و هر دم در خيال خويش تمنای نگار تازه ای دارد !!!
ز تنهائی مرا پروا نبود هرگز ؛
از آن تن ها …که بر تن ميزنند چنگي ز نامردی …گريزانم !!!!
در اين آشفته بازار رفاقت ها … به دنبال رفيقی ناب ميگردم
زهی باطل خيالم را …که من مخمور و اينک در پی يک خواب ميگردم…

شعر نو کوتاه

 

دوبیتی های عاشقانه

این چه عشقی است که در دل دارم
من از این عشق چه حاصل دارم
می گریزی ز من و در طلبت
باز هم کوشش باطل دارم
.
فروغ فرخزاد

دوبیتی های عاشقانه

سرفه میکردم نه از دود و دم و حساسیت

با هوای رفتنت شش های من سازش نداشت

دوبیتی های عاشقانه

هرچه از ایمان او گفتم دروغی بیش نیست

این مسلمان چشمهایش بوی الکل می دهد

دوبیتی های عاشقانه

چقدرغزل از خط و خال وچشم وابرو آخراین دفترشعر برگ دیگری ندارد ؟

صدبارنوشتیم ازعشق وعاشقی. ادم در این جهان مگرکار دیگری ندارد ؟

دوبیتی های عاشقانه

من غزل می خواهم از چشمت بگويم ليک، تو

پلک بر هم مي زنی تک بيت صادر می کنم.

دوبیتی های عاشقانه

بی شرف کافه بهم ریخته ول کن هم نیست
دل جدا ،بوسه جدا،عشوه جدا میریزد

دوبیتی های عاشقانه

يک نفر اينجا دلش تنگ است ، باور مي کني
يک گذر بر قلب او ، يکبار ديگر مي کني؟
ماه من ، چشمان زيبايت ، مرا ديوانه کرد
با من ديوانه ، اي زيباي من ، سر مي کني
ساعتي پيشم نشين ، من خسته ام از زندگي
خستگي را از تنم ، با بوسه اي در ميکني….

دوبیتی های عاشقانه

ﺣﻼﻟﻢ ﮐﻦ ﺍﮔﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺩﻟﺖ ﺑﻮﺩﻡ
ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺧﻮﺵ ﺑﻮﺩﯼ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺸﮑﻠﺖ ﺑﻮﺩﻡ
تو ﻗﺎﺏ ﻋﮑﺲ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ، ﻓﻘﻂ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﻡ
ﺣﻼﻟﻢ ﮐﻦ ﺍﮔﻪ ﻫﺮ ﺷﺐ،ﺗﻮ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺗﻮ ﭼﺮﺧﯿﺪﻡ…

دوبیتی های عاشقانه

شعر من حاوي احساس عجيبيست کمي دقت کن
شامل قافيه هاي دلفريبيست کمي دقت کن

دوستت دارم و اين در غزلم مشهود است
معني عشق چه مفهوم غريبيست کمي دقت کن

دوبیتی های عاشقانه

آخ زنبور عسل عاشق چشم ملک ست
چشمهای عسلی رنگ،عواقب دارد

دوبیتی های عاشقانه

شعر کوتاه

هر چند پای قول و قراری که بست،نیست
هر چند یاد آنکه به پایش نشست، نیست

باور کنید طعنه شنیدن از این و آن

مزد کسی که پای دلش مانده است، نیست

تقصیر از تو بوده اگر عاشقت شدم

فرقی میان جرم بت و بت پرست نیست

آنقدر محو دیدن روی تو گشته ام

در چشم من هر آنچه که غیر از تو هست ، نیست

فرقی نمیکند که وصال است یا فراق،

پایان قصه هر چه که باشد ، شکست نیست

شعر کوتاه

خبرت هست که دلتنگ نگاهت شده ام
بیقرار تو وچشمان سیاهت شده ام
خبرت هست دلم مست حضور تو شده
عاشق وشیفته ی زنگ صدایت شده ام
خبرت هست که باران وبهارم شده ای
چون پرستوی مهاجر ،نگرانت شده ام
خط به خط زندگی ام پرشده از بودن تو
خبرت نیست وشادم که فدایت شده ام

شعر کوتاه

از کنارم رد شدی بی‌اعتنا، نشناختی
چشم در چشمم شدی اما مرا نشناختی

در تمام خاله ‌بازی‌های عهد کودکی
همسرت بودم همیشه ، بی ‌وفا نشناختی؟
لیله ‌باز کوچه‌ ی مجنون صفت‌ها، فکر کن
جنب مسجد، خانه‌ ی آجرنما، نشناختی؟

دختر همسایه ، یاد جرزنی هایت به خیر
این منم تک ‌تاز گرگم‌ برهوا، نشناختی؟

اسم من آقاست ، اما سال‌ها پیش این نبود
ماه بانو یادت آمد؟ مشتبا! نشناختی؟

کیست این مرد نگهبانت که چشمش بر من است
آه ، آری تازه فهمیدم چرا نشناختی

شعر کوتاه

جز وصل تو ، دل به هرچه بستم توبه
بی یاد تو ، هر جا که نشستم ، توبه

در حضرت تو ، توبه شکستم صد بار
زین توبه ، که صد بار شکستم ، توبه

از بس که ، شکستم و ببستم ، توبه
فریاد ، همی کند ، ز دستم ، توبه

دیروز ، به توبه ای ، شکستم ساغر
وامروز ، به ساغری ، شکستم توبه

از هر چه ، نه از بهر تو کردم ، توبه
ور بی تو ، غمی خوردم ، از آن غم ، توبه

و آن نیز ، که بعد ازین برای تو کنم
گر بهتر از آن توان ، از آن هم ، توبه

شعر کوتاه

 

شعر نو عاشقانه

دیدگان را نگشا ..

چشم تا باز کنی

ماه قربانی خورشید شده

دل فرو بسته نگه دار که ماه

دلبری کرد و چنین شد حالش …

ٕ

شعر نو عاشقانه

من تمـــــام شــــــــعرهایم را
در وصــــــــف نیامدنت ســـــــــــــروده ام !
و اگر یــــــــــک روز ناگهـــــــــــان ناباورنه ســــــــر برسی

دســـــــــت خالی ,حیرت زده
از شاعر بودن استعفا خواهم داد!
نقــــــاش میشوم
تا ابدیت نقش پرواز را
بر میله های تمام قفس های دنیـــــــا
خواهـــــــم کشید.

شعر نو عاشقانه

خار “خنديد” و به گل گفت سلام
و جوابي نشنيد …

خار رنجيد ولي هيچ نگفت ساعتي چند گذشت …

گل چه زيبا شده بود…

دست “بي رحمي” نزديک آمد، گل سراسيمه ز وحشت افسرد …

ليک آن خار در آن دست خليد و گل از مرگ رهيد …

صبح فردا که رسيد …

خار با “شبنمي” از خواب پريد …

گل صميمانه به او گفت سلام …

..*گل اگر خار نداشت*..
..*دل اگر بي غم بود*..

اگر از بهر کبوتر “قفسي” تنگ نبود …

زندگي.
عشق.
اسارت.
قهر و آشتي.

همه بي معنا بود . . . .
…{فريدون مشيري}…

شعر نو عاشقانه

زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست ؛

” باز هم میخندم ” ،

آنقدر می خندم که غم از رو برود … !!!

شعر نو عاشقانه

من ،

برکه ای آرام بودم

تـــو کودکی بازیگوش

یک سنگ پراندی ، رفتی

یک عمر آشفته شد خوابم …

رضا کاظمی

شعر نو عاشقانه

شکستن دل

مثل شکستن استخوان دنده میماند

از بیرون همه چیز رو به راه است…

اما هر نفس درد است که میکشی…

شعر نو عاشقانه

هوای قلب من..

امشب هوای سرد تنهاییست..

دل من یاد تو افتاد..

چقدر جای دلت خالیست..

حضورت گر کنارم نیست..

نگاهت گر به سویم نیست..

ولی جای قدمهایت هنوزم…

در دلم باقیست….

شعر نو عاشقانه

با توام ای شور،
ای دلشورهء شیرین
با توام
ای شادی غمگین
با توام
ای غم
غم مبهم
ای نمی دانم!
هر چه هستی باش!
امـــــــــا کاش…
نه، جز اینم آرزویی نیست:
هر چه هستی باش ، امــا باش…

#قیصر_امین_پور

شعر نو عاشقانه

صفحه 5 از 7« بعدی...34567


برچسب ها