سایت تفریحی خبری و مد لباس روز دنیا

قصیده عاشقانه

غزل های عاشقانه مهر ۹۴

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن دِرَود عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست

غزل عاشقانه

دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد

خونش به تیغ حسرت یارب حلال بادا
صیدی که از کمندت آزاد رفته باشد

از آه درد ناکی سازم خبر دلت را
روزی که کوه صبرم بر باد رفته باشد

رحم آر بر اسیری کز گرد دام زلفت
با صد امید واری ناشاد رفته باشد

غزل عاشقانه

تاری از موی سرت کم بشود میمیرم
آه گیسوی تو درهم بشود می میرم

قلب من از تپش قلب تو جان می گیرد
آه قلب تو پر از غم بشود می میرم

من که از عالم و آدم به نگاه تو خوشم
سهم چشمان تو ماتم بشود می میرم

مثل آن شعله که از بارش باران مرده ست
اشک چشم تو دمادم بشود می میرم

وقت بیماری و بیتابی من دست کسی
جای دستان تو مرهم بشود می میرم

جان من بسته به هر تار سر موی تو است
تاری از موی سرت کم بشود می میرم

♚♚

غزل عاشقانه

مثلِ هر شب هوسِ عشقِ خودت زد به سرم
چند ساعت شده از زندگيـَم بى خبرم

این همه فاصله ، ده جاده و صد ریل قطار
بال پــرواز دلم کــو که به سویت بپرم؟

از همان لحظه که تو رفتی و من ماندم و من
بین این قافيه ها گم شده و در به درم

تا نشستم غزلی تازه سرودم که مگر
این همه فاصله کوتـاه شود در نظرم

بسته بسته کدئیـن خوردم و عاقل نشدم
پدر عشـــق بسوزد كـه درآمد پدرم

بی تو دنیا به درک ، بی تو جهنم به درک
کفــرِ مطلق شده ام دایره ای بی وَتَرم

من خدایِ غزلِ نابِ نگاهت شده ام
از رگ گردن تــو ، من به تو نزدیک ترم

غزل عاشقانه

به ﯾﻘﯿﻦ، ﻓﻠﺴﻔﻪ ﺧﻠﻘﺖ ﺩﻧﯿﺎ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ

ﺁﻧﭽﻪ ﻧﻘﺶ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮔﻨﺒﺪ ﻣﯿﻨﺎ، ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ

ﺍﻫﺮﻣﻦ، ﺳﯿﺐ، ﻫﻮﺱ، ﻭﺳﻮﺳﻪ، ﻏﻔﻠﺖ … ﺑﺲ ﮐﻦ !

ﻋﻠﺖ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺁﺩﻡ و حوا عشق است

غزل عاشقانه

غزل عاشقانه

غزل عاشقانه

غزل عاشقانه کوتاه

«برای دیدنت پر از دلیل عاشقانه ام»
اگرچه بی اثرشده نگاه دلبرانه ام

دوباره انتظار تو دلیل ماندنم شده
وگرنه مثل ارگ بم شکسته صحن خانه ام

بهار ارزوی من دوباره کوچ می کند
قسم به ایه ی دلت، خزان بی نشانه ام

به هرکجا که میروی به خلوت خیال خود
پرازشکوه بارش و پراز غم شبانه ام

به انتطار دیدنت نشستم و نیامدی
شبی که می سرودمت به ذوق شاعرانه ام

اگر غزل سروده ام، فقط تو را نوشته ام
تویی غزل، تو قافیه، ردیف جاودانه ام

بیابه نور چشم خودخراب کن خرابه ام
که میشود نگاه تو بنای اشیانه ام

***************************************

ﻗﺪِ ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ ِ ﯾﮏ زﯾﺮﮔﺬر ، ﻏﻤﮕﯿﻨﻢ

ﻣﺜﻞ ﮔﻨﺠﺸﮏ ﮐﻪ ﺧﻮردﻩ ﺑﻪ ﺳﭙﺮ ﻏﻤﮕﯿﻨﻢ

رﻓﺘﻢ از دﺳﺖ و ﻧﯿﺎورد ﺑﻪ دﺳﺘﻢ ، دﺳﺘﯽ

ﻣﻦ ازﯾﻦ – دﺳﺖ ” ﻣﮑﺮر” ، ﭼﻪ ﻗَﺪَر ﻏﻤﮕﯿﻨﻢ

ﺳﺮو ﻣﺎﻧﺪم ﮐﻪ ﺟﮕﺮ ﮔﻮﺷﻪ ی ﭘﺎﯾﯿﺰ ﺷﻮم

ﻃﻠﺒﯿﺪﻧﺪ ﻓﻘﻂ ﺳﺎﯾﻪ و ﺑﺮ .. ﻏﻤﮕﯿﻨﻢ

ﺑﻪ ﭼﻪ دردی ﺑﺨﻮرد ﺧﯿﺮﻩ ی ﺧﻮدرو؟ آتﺶ –

آب ﻧﺎﺧﻮردﻩ ام و ﺧﻮردﻩ- ﺗﺒﺮ .. ﻏﻤﮕﯿﻨﻢ

ﺳﮕﯽ آن ﺗﻮوﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﺮ روز ، ﻣﺮا ﻣﯽ ﮔﯿﺮد

ﭼﻪ ﺧﺒﺮ آﯾﻨﻪ ﺟﺎن؟ ﻫﯿﭻ ﺧﺒﺮ! ﻏﻤﮕﯿﻨﻢ –

ﺳﺮد و ﮔﺮم اﺳﺖ زﻣﯿﻨﯽ ﮐﻪ در آن ﻣﯽ ﺷﮑﻨﻢ

آآآﻩ… ﺗﻘﺼﯿﺮ ِ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ اﮔﺮ ﻏﻤﮕﯿﻨﻢ

ﻣﻦ ﺑﻪ اﻧﺪازﻩ ی ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ِ ﺗﻦ ﻫﺎ ، زﺧﻤﻢ

ﻣﺜﻞ ِ ﯾﮏ ﻓﺎﺣﺸﻪ ی ﺗﺠﺮﺑﻪ- ﮔﺮ ﻏﻤﮕﯿﻨﻢ

زﻧﺪﮔﯽ ِ ﺳﮕﯽ و ﺻﺒﺮ ِ ﻋﻈﯿﻢ ِ ﺷﺘﺮی

ﯾﮏ ﻧﻔﺮ آدﻣﻢ و ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﻏﻤﮕﯿﻨﻢ

ﻃﺎﻫﺮﻩ ﺧﻨﯿﺎ

***************************************

وقتی که گیسوی پریشان تو در بادست
آنوقت می فهمم که در قلبم چه رخ داده ست!
.
ای وای بر حال ِ تمام ِ شاعران شهر
وقتی که از روی سر ِ تو چادر افتاده ست…
.
خسرو به شیرین می رسد، فرهاد می میرد…
اما، تو شیرینی که سهم ِ قلب ِ فرهادست!
.
تو سهم “من” خواهی شد این را مطمئن هستم
اصلا، رقابت بر سر ِ تو با من آزادست!
.
من شاعری دیوانه ام، ترس از رقیبم نیست-
وقتی که گیسوی پریشانِ تو در بادست…
.
#آرمان_جناب#شعر#غزل

*************************************
** غزل عاشقانه کوتاه ** غزل عاشقانه کوتاه ** غزل عاشقانه کوتاه ** غزل عاشقانه کوتاه ** غزل عاشقانه کوتاه **

************************************

غزل عاشقانه کوتاه

غزل عاشقانه کوتاه

 

غزل معاصر

ای خدا یار من آنجاست ، حواست باشد
او نشان کرده ی اینجاست ، حواست باشد
یار من مویِ سرش ، قیمت صد فرهاد است
قصه اش قصه ی فرداست ، حواست باشد
گرچه بدجــور شکسته است دل تنگ مرا
همچنان شاه غزل هاست ، حواست باشد
او نگاهم نکند ، یا نخرد حرف مرا…
هرچه هست بیــنِ خود مـــاست ،حواست باشد
همه ی دلخوشی و زندگی ام ،بودن اوست
برود، آخردنیاست! حواست باشد
نگذاری احدی تیشه برویش بزند !
شیشه ی عمر من آنجاست، حواست باشد….

****************************************************

بغلم کردن و هی ناز کشیدن، ممنوع!

دست دور کمرم حلقه، اکیدن ممنوع!

روی زانو بنشینی و به صدها ترفند

از لبم مزه ی گیلاس چشیدن، ممنوع!

مثل یک مار که اطراف طلا می لغزد

تو در آغوش من اینگونه خزیدن، ممنوع!

مرغ عشق منی! آواز بخوان، ولوله کن

پر پرواز من! از لانه پریدن ممنوع!

باغبانی و منم غنچه ی خوش رنگ و لعاب

غنچه را دست زدن، جامه دریدن، ممنوع!

چهره ام گل، بدنم گل و سروپا همه گل

گل برایم ز سر کوچه خریدن، ممنوع!

عصر یک جمعه بیا بهر ملاقات ولی

سر ساعت به قرارم نرسیدن ممنوع!

“فاطمه دشتی”

***************************************
بی وفا،من در هوایت،بی هوا بغضم گرفت
بی صدا سوزِ نوایت،بی هوا بغضم گرفت
خواستم از خاطراتت،تلخی اش را کم کنم
خاطرم آمد صدایت،بی هوا بغضم گرفت
دست بر قابی زِ عکست روی دیوار آورم
یادم آمد،چشمهایت،بی هوا،بغضم گرفت
آمدم از روزهای رفته ام یادی کنم،
بی وفا،با آن وفایت!بی هوا بغضم گرفت
بی تو در ثانیه ها،من لحظه ای غافل شدم
غافل از جور و جفایت،بی هوا بغضم گرفت
تا به کی بر قلبِ من خنجر زنی ای آشنا!
باز رعنا!خنده هایت!بی هوا بغضم گرفت
بغض خواهد کشت مارا،چشمهایم خسته اند
باز هم افسوسِ یادت،بی هوا بغضم گرفت …

**************************************

حوض بی ماهی، حیاط برگریزان، چای بد طعم

باز با گلپونه ها « من مانده ام تنهای تنها »
#علیرضا_بدیع

** غزل معاصر ** غزل معاصر ** غزل معاصر ** غزل معاصر **

غزل معاصر

غزل معاصر

قصیده عاشقانه

گفتم که با فراق مدارا کنم، نشد
یک روز را بدون تو فردا کنم، نشد

در شعر شاعران همه گشتم که مصرعی
در شأن چشم‌های تو پیدا کنم، نشد

گفتند عاشق که شدی ؟ گریه‌ام گرفت
می‌خواستم بخندم و حاشا کنم، نشد

بیزارم از رقیب که تا آمدم تو را
از دور چند لحظه تماشا کنم، نشد

شاعر شدم که با قلم ساحرانه‌ام
در قاب شعر، عشق تو را جا کنم، نشد
#سجاد_سامانی

قصیده عاشقانه

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه، بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاد در آب

در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد

بال وقتی قفس پر زدن چلچه هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است

مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مساله و دوری عشق

و سکوت تو جواب همه ی مساله هاست

قصیده عاشقانه

هرچه میخواهی بکن با این دل دیوانه ام

دست تو افتاده فعلاً اختیار خانه ام !!
باورت کردم ولی آتش نشاندی بر دلم
ٔ
زخم کاری میزنی انگار من بیگانه ام !!
بشکن و آتش بزن اما بمان ای مهربان

هرچه میخواهد بیاید بر سر کاشانه ام !!
تا کجا باید بیایم قاف چشمانت کجاست

کوله بار درد دارم رحم کن بر شانه ام !!
من صبوری میکنم شاید به رحم آید دلت

یک سحر یادت بیاید کُنج یک ویرانه ام !!
میسپارم دست تو مثل همیشه خانه را

هرچه میخواهی بکن با این دل دیوانه ام !!

قصیده عاشقانه

“حضرت مولانا”

عشق را بیمعرفت ‘ معنا مکن
زر نداری ‘ مشت خودرا وا مکن

گر نداری ‘ دانش ترکیب رنگ
بین گلها ‘ زشت یا زیبا مکن

خوب دیدن ‘ شرط انسان بودن است
عیب را در این وآن ‘ پیدا مکن

دل شود روشن ‘ زشمع اعتراف
با کس ار بد کرده ای ‘ حاشا مکن

ای که از لرزیدن دل ‘ آگهی
هیچ کس را ‘ هیچ جا رسوا مکن

زر بدست طفل دادن ‘ ابلهیست
اشک را ‘ نذر غم دنیا مکن
پیرو خورشید ‘ یا آئینه باش
هرچه عریان دیده ای ‘ افشا مکن!

قصیده عاشقانه

قصیده عاشقانه

قصیده عاشقانه



برچسب ها