سایت تفریحی خبری و مد لباس روز دنیا

شعر عاشقانه

قصیده و غزل – قص شعر

من از آن روز که دربند توام آزادم
پادشاهم که به دست تو اسير افتادم
همه غم هاي جهان هيچ اثر مي نکند
در من از بس که به ديدار عزيزت شادم
خرم آن روز که جان مي رود اندر طلبت
تا بيايند عزيزان به مبارک بادم
من که در هيچ مقامي نزدم خيمه انس
پيش تو رخت بيفکندم و دل بنهادم
داني از دولت وصلت چه طلب دارم هيچ
ياد تو مصلحت خويش ببرد از يادم
به وفاي تو کز آن روز که دلبند مني
دل نبستم به وفاي کس و در نگشادم
تا خيال قد و بالاي تو در فکر منست
گر خلايق همه سروند چو سرو آزادم
به سخن راست نيايد که چه شيرين سخني
وين عجبتر که تو شيريني و من فرهادم
دستگاهي نه که در پاي تو ريزم چون خاک
حاصل آنست که چون طبل تهي پربادم
مي نمايد که جفاي فلک از دامن من
دست کوته نکند تا نکند بنيادم
ظاهر آنست که با سابقه حکم ازل
جهد سودي نکند تن به قضا دردادم
ور تحمل نکنم جور زمان را چه کنم
داوري نيست که از وي بستاند دادم
دلم از صحبت شيراز به کلي بگرفت
وقت آنست که پرسي خبر از بغدادم
هيچ شک نيست که فرياد من آن جا برسد
عجب ار صاحب ديوان نرسد فريادم
سعديا حب وطن گر چه حديثيست صحيح
نتوان مرد به سختي که من اين جا زادم
سعدی

*************************************************************

چه غريب ماندي اي دل! نه غمي نه غمگساري
نه به انتظار ياري. نه ز يار انتظاري
غم اگر به كوه گويم بگريزد و بريزد
كه دگر به اين گراني نتوان كشيد باري
دل من! چه حيف بودي كه چنين ز كار ماندي
چه هنر به كار بندم كه نماند وقت كاري
نه چنان شكست پشتم كه دوباره سر بر ارم
منم ان درخت پيري كه نداشت برگ وباري
به غروب اين بيابان بنشين غريب و تنها
بنگر وفاي ياران كه رها كنند ياري.

هوشنگ ابتهاج

قصیده و غزل – قص شعر ** قصیده و غزل – قص شعر ** قصیده و غزل – قص شعر

شعر های عاشقانه

آمدی درخواب من دیشب چه کاری داشتی
ای عجب از این طرفها هم گذاری داشتی
راه را گم کرده بودی نیمه شب شاید عزیز
یا که شاید با دل تنگم قراری داشتی
مهربانی هم بلد بودی عجب نامهربان
بعد عمری یادت افتاده که یاری داشتی
سر به زیرانداختی و گفتی آهسته سلام
لب فروبستی نگاه شرمساری داشتی
خواستم چیزی بگویم گریه بغضم را شکست
نه نگفتم سالها چشم انتظاری داشتی
با نوازش می کشیدی آه و می گفتی ببخش
سربه دوشم هق هق بی اختیاری داشتی
وقت رفتن بغض کردی خیره ماندی سوی من
شاید از دیوانه ی خود انتظاری داشتی
صبح بوی گل تمام خانه را پر کرده بود
کاش می شد باز در خوابم گذاری داشتی
عشق یعنی بی گلایه لب فرو بستن، سکوت
دلخوش از اینکه شبی با او قراری داشتی…..

شهریار

*****************************************

آن چیست که لذتست از او در صورت
وان چیست که بی‌او است مکدر صورت
یک لحظه نهان شود ز صورت آن چیز
یک لحظه ز لامکان زند بر صورت
مولانا

*****************************************

چشمم سر وعده بی‌ثمر می‌گردد
بی‌چاره دلــــم که دربدر می‌گردد

کُشتی تو مـــــرا وَ منتظر می‌مانم
قاتـــــــل بـه محل قتل بـرمی‌گردد. .

****************************************

هم روسری َت بـه پشت ِ سر افتاده

هم موی ِ تو تا قوس ِ کمر افتاده

لاحـول و لا قّـوه الاّ باللّــه

اسلام دوباره در خطر افتاده!
¤فرامرز ریحان صفت¤

شعرهای عاشقانه زیبا

ميشود تنها شويم يک بوسه از چشمت کنم؟
حلقه ي پيوندمان را دزدکي دستت کنم؟

ميشود هر ثانيه نام مرا نجوا کني؟
من بگويم “جان” ولي با بقيه بدتا کني؟

ميشود آغوش تو منزلگه جانم شود!؟
چشم تو جانم بگيرد عشق مهمانم شود؟

ميشود مردم بدانند من چقد ديوانه ام؟
جز تو ديگر هيچ بينم با همه بيگانه ام.؟!

آنقدر ديوانه ام تا هر که ميبيند مرا
آه تلخي ميکشد با خنده ميپرسد چرا؟

*************************************

شعر های عاشقانه *

شعر های عاشقانه *

شعر نو

قایقی خواهم ساخت… با کدام عمر دراز؟
نوح اگر کشتی ساخت،… عمر خود را گذراند،
با تبر روز و شبش، ………….بر درختان افتاد،
سالیان طول کشید، ………عاقبت اما ساخت…
پس بگو ای سهراب؛ ….شعر نو خواهم ساخت…!
بیخیالِ قایق…یا که میگفتی،
تا شقایق هست زندگی باید کرد…؟
این سخن یعنی چه…؟!!با شقایق باشی؛
زندگی خواهی کرد…ورنه این شعرو سخن،
یک خیال پوچ است…پس اگر میگفتی؛؟؟؟
تا شقایق هست،…………حسرتی باید خورد؛
جمله زیباتر میشد…!
تو ببخشم سهراب…
که اگر در شعرت،
نکته ای آوردم،
انتقادی کردم؛
به خدا دلگیرم،
از تمام دنیا،
از خیال و رویا؛
به خدا دلگیرم،
به خدا من سیرم،
در جوانی پیرم…
زندگی رویا نیست؛
زندگی پردرد است؛
زندگی نامرد است…!

شعر نو

خداحافظ گل لادن تموم عاشقا باختن
ببین هم گریه هام ازعشق ،چه زندونی برام ساختن
خداحافظ گل پونه ، گل تنهای بی خونه
لالایی ها دیگه خوابی ، به چشمونم نمی شونه
یکی با چشمای نازش ، دل کوچیکمو لرزوند
یکی با دست ناپاکش ، گلای باغچمو سوزوند
تو این شب های تودرتو ، خداحافظ گل شب بو
هنوز آوار تنهایی ، داره می باره از هر سو
*خداحافظ گل مریم ، گل مظلوم پر دردم
نشد با این تن زخمی ، به آغوش تو برگردم
نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم
از این فصل سکوت و شب ، غم بارونو بردارم
نمی دونی چه دلتنگم ، ازاین خواب زمستونی
تو که بیدار بیداری، بگواز شب چی می دونی ؟
تو این رویای سر در گم ، خداحافظ گل گندم
تو هم بازیچه ای بودی تو دست سرد این مردم م
خداحافظ گل پونه ، که بارونی نمی تونه
طلسم بغضو برداره ، ازاین پاییز دیوونه…

شعر نو

بی تو به سامان نرسم ای سر و سامان همه تو
ای به تو زنده همه من ای به تنم جان همه تو
من همه تو
تو همه تو
او همه تو ما همه تو
هر که و هرکس همه تو
این همه تو آن همه تو …
من که به دریاش زده ام تا چه کنی با دل من
تخت تو و ورطه تو ساحل و طوفان همه تو
ای همه دستان ز تو و مستی مستان ز تو هم
رمز میستان همه تو راز میستان همه تو
شور تو و آواز تویی
بلخ تو شیراز تویی
جاذبه شعر تو و جوهر عرفان همه تو ..
بی تو به سامان نرسم ای سر و سامان همه تو
ای به تو زنده همه من ای به تنم جان همه تو
من همه تو
تو همه تو
او همه تو ما همه تو
هر که و هرکس همه تو
این همه تو آن همه تو …

شعر نو

 

شعر عاشقانه کوتاه جدید

پا به پایت تا ته این جاده می آیم نترس
این منم عاشق ترین دلداده، می آیم نترس
.
در مسیر عشق از آیینه هم صادق ترم
ساده بودم ساده هستم ساده می آیم نترس
.
خم به ابرویت نیاور ذره ای، دق می کنم
عاشقت با خون تعهد داده، می آیم نترس
.
عقل می گوید نرو اما نمی فهمد که عشق
در دل وامانده ام افتاده می آیم نترس
.
در دل آتش برو،در آسمان پرواز کن
پا به پایت تا ته این جاده می آیم، نترس

شعر عاشقانه کوتاه جدید

**عاشقانه دوستت دارم،نمی فهمی چرا؟
بی بهانه دوستت دارم،نمی فهمی چرا؟

آه ای زیباترین بیت غزل درشاعری
شاعرانه دوستت دارم،نمی فهمی چرا؟

ازکران تابیکران عشقی توای زیبای من
بی کرانه دوستت دارم،نمی فهمی چرا؟

گرچه دوران دل ودلبرگذشت اما هنوز…
دلبرانه دوستت دارم،نمی فهمی چرا؟

چون قصیده،یا غزل یا مثنوی،ای شعر نو
چون ترانه دوستت دارم،نمی فهمی چرا؟

یاچومجنونی که فتح قلب لیلی میکند
فاتحانه دوستت دارم،نمی فهمی چرا؟

فارغ ودور از تمام حجم آزاری که هست
ظالمانه!…،دوستت دارم،نمی فهمی چرا… ***؟!؟

شعر عاشقانه کوتاه جدید

چشم من چشم تو را دید ولی دیده نشد

من همانم که پسندید و پسندیده نشد

یاد لبهای تو افتادم و با خود گفتم

غنچه ای بود که گل کرد ولی چیده نشد

من نظر بازم و کم معصیتی نیست ولی

چه بسا طعنه زدنهای تو بخشیده نشد

ای که مهرت نرسیده ست به من باور کن

هیچکس قدر من از قهر تو رنجیده نشد

عاشقت بودم و این را به هزاران ترفند

سعی کردم که بفهمانم و فهمیده نشد

شعر عاشقانه کوتاه جدید

زندگی آهسته تر من خسته ام
کوله بار پاره ام را بسته ام
زخم پایم درد دارد٬ صبر کن
تا کسی مرهم گذارد٬صبر کن

صبر کن در سایه بنشینم کمی
شاید از ابری ببارد شبنمی
وادی رویای من اینجا نبود
روح من همبازی شبها نبود

صبر کن من راه را گم کرده ام
در سیاهی ها تلاطم کرده ام
صبر کن تا راه را پیدا کنم
صبر کن تا کفش خود را پا کنم ….

شعر عاشقانه کوتاه جدید

 

شعر نو

به چه مانند کنم؟

به چه مانند کنم موی پریشان تو را؟
به دل تیره شب؟ به یکی هاله دود؟
یا به یک ابرسیاه که پریشان شده و ریخته بر چهره ماه؟
به نوازشگر جانها که غم از یاد برد؟
یا به لطفی که نهد گرم نوازی در سیم؟
یا بدان شعله شمعی که بلرزد ز نسیم؟

به چه مانند کنم حالت چشمان تو را؟
به یکی نغمه جادویی از پنجه گرم؟
به یکی اختر رخشنده به دامان سپهر؟
یا به الماس سیاهی که بشویندش در جام شراب؟
به غزل های نوازشگر حافظ در شب؟
یا به سرمستی عصیانگر دوران شباب؟

به چه مانند کنم سرخی لبهای تو را؟
به یکی لاله شاداب که بنشسته به کوه؟
به شرابی که نمایان بود از جام بلور؟
به صفای گل سرخی که بخندد در باغ؟
به شقایق که بود جلوه گر بزم چمن؟
یابه یاقوت درخشانی در نور چراغ؟

شعر نو

گاهی فقط سکوت

چشمت به چشم ما و دلت پیش دیگری است

جای گلایه نیست! که این رسم دلبری است

هر کس گذشت از نظرت در دلت نشست

تنها گناه آینه ها زودباوری است

مهرت به خلق بیشتر از جور بر من است

سهم برابر همگان ، نابرابری است

دشنام یا دعای تو در حق من یکی است

ای آفتاب هرچه کنی ذره پروری است

ساحل جواب سرزنش موج را نداد

گاهی فقط سکوت جواب سبکسری است

فاضل نظری

شعر نو

هر کسی در قفس ذهنی خود زندانيست
ذهن بی پنجره دود آلود است
ذهن بی پنجره بی فرجام است
بگشايیم کمی پنجره را
بفرستیم که اندیشه هوايي بخورد
و به مهمانی عالم برود
بگذاریم به آبادي عالم قدمى
ما به افکار جهان درس دهیم
و زافکار جهان مشق کنیم
و به میراث بشر
خبري خوش باشیم
و بکوشيم جهان
به طراوت و ترنم
تسکین و تسلی برسد
و بروید گل بیداري، دانايي، آبادي
در ذهن زمان
و بروید گل بینايي، صلح، آزادي، عشق
در قلب زمین
ذهن ما باغچه است
گل بکاریم بیا
تا مجال علف هرز فراهم نشود
بی گل آرايي ذهن
نازنین ؛
نازنین ؛
نازنین
هرگز آدم ، آدم نشود
مجتبی کاشانی

شعر نو

چه زیبا بود اگر یک دم ، نگاهم را تو می دیدی….!
زخلوتگاه احساسم ، غمم را زود می چیدی….!
چه زیبا بود اگر با هم ، رفیق عشق می بودیم…
و می گفتیم تا دنیاست ، کنار عشق خشنودیم….
چه زیبا بود یک لحظه ، بگویم عاشقت هستم….
ودستانت پر از امید ، بیارامند در دستم ….
چه زیبا بود ، اما حیف که من تنها پریشانم….!
و می دانم که می دانی…..
و می دانی که می دانم…..
پس چه زیبا بود اگر یک دم نگاهم را تو
می دیدی….!

شعر نو

اگه هم صدام بودی
هیشکی حریفم نمیشد
کوه اگه رو شونه هام بودی
کمرم خم نمیشد
تو اگه خواسته بودی
تو اگه مونده بودی
موندنی ترین بودم
عمق صدام کم نمیشد
اگه زخمی می شدم به دست تو مرحم بود
زخم قیمتیِ من محتاج مرحم نمیشد
اگه بارونِ عزیزِ با تو بودن می گرفت
گل سرخ قصه مون تشنه ی شبنم نمیشد
تو اگه خواسته بودی
تو اگه مونده بودی
موندنی ترین بودم

عمق صدام کم نمی شد

شعر نو

آرامشی داره صدات که دردمو کم میکنه…
چیزی بگو حرفای تو بدجوری خوبم میکنه…
تو طرف من باش من عشقمو ثابت میکنم…
صدبار برگردم عقب باز انتخابت میکنم….

شعر نو

شعر حب

گاهی وقتـا فرامـوش کن کجـایی ؛
به کجـا رسـیدی ؛
و به کجـا نرسـیدی …
گـاهی وقتـا فـقـط زنـدگـی کـن …..
یاد قولهایی کـه به خودت دادی نبـاش …
یه وقتایی شرمنده خودت نبـاش
«تقصیر تو نیست تو تلاشتو کردی امــــــا نشـــد »
یه وقتایی جواب خودتو نده …
هر کی ازت پرسید چرا اینجای زندگی گیر کردی
“لـــبـــخـــنـــد بــزن “و بگو
کم نذاشتم ؛
امـــــا …. نــشــد !!!!
یه وقتایی فقط از زنده بودنت لذت ببر
میدونم سخته ولی تو تلاشتو بکن…

شعر حب

هـــرگــــز نکشم منّت مهتـــاب جهان را
تاریکی شب های مرا روی تــو کافیست

از سوی نسیمی که تــو را کـــرده نوازش
یک دم بـه مشامم برسد بـــوی تو کافیست

در حســرت چشمان توأم از تـو چه پنهان
با اینکه برایــم خم ابــروی تـــو کافیست

از هرچــه مرا از سر و پا داده خداونــد
دستی که زند شانه به گیسوی تـو کافیست

مدیــــونم اگــــر تشنه ی لبخند تــــو باشم
دنیای مــرا چهره ی اخموی تـــو کافیست

با اینهمــه دوری ، گله ای از تــــو نـدارم
گاهی خبری هم رسد از سوی تو کافیست

شعر حب

, من هوا را بی نفسهای “تو” حاشا می کنم
تار و پود عشق را در “تو” تماشا می کنم
بیقراری دل من خنده ی شیرین “تو”….
بیستون سهل است من فرهاد رسوا می کنم
انتظار وصل دارم از شراب چشم “تو”
هی بگو فردا و فردا،باز هم امروز ،فردا می کنم
می بریز و مست تر کن باده ی عشق مرا
کاین دل مجنون به یکباره،فدای ناز لیلا می کنم
گر نیندازی نظر بر این دل بی تاب ما
زندگی را بی نگاه های “تو” منها میکنم….!

شعر حب

عاقبت خاك شود حسن جمال من و تو
خوب و بد مي گذرد واي به حال من و تو
قرعه امروز به نام من و فردا دگري
مي خورد تير اجل بر پر و بال من و تو
مال دنيا نشود سد ره مرگ كسي
گيرم كه جهان باشد از آن من و تو….
هر مرد شتربان اویس قرنی نیست
هر شیشه ی گلرنگ عقیق یمنی نیست
هر سنگ و گلی گوهر نایاب نگردد
هر احمد و محمود رسول مدنی نیست
بر مرده دلان پند مده خویش میازار
زیرا که ابوجهل مسلمان شدنی نیست
جایی که برادر به برادر نکند رحم
بیگانه برای تو برادر شدنی نیست..

 

صفحه 7 از 7« بعدی...34567


برچسب ها