زیباترین شعرهای عاشقانه
, این شعر فوق العادست……..
خار خندید و به گل گفت سلام
و جوابی نشنید
خار رنجید ولی هیچ نگفت
ساعتی چند گذشت
گل چه زیبا شده بود
دست بی رحمی نزدیک آمد،
- سرگرمی و موسیقی , شعر عاشقانه
- 1,235بازدیدها
- بدون نظر
, این شعر فوق العادست……..
خار خندید و به گل گفت سلام
و جوابی نشنید
خار رنجید ولی هیچ نگفت
ساعتی چند گذشت
گل چه زیبا شده بود
دست بی رحمی نزدیک آمد،
تلنگر میزند امشب…..
کسے بر سقف این خانه….
تویے باران…؟!!!
تویے مهمان نا خوانده … بزن باران …..?
توهم زخمے بزن بر زخم این خانه…
بزن آهنـگ زیبایت…
صداے چِک چِک سازت….
شاخه را محکم گرفتن این زمان بیفایده است
برگ میریزد، ستیزش با خزان بیفایده است
باز میپرسی چه شد که عاشق جبرت شدم
در دل طوفان که باشی بادبان بیفایده است
این چیست که چون دلهره افتاده به جانم
حال همه خوب است، من اما نگرانم
در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر
مثل خوره افتاده به جانم که بمانم
چیزی که میان تو و من نیست غریبی است
بگو که عاشقم هستی، دلم تکرار میخواهد
برای باتو بودنها ، دلم اصرار میخواهد
بدون تو پریشانم ، پناه خستگی هایم
بگو که بی تو دلتنگم ، دلم اقرار میخواهد
دگر شعری نمی گویم که لکنت دارد احساسم
برگهاي پاييزي
سرشار از شعور درخت اند
و خاطرات سه فصل را بر دوش مي کشند
آرام قدم بگذار …
بر چهره تکيده آنها
ای بنازم گل لب مرمر دندان تو را
باغ صد رنگ ندارد لب خندان تو را
می و میخانه کجا حال نگاه تو کجا؟؟
که ندارد بشری حالت چشمان تو را
لب به دندان گزم از حسرت یک بوسه ی گرم
شعر می گویم ولی معشوقه ای در کار نیست
آه،من دیوانه ام ،دیوانه بودن عار نیست
خواستم چون مصرع اول تو را مخفی کنم
باختم دل را حقیقت قابل انکار نیست
صبح است! ساقيا قدحى پرشراب كن
دور فلك درنگ ندارد شتاب كن!
زان پيشتر كه عالم فانى شود خراب
ما را ز جام باده گلگون خراب كن
خورشيد مى ز مشرق ساغر طلوع كرد
گر برگ عيش ميطلبى ترك خواب كن!
روزى كه چرخ از گل ما كوزهها كند
زنهار كاسه سر ما پرشراب كن
ما مرد زهد و توبه و طامات نيستيم!
با ما به جام باده صافى خطاب كن
كار صواب باده پرستي ست حافظا!
برخيز و عزم جزم به كار صواب كن
مي شود خواهشي از خاطره هايت بکنم؟
مي گذاري که نگاهي به نگاهت بکنم؟
يک نگاه از همه ي چشم تو سهمم بشود
حاضرم تا همه ي عمر قناعت بکنم
تو هميشه به خداحافظي عادت داري
نکند واهمه داري به تو عادت بکنم؟
چه شده؟ باز تو از دست خودت دلگيري!
بگذاريد من اين بار وساطت بکنم
فقط اين بار فقط، دست مرا رد نکني
اين غزل را همه گفتند به نامت بکنم…
“فکر را پر بدهید”
و نترسید که از سقف عقیده برود بالاتر
“فکر باید بپرد”
برسد تا سر کوه تردید
و ببیند که میان افق باورها
کفر و ایمان چه به هم نزدیکند ….
“فکر اگر پربکشد”
جای این توپ و تفنگ و این جنگ،
سینه ها دشت محبت گردد،
دستها مزرع گلهای قشنگ….
“فکر اگر پر بکشد”
هیچکس کافر و ننگ و نجس و مشرک نیست،
همه پاکیم و رها …
نیما یوشیج
چه زیبا میشوی وقتی چنین در باد میرقصی
چه زیباتر که وقتی نیستی در یاد میرقصی
من اینجا خشت خشتم آیه های تلخ ویرانیست
سرت خوش باد جاناکه هنوز آباد میرقصی
تو برمیخیزی از خاکستر خاموش من روزی
و بغض سالیان کهنه را فریاد میرقصی
هجوم بی امان تلخکامیهای دنیا را
چه شیرین با دل درمانده فرهاد میرقصی
تو را از پشت دیوار ستبر درد میبینم
رها از پیله تنهاییت آزاد میرقصی
تماشاییترین درس دبستان منی وقتی
که بابا را چنین جان داد تا نان داد میرقصی
تناقض در نگاه ما همیشه حرف اول بود
من از بیداد میسوزم ، و تو بیداد میرقصی….
محتسب، “بد پوششی” را دید و خِفتش را گرفت!
گفت : رفتارت کمی تا قسمتی هنجار نیست!
جامه هایی را که پوشیدی زیادی روشنند!
تازه شانس آورده ای، پیراهنت گلدار نیست!
گونه ها و بینی و لب را مرمت کرده ای!
چیز اورجینال یا “آکی” در این رخسار نیست!
رفته ای با سرمه و سرخاب “میکاپیده ای!”
خوشگلی جرم است و غير از اذیت و آزار نیست!
ای که با “ساپورت”، شهری را به آتش می کشی!!!
بشکه ی باروت و کبریت است این، شلوار نیست!!
یا نخر یا آنکه از این “سند بادی ها” بخر!
هم خوش استیل است هم پوشیدنش دشوار نیست!
چشم مارا دور دیدی، موی خود افشانده ای؟!
چارقد سر کردنت هم بی ادا ، اطوار نیست!!
هرعذابی می کشیم از روسرى شُل بستن است!
ور نه مسوولی در این جا هیچ،سهل انگار نیست!
علت این خشکسالی، بی حجابی های توست!!!!!!!!
نقش تغییرات جوّى، اینقدر بسیار نیست!!
“آدم” از این شُل حجابی های حوّا، ضربه خورد!!!!!
میوه ی ممنوعه خوردن، جرمش این مقدار نیست!
کردگار ایکاش زن ها را کچل می آفرید!
تار گیسویی نباشد روز ماهم تار نیست!
“مو پریشان” گفت: باشد زلف از ته می زنم
تا ببینم بعد از این مو، مشکلی در کار نیست؟!!!!
لبخند تو عشق است ولي با همگان نه …
با ما به از اين باش ؛ ولي با دگران نه …!
رسوايي راز دلت از چشم تو پيداست …
خواندم ز دلت آري و گفتي به زبان نه …
زيبايي هر عشق ؛ به بي نام و نشانيست
ما طالب عشقيم ؛ ولي نام و نشان نه …
ميخواستم آتش بزنم شهر غزل را …
وقتي سخن عشق تو آمد به ميان نه …
حالا که قرار است به دست تو بميرم …
خنجر بزن اي دوست ؛ ولي زخم زبان نه
مي روم دنبال خود از خويش تا جايى كه نيست
مي روم با كفش ها دنبال پا هايى كه نيست
آرزو هايم تماماً حول دنياى تو بود
كشته ام در خود تمام آرزو هايى كه نيست
قول ميدادى كه هستى مثل امروزى كه هست
نيستى ديگر كنارم مثل فردايى نيست
چاي ميخوردى شبيه شاه قاجارى كه بود
عهد مي بستى شبيه تركمانچايى كه نيست
گاه دلسردم از اين دنياى بى تو از خودم
گاه با ياد تو دلگرمم به گرمايى كه نيست
دوش سوداى رُخش گفتم ز سر بيرون كنم
ميروم بالا از اين ديوار حاشايى كه نيست
عمران ميرىح
***************************************************
به التهاب لبانت چرا امان بدهم؟
دوباره چند دقیقه به تو زمان بدهم؟
گلم بیا که تو مسئول درد های منی
چقدر درد دلم را به این و آن بدهم؟
نگاه خیره ی من رد نمی شود از تو
هزار دفعه ی دیگر که امتحان بدهم
تمام دار و ندارم تویی عزیز دلم
چه جور سهم خودم را به دیگران بدهم
جلوی ماه نگاه تو کور خواهد شد
اگر به چشم حسودان تو را نشان بدهم
تو “اعتبار بزرگ غزل سرودنم”ی!
بیا که بین غزل ها خودی نشان بدهم
حسین ظهرابی
*************************************************
ﻧﻔﺴﻢ ﺑﻨﺪ ﻧﻔﺴﻬﺎﯼ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ
ﺑﯽ ﮔﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺟﺎﯼ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ
ﻏﺮﻕ ﺭﻭﯾﺎﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﭘﺸﺖ ﻫﻤﯿﻦ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻫﺎ
ﺷﺎﻋﺮﯼ ﻣﺤﻮ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ
ﺩﺭ ﺧﯿﺎﻟﻢ ﻭﺳﻂ ﺷﻌﺮ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﺴﺖ
ﺷﻌﺮ ﺁﺑﺴﺘﻦ ﺭﻭﯾﺎﯼ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ
ﮐﻮﭼﻪ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺗﻮ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﯿﮑﺮﺩ
ﺷﻬﺮﯼ ﺍﺯ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻣﻨﻬﺎﯼ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ
ﻣﺜﻞ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﺳﺮ ﻣﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ
ﺧﺴﺘﮕﯽ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﻭ ﭼﺎﯼ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ
ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ , ﮐﻮﭼﻪ،ﺑﻪ ﻫﻢ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻥ
ﻣﺮﮒ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎ ﭘﺎﯼ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ
*************************************************
خوش به حال آنکه قلبش مال توست
حال و روزش هر نفس، احوال توست
خوش به حال آنکه چشمانش تویی
آرزوهایش همه آمال توست
************************************************
** صور شعر ** صور شعر ** صور شعر ** صور شعر ** صور شعر **