سایت تفریحی خبری و مد لباس روز دنیا

شعر زیبای کوتاه

شعرهای عاشقانه زیبا

ای قوم به حج رفته کجایید کجایید

معشوق همین جاست بیایید بیایید

معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار

در بادیه سرگشته شما در چه هوایید

شعرهای کوتاه

این چیست که چون دلهره افتاده به جانم
حال همه خوب است، من اما نگرانم

در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر
مثل خوره افتاده به جانم که بمانم

چیزی که میان تو و من نیست غریبی است

شعر غزل مهر ۹۴ 

بگو که عاشقم هستی، دلم تکرار میخواهد
برای باتو بودنها ، دلم اصرار میخواهد

بدون تو پریشانم ، پناه خستگی هایم
بگو که بی تو دلتنگم ، دلم اقرار میخواهد

دگر شعری نمی گویم که لکنت دارد احساسم

شعر عاشقانه مهر ۹۴

بیخودی ذبح نکن بره ی احساس دلت

من خودم در همه ی عمر،تو راقربانم

یک نگاهم بکنی عید شود روز و شبم

عشق شعر

حالا که خداوند چنین داد و چنانت
خیرات بکن بوسه ای از کنج دهانت
اصلا دل‌مان هیچ! فقیران غریبیم
محتاجِ زکاتیم ز خرمای لبانت

عشق شعر

بی‌وفایی می‌کنی من هم تماشا می‌کنم
فرصتی تازه برای گریه پیدا می‌کنم

دوستت دارم… ولی می‌ترسم از رسوا شدن
هرچه از زیباییت گفتند حاشا می‌کنم

من که یک لشکر حریفم نیست تسلیم توام
با رقیبان پیش چشمانت مدارا می‌کنم

هرچه از دنیا به دست آورده‌ام تا پیش از این
خرج عمر رفته‌ام از دار دنیا می‌کنم

سوختم چون شمع… اما ریشه ام را ساختم
خانه‌ای دیگر بر این ویرانه برپا می‌کنم

از کنارم رفته‌ای اما به یادم مانده‌است
خاطراتی که دلم را خوش به آن‌ها می‌کنم

عشق شعر

یک شعر تمیز و تازه تحویل بگــــــــــــــــیر!

ازسنگ بیاگــــــدازه تحویل بگـــــــــــــــــیر!

هرکس به توگفت:پشت چشمت ابروست

تو اسم بده؛جنازه تحویل بگــــــــــــــــــــیر…

عشق شعر

مرا به خلسه می‌برد حضور ناگهانیت
سلام و حال پرسی و شروع خوش زبانیت

فقط نه کوچه باغ ما… فقط نه اینکه این محل
احاطه کرده شهر را شعاع مهربانیت

دوباره عهد می کنی که نشکنی دل مرا
چه وعده‌ها که می دهی به رغم ناتوانیت

جواب کن به جز مرا… صدا بزن شبی مرا
و جای تازه باز کن میان زندگانیت

بیا فقط خبر بده مرا قبول کرده‌ای
سپس سر مرا ببَر به جای مژدگانیت

عشق شعر

مثل موهای فِرت در زیر باران بهار

آه … می بینی؟ گره خوردست دیگر کارمان

کاش می شد زندگی مثل نوار ضبط صوت

پیش و پس می رفت با چرخاندن خودکارمان

عشق شعر

رحم کن! ای بی‌مروّت! ای زمان!
لحظه‌ای در جایِ خود، ثابت بمان!

این‌که با خود می‌بَری، عمرِ من است
ساعتی خود را رفیقِ من بدان!

من جوانم، آرزو دارم رفیق!
درک کن! تشویش را از من بران!

بی‌خیالی طی بُکن! یک کم بخواب!
یک ترانه، بی‌ریا با من بخوان!

چشمکی مستانه بر مستی بزن!
حالِ خوبم را بِبر تا آسِمان!

عقربه‌ها خواهرانِ عقرب‌اند
دوری از این قوم کن، ای جانِ جان!

عاقبت عُمر تو هم سر می‌رسد
کاش باشی با من وُ ما مهربان!

عشق شعر

عشق شعر

تشریحات شعر

ﭘﯿﺶ ﻣﻦ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﻧﺎﺩﯾﺪﻩ ﺧﺮﯾﺪﺍﺭ ﺗﻮ ﺍﻡ
ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻧﺎﺯ ﻧﮑﻦ ﺗﺸﻨﻪ ﯼ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺗﻮ ﺍﻡ
.
ﮔﺮ ﭼﻪ ﺧﺎﻟﻖ ﺯ ﺟﻬﺎﻥ ﻣﺜﻞ ﺗﻮ ﺍﻭﺭﺩﻩ ﭘﺪﯾﺪ
ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺧﻠﻖ ﺗﻮ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﭘﺪﯾﺪﺍﺭ ﺗﻮ ﺍﻡ
..
ﺗﻮ ﺑﺮﻗﺺ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺍﯾﻦ ﻣﯽ ﺧﻮﺷﯿﻢ ﮐﻢ ﻧﺸﻮﺩ
ﺗﺎ ﺳﺤﺮ ﺷﻌﺮ ﺑﺨﻮﺍﻥ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺷﻨﯿﺪﺍﺭ ﺗﻮ ﺍﻡ
.
ﻗﺴﻤﺖ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻧﺎﺯ ﺗﻮ ﺳﻬﻤﯽ ﺑﺨﺮﻡ
ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﮐﺮﺩﺍﺭ ﺗﻮ ﺍﻡ
.
ﭘﺸﺖ ﺍﯾﻦ ﻟﺸﮑﺮ ﺑﯽ ﺭﺣﻢ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﻧﮕﺮﯾﺰ
ﮐﻪ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﮐﻪ ﺳﺮﺩﺍﺭ ﺗﻮ ﺍﻡ
.
ﺳﺎﻋﺖ ﺍﺯ ﻭﻗﺖ ﻏﺰﻝ ﮔﻔﺘﻨﻢ ﺍﻣﺪ ﺑﻪ ﺧﺮﻭﺵ
ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﻭﻟﯽ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺗﻮ ﺍﻡ

*****************************************************

عاشقی کن! که هنر نیست به تن بالیدن
از هر آغوش به آغوش دگر غلتیدن

لب نهادن به لبِ هر کس و ناکس هر شب
روزها هم به هوسبازی خود خندیدن

امشب اندر بغلِ داغِ یکی پیک زدن
شبِ آینده کنارِ دگری نوشیدن

بزمِ این هفته به همراهِ “صفا” مست شدن
بزمِ بعدیش به همراهِ “صنم” رقصیدن

یا که این ماه به ابروی “غزل” دل بستن
مدتی بعد کمی گردِ “صبا” چرخیدن

هنری نیست در این هرزگیِ حس و بدن
خود رها کردن و هر آن به کسی چسبیدن

هنر این است: در این شهرِ پُر از دلبرکان
“یک نفر” یافتن و دل زِ “یکی” دزدیدن

قلبِ خود را به “یکی” عرضه نمودن، آری
صاف بودن، و در آغوشِ “یکی” خوابیدن

******************************************************

واي از آن روزي که ما، “دل” را به “دنيا” باختيم
خانه مان را، روي “تار عنکبوتي” ساختيم
يادمان رفت آن زماني را، که “آدم” بوده ايم
چهره خود را درون آينه نشناختيم
واي از آن روزي که “خودخواهي”، گريبانگير شد
بي محابا، سوي تخريب ِ “شرافت” تاختيم
حرمت “انسان”، شکستيم و بدون دلهره
پيکر بي جان او را، زير پا انداختيم
گور خود را با دو دست خويش، کنديم و بر آن
نوحه خوانديم و به ترحيم و عزا پرداختيم
دير فهميديم با “خود”، ما چه کرديم و چه شد
ما “شرافت” ، “آدميت” ، ما “خدا” را باختيم

تشریحات شعر

تشریحات شعر

*****************************************************

** تشریحات شعر ** تشریحات شعر ** تشریحات شعر ** تشریحات شعر **

الشعر

چه گناهی چه حرامی چه کسی گفته که دل…!
باید ازروی قوانین تو محرم بشود…!

من ازین غصه بجان آمده ام بی دینم…!
دین اگرباعث این غصه واین غم بشود…!

کافرم کافرمطلق به هواداری تو…!
چه شودکفر اگرچاره ی آدم بشود…؟!

گنه ست اینکه اگرباتو بمانم…؟!به درک…!
بگذارید که ازاهل جهنم بشوم…!
??متن و انیمیت سپهری ? ?

**********************************************

بچه جان !
بنويس … تختہ ، سياه استـ
نوشتے؟ نقطه .
گفتنش نيز گناه استـ
نوشتے؟ نقطه.
بنويس : پدر خستہ کہ از راه آمد
دست خاليش پر آه استـ
نوشتي؟ نقطه .
باز باران زد و آن مرد نيامد
بنويس : اشک يخ بسته گواه است
نوشتي؟ نقطه .
بچه جان !!
بنويس: رنگ انار است دل همسايه
خوشي اش گاه به گاه است
نوشتي؟ نقطه .
گريه و خنده ي ما سوته دلان وارونه است
فرق در نوع نگاه است
نوشتي ؟ نقطه .
درس امروز تو ، نامرديه اين زندگي است
رنگ اين تخته ، سياه است
نوشتي ؟ نقطه …

*********************************************

شده هرگز!
دلت
مال ِکسی باشد
که
دیگر نیست؟

نگاهت
سخت
دنبال ِکسی باشد
که
دیگر نیست؟!

برایت اتفاق افتاده
در یک کافه ی ِ ابری ،

ته ِفنجان ِ تو
فال ِکسی باشد
که
دیگر نیست؟!

خوش و بش کرده ای
با
سایه ی ِ دیوار
وقتی که

دلت
جویایِ احوالِ کسی باشد
که
دیگر نیست؟!
چه خواهی کرد ؟!
اگر
هر بار
گوشــــی را که برداری

نصیبت
بوقِ اشغالِ کسی باشد
که
دیگر نیست؟!
حواس ِ آسمانت
پرت
روی ِ شیشه های ِ مه

سکوتت
جار و جنجالِ کسی باشد
که
دیگر نیست..
شب ِ سرد ِ زمستانی
تو هم لرزیده ای؟!
هرچند،

به دور ِگردنت
شال ِکسی باشد
که
دیگر نیست؟!
تصور کن!
برای عیدهـای ِرفته
دلتنگی!

به دستت
کارت پستال ِکسی باشد
که
دیگر نیست..
شبیـه ِماهی ِقرمز
به روی ِآب می مانی،

که
سین ات
هفتمین سال ِکسی باشد
که
دیگر نیست.

شود هر خوشه اش
روزی
شرابی هفتصد ساله،

اگر
بغضت
لگدمال کسی باشد
که
دیگر نیست!

چه مشکل می شود
عشقی
که
حافظ
در هوای ِآن،

الایاایها الحال ِکسی باشد
که
دیگر نیست..

رسیدن
سهم ِسیب ِآرزوهایت
نخواهد شد،

اگر
خوشبختی ات
کال ِکسی باشد
که دیگر نیست.

****************************************

** الشعر ** الشعر ** الشعر ** الشعر **

***************************************

الشعر

الشعر

شعر زیبای کوتاه

سر سبز دل از شاخه بریدم، تو چه کردی؟
افتادم و بر خاک رسیدم، تو چه کردی؟

من شور و شر موج و تو سر سختی ساحل
روزی که به سوی تو دویدم، تو چه کردی؟
هر کس به تو از شوق فرستاد پیامی
من قاصد خود بودم و دیدم تو چه کردی

مغرور، ولی دست به دامان رقیبان
رسوا شدم و طعنه شنیدم، تو چه کردی؟

«تنهایی و رسوایی» ، «بی مهری و آزار»
ای عشق، ببین من چه کشیدم تو چه کردی

شعر زیبای کوتاه

مستانه مستم میکنی، دل را زدستم میکنی…
گه باده نوشم ای صنم،گه می پرستم میکنی

در سوزو تابم میکنی، هردم خرابم میکنی…
گه می نوازی ماه من،گاهی زهستم میکنی

حیران شدم در کار تو،درمانده از رفتار تو…
هم می گشایی پای را،هم قفل و بستم میکنی

با من نگویی چیستی، اهل کجا یا کیستی…
گاهی بلندم میکنی، گاهی تو پستم میکنی

آتش زدی کاشانه را،بردی دل دیوانه را…
هم شاد شادم ای صنم،هم غم پرستم میکنی

بگرفته ای جان مرا،کردی به زندانت مرا…
می بخشیم عالم به من، گه ورشکستم میکنی

دل را به زاری می بری،اندرخماری می بری
خوبم که آزردی مرا،آنگه تو مستم میکنی…

مولانا

شعر زیبای کوتاه

شیر هرگز سر نمی کوبد به دیوار حصار
من همان دیوانه ی دیروزم اما بردبار
می توانستم فراموشت کنم اما نشد!
زندگی یعنی همین؛ جبری، به نام اختیار
? ?
مثل تو آیینه ای “من” را نشان من نداد
بعد تو من ماندم و دیوارهای بی شمار
خوب یا بد، با جنون آنی ام سر می کنم
لحظه ای در قید و بندم ،لحظه ای بی بند و بار
? ?
من سر ناسازگاری دارم و چشمان تو
جذبه ای دارد که سر را می کشاند پای دار!
فرق دارد معنی تنهایی و تنها شدن
کوه بی فاتح کجا و دشت های بی سوار
? ?
جای پایت را اگرچه برفها پوشانده اند
جای زخمت ماند، شد آتشفشانی بی قرار

پوریا شیران

شعر زیبای کوتاه

شعر زیبای کوتاه

شعر زیبای کوتاه



برچسب ها