سایت تفریحی خبری و مد لباس روز دنیا

شاعران معاصر

شاعران معاصر

من تو را در چالشی از عشق دعوت میکنم
حس نا آرام خود را با تو قسمت میکنم
شرم اگر چه مهلت حرفم نداده بارها
با غزل اینبار در گفتن جسارت میکنم
هر چه دارم جز همین دفترچه ی شعر و قلم
در کناری میگذارم با تو خلوت میکنم
واژه ها گر در حضورت رنگ خود را باختند
با کلامی ساده در عشقم سماجت میکنم
رشوه خواهم داد خورشید طلایی را به زور
تا نبیند صورتت را چون حسادت میکنم
یا تو میمانی پس از امشب کنارم سالها
یا نمیمانی و من با غصه عادت میکنم

شاعران معاصر

نه سراغی ، نه سلامی…خبری می خواهم
قدر یک قاصدک از تو اثری می خواهم

خواب و بیدار، شب و روز به دنبال من است؛
جز مگر یاد تو یار سفری می خواهم؟

سر به راهم تو مرا سر به هوا می خواهی
پس نه راهی، نه هوایی، نه سری می خواهم

چشم در شوق تو بیدارتری می طلبم
دلِ در دام تو افتاده تری می خواهم

در زمین ریشه گرفتم که سرافراز شوم
بی تو خشکیدم و لطف تبری می خواهم

شاعران معاصر

تو که گیسوی پریشان شده در پاییزی…
من و لبهای تو و این همه ناپرهیزی…

چشم های سیه ات منشأ ویرانی هاست…
حتم دارم که تو از طایفه ی چنگیزی…

خواستم نذر کنم دار و ندارم را حیف…
جز دل ساده ام ای عشق! ندارم چیزی…

روبروی تو ام و زل زده ام در چشمت…
و تو از بی سر و سامانی من لبریزی…

من و گیسوی پریشان تو مانند همیم…
رسم این است که از مثل خودت بگریزی؟!…

من دلم از غم این عشق رهایی می خواست…
تو به کام من دلتنگ، غزل میریزی…

شاعران معاصر

.ﺑﺎﺯﯼِ ﻋﺸﻖ ، ﮐَﻠَﮏ ﺩﺍﺷﺖ ، ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ
ﻏﻢ ِ ﺁﻥ ﺳﺮ ﺑﻪ ﻓﻠﮏ ﺩﺍﺷﺖ ، ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ
ﺑﺎ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺩﻝ ِ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ِ ﺗﻮ ﺷﺪ
ﺳﻔﺮﻩ ﯼِ ﻋﺸﻖ ، ﻧﻤﮏ ﺩﺍﺷﺖ ، ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ
ﺩﻝ ِ ﻣﻦ ﺻﺎﻑ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﯾﻨﻪ ، ﺍﻣّﺎ ﺩﻝ ِ ﺍﻭ
ﺷﯿﺸﻪ ﺍﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻟَﮏ ﺩﺍﺷﺖ ، ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ
ﺑﻪ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭﯼِ ﻣﻦ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺯ ﻣﻦ ﺳﺎﺩﻩ ﮔﺬﺷﺖ
ﺑﯿﺶ ﺗﺮ ، ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺷﮏ ﺩﺍﺷﺖ ، ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ
ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﻡ ﺷﺪ ﺁﻭﺍﺭ ، ﻓﺮﻭ ﺭﯾﺨﺖ ﺳﺮﻡ
ﺳﻘﻒ ِ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺗَﺮَﮎ ﺩﺍﺷﺖ ، ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ…

شاعران معاصر



برچسب ها