شعر نو مهر ۹۴
برگهاي پاييزي
سرشار از شعور درخت اند
و خاطرات سه فصل را بر دوش مي کشند
آرام قدم بگذار …
بر چهره تکيده آنها
- سرگرمی و موسیقی , شعر عاشقانه
- 1,172بازدیدها
- بدون نظر
برگهاي پاييزي
سرشار از شعور درخت اند
و خاطرات سه فصل را بر دوش مي کشند
آرام قدم بگذار …
بر چهره تکيده آنها
بیخودی ذبح نکن بره ی احساس دلت
من خودم در همه ی عمر،تو راقربانم
یک نگاهم بکنی عید شود روز و شبم
ای بنازم گل لب مرمر دندان تو را
باغ صد رنگ ندارد لب خندان تو را
می و میخانه کجا حال نگاه تو کجا؟؟
که ندارد بشری حالت چشمان تو را
لب به دندان گزم از حسرت یک بوسه ی گرم
ازکوچه ی زیبای توامروز گذشتم
دیدم که همان عاشق معشوقه پرستم
یک لحظه به یادتودرآن کوچه نشستم
دیدم که ز سر تابه قدم شوق وامیدم
” ﺁﺩﺍﻣﺲ ﺷﯿﮏ ﺧﺮﯾﺪﻡ ﺭﻭﺵ ﻧﻮﺷﺘﻪ ”ﺁﺩﺍﻣﺲ ﺟﻮﻭﯾﺪﻧﯽ”
.
.
.
.
.
باور کن ﺍﮔﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﮑﺘﻪ ﺭﻭ ﺑﻬﻢ ﮔﻮﺷﺰﺩ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩ ﺷﯿﺎﻓﺶ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ
. خیر ببینین
تا میتونید کپی کنید کسی اشتباه نکنه
ﯾﻪ ﮔﺪﺍﯾﯽ ﺩﻡ ﺗﺮﻣﯿﻨﺎﻝ ﻫﺴﺖ ﭼﻬﺎﺭ ﺳﺎﻟﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﻤﺶ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯿﮕﻪ ﮐﺮﺍﯾﻪ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺑﺮﻩ ﺗﺎ ﺷﻬﺮﺵ!?
.
.
.
.
.
.
.
.
دهن سرویس ﭘﯿﺎﺩﻩ ﻫﻢ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﺍﻻﻥ ﻧﺰﺩﯾﮑﺎﯼ ﺑﺎﺭﺳﻠﻮنا ﺑﻮﺩ 😐
يادش بخير زماني که بازرس از آموزش وپرورش ميومد
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
مدير و ناظم رو اگه انگشت هم ميکردى فقط لبخند مليح ميزدن??
, تو جيب شلوار بعضيا گوسفند حامله جا ميشه ها !
اما نميدونم چرا اين سوئيچ ماشين با گوشي آيفونشون جا نميشه، همیشه تو دستشونه.
اخه مگه ميشه!؟
مگه داريم!؟
مردم بوقستان!!! برای همدردی با مردم غزه
کودکان خود
را به گلوله بستند :))))))???
خودتون به جای بووق جایگذاری کنید…!!!
مدیر اجازه هست دو تا افغانی دعوت کنم به گروه؟
افغانیا خیلی فعال ترن
والا??
بدبخت! اگ من بهت اس ندم کی میده?! ?
هیشکیو نداری بیچاره!
تقصیر منه ک هواتو دارم
خاک بر سرت?
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
کلید اسرار
این قسمت: خشم ایرانسل
هر وقت تشنت شد
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
یه لیوان آب بخور برطرف میشه!!!
منم اول باورم نشد تا امتحان کردم…
به هرگروهی هستی بفرست
یکی اعتقاد نداشت از تشنه گی مرد…???
ﻣﻴﺪﻭﻧﻴﺪ ﻣﻦ ﭼﺮﺍ ﺍﺳﺘﺨﺮ ﻧﻤﻴﺮﻡ ؟؟؟؟
.
.
.
.
ﭼﻮﻥ نمک ﺗﻮ ﺁﺏ ﺣﻞ میشه!!!
۱۰۰۰اللهواکبر به این همه با نمکی در من!! ^_^
دلم آغوش میخواهد…..!!!
.
.
.
.
.
.
.
شایدم …..
آش دوغ میخواهد…..
دقیقا نمی فهمم چی داره میگه ….
بزارید یبار دیگه ازش بپرسم ؟؟!
.
.
.
.
.
.
.
آقا حله…. آش دوغ میخواد …
اشتباه ازمن بود…. ببخشید وقتتونو گرفتم …
یهو فک کردم عاشق شدم….
برید به کارتون برسيد!!!
???
دختره پست گذاشته :
فرهاد من کجاست که ببیند
لیلی در آتش عشقش خاکستر شده?
والا تا اون جا که من خبر دارم فرهاد
چشمش دنبال شیرین بود نه لیلی
تورو خدا قبل شکست عشقی خوردن ، یه کم در حوزه ادبیات مطالعه کنید …???
حالا که خداوند چنین داد و چنانت
خیرات بکن بوسه ای از کنج دهانت
اصلا دلمان هیچ! فقیران غریبیم
محتاجِ زکاتیم ز خرمای لبانت
بیوفایی میکنی من هم تماشا میکنم
فرصتی تازه برای گریه پیدا میکنم
دوستت دارم… ولی میترسم از رسوا شدن
هرچه از زیباییت گفتند حاشا میکنم
من که یک لشکر حریفم نیست تسلیم توام
با رقیبان پیش چشمانت مدارا میکنم
هرچه از دنیا به دست آوردهام تا پیش از این
خرج عمر رفتهام از دار دنیا میکنم
سوختم چون شمع… اما ریشه ام را ساختم
خانهای دیگر بر این ویرانه برپا میکنم
از کنارم رفتهای اما به یادم ماندهاست
خاطراتی که دلم را خوش به آنها میکنم
یک شعر تمیز و تازه تحویل بگــــــــــــــــیر!
ازسنگ بیاگــــــدازه تحویل بگـــــــــــــــــیر!
هرکس به توگفت:پشت چشمت ابروست
تو اسم بده؛جنازه تحویل بگــــــــــــــــــــیر…
مرا به خلسه میبرد حضور ناگهانیت
سلام و حال پرسی و شروع خوش زبانیت
فقط نه کوچه باغ ما… فقط نه اینکه این محل
احاطه کرده شهر را شعاع مهربانیت
دوباره عهد می کنی که نشکنی دل مرا
چه وعدهها که می دهی به رغم ناتوانیت
جواب کن به جز مرا… صدا بزن شبی مرا
و جای تازه باز کن میان زندگانیت
بیا فقط خبر بده مرا قبول کردهای
سپس سر مرا ببَر به جای مژدگانیت
مثل موهای فِرت در زیر باران بهار
آه … می بینی؟ گره خوردست دیگر کارمان
کاش می شد زندگی مثل نوار ضبط صوت
پیش و پس می رفت با چرخاندن خودکارمان
رحم کن! ای بیمروّت! ای زمان!
لحظهای در جایِ خود، ثابت بمان!
اینکه با خود میبَری، عمرِ من است
ساعتی خود را رفیقِ من بدان!
من جوانم، آرزو دارم رفیق!
درک کن! تشویش را از من بران!
بیخیالی طی بُکن! یک کم بخواب!
یک ترانه، بیریا با من بخوان!
چشمکی مستانه بر مستی بزن!
حالِ خوبم را بِبر تا آسِمان!
عقربهها خواهرانِ عقرباند
دوری از این قوم کن، ای جانِ جان!
عاقبت عُمر تو هم سر میرسد
کاش باشی با من وُ ما مهربان!
دلت را خانهء مهر و وفا کن
دو چشمت را شراب پر صفا کن
لبت گر چه بلرزد وقت گفتن
بگو ، من عاشقم، خود را رها کن
تو در کنار خودت نیستی نمی دانی
که در کنار تو بودن چه عالمی دارد
#فرامرز_عرب_عامری
آمدي تا من فقط مومن به چشمانت شوم
“ربّنا و آتنا”ی بین دستانم تویی
.
درد یعنی حرفی از نام تو در این شعر نیست
من غلط کردم نگفتم!… دین و ایمانم تویی
مست کرد امشب نسیمِ مستِ شهریور مرا
گرچه باز از چشمِ تَر آبانم، از دلْ آذرم
ماه شهریور پر است از خاطراتِ عشقِ من
من به جان تا زنده باشم، عاشقِ شهریورم
#مهدی _اخوان _ثالث
شعر می گویم ولی معشوقه ای در کار نیست
آه،من دیوانه ام ،دیوانه بودن عار نیست
خواستم چون مصرع اول تو را مخفی کنم
باختم دل را حقیقت قابل انکار نیست
علیرضا هدایت
عاقبت روزی مزار سرد من
معدن رنجی برایت می شود
عکس من با آخرین لبخند محو
شاهد شب گریه هایت می شود
می گذاری سر به روی قبر من…
سنگ قبرم می شود دنیای تو
یاد من می ماندو فردای تو….
چه بگویم من از این عشق،نشد بنویسم
داستان من و تو یک غزل طولانیست
ما مریضیم ازین دوری و دلتنگی ها
و دوای من و تو یک بغل طولانیست
عاطفه عبدالکریم پور
فکر کن! حبس ابد باشی و یکبار فقط
به مشامت نَمی از بوی خیابان برسد
سالِ نفرین شده در قرن مصیبت یعنی
هی زمستان برود،
باز…
زمستان برسد!
پویا جمشیدی
سال ها مثل درختی که دم نجاری ست
وقت روشن شدن ارّه وجودم لرزید
ناهماهنگی تقدیر نشان داد به من
به تقاضای خود اصرار نباید ورزید….
این منم پنهان ترین افسانه ی شبهای او
آنکه درمهتاب باران شوق پیدایی نداشت
خواستم تاحرف خودراباغزل معناکنم
زیرباران نگاهش شعرمن معنایی نداشت.
برخیز ز خواب تا شرابی بخوریم
زان پیش که از زمانه تابی بخوریم
کاین چرخ ستیزه روی ناگه روزی
چندان ندهد زمان که آبی بخوریم
خوشتر از قالی کرمان غزلی ساخته ام
نخ به نخ زیر قدم های تو انداخته ام
من همان قالی پا خورده خاک آلودم
که دلم را به تمنای دلت باخته ام
یک لحظه دلم خواست ، که پهلویِ تو باشم
بی محکمه، زندانیِ بازویِ تو باشم
پیچیده به پایِ دلِ من، پیچش مویت
تا باز زمین خورده یِ گیسویِ تو باشم
کم بودنِ اسپند در این شهر، سبب شد
دلواپسِ رویت شدنِ روی تو باشم
طعمِ عسلِ عالیِ لبهات دلیلی ست
تا مشتریِ دائمِ کندویِ تو باشم
عشقی که همیشه در به در می گردد
مُــزدش لب ِ خــُــشک و چـــشم ِ تر می گردد
باران ِ تو از لــُــطف ِ خدا می آید
باران ِ من از مدرسه برمی گردد?
حال دنیا را بپرسیدم من از فرزانهای
گفت یا آب است یا خاک است یا پروانهای!
گفتمش احوال عمرم را بگو این عمر چیست ؟
گفت یا برق است یا باد است یا افسانهای!
گفتمش اینها که می بینی چرا دل بسته اند؟
گفت یا خوابند یا مستند یا دیوانهای!
گفتمش احوال عمرم را پس از مردن بگو؟
گفت یا باغ است یا نار است یا ویرانهای!
ای که گفتی بی قراری های من بازیگری ست
بی قرارم می کنی وقتی دلت با دیگری ست
گاه دلسوز است و گاهی سخت می سوزاندم
عشق گاهی مادر است و گاه هم نامادری ست
حسین دهلوی
چه كرده اى
تو با دلم
كه از تو پيش ديگران
گلايه هم
كه مى كنم
شعر حساب ميشود
كاظم بهمنى
باز دلتنگ توام میل بیابان دارم
امشب اندازۀ صحرای تو باران دارم
كوه آتش به دلم هیچ، كسی میداند
كه من از داغ تو در سینه چه پنهان دارم؟!
آه، بیدار كن از خواب گران دریا را
كه من آشفتهام امشب سر طوفان دارم
رفتهای میرسد از راه، غمت دور و دراز
بی تو با این دل بیحوصله مهمان دارم
تو گل و سبزهای و بوی بهاران داری
من خسته همۀ سال زمستان دارم
سر من را به خدا شانۀتان مختصر است
دلی از خاطرۀ دوست پریشان دارم
شعر می گویم ولی معشوقه ای در کار نیست
آه،من دیوانه ام ،دیوانه بودن عار نیست
خواستم چون مصرع اول تو را مخفی کنم
باختم دل را حقیقت قابل انکار نیست
صبح است! ساقيا قدحى پرشراب كن
دور فلك درنگ ندارد شتاب كن!
زان پيشتر كه عالم فانى شود خراب
ما را ز جام باده گلگون خراب كن
خورشيد مى ز مشرق ساغر طلوع كرد
گر برگ عيش ميطلبى ترك خواب كن!
روزى كه چرخ از گل ما كوزهها كند
زنهار كاسه سر ما پرشراب كن
ما مرد زهد و توبه و طامات نيستيم!
با ما به جام باده صافى خطاب كن
كار صواب باده پرستي ست حافظا!
برخيز و عزم جزم به كار صواب كن
مي شود خواهشي از خاطره هايت بکنم؟
مي گذاري که نگاهي به نگاهت بکنم؟
يک نگاه از همه ي چشم تو سهمم بشود
حاضرم تا همه ي عمر قناعت بکنم
تو هميشه به خداحافظي عادت داري
نکند واهمه داري به تو عادت بکنم؟
چه شده؟ باز تو از دست خودت دلگيري!
بگذاريد من اين بار وساطت بکنم
فقط اين بار فقط، دست مرا رد نکني
اين غزل را همه گفتند به نامت بکنم…
“فکر را پر بدهید”
و نترسید که از سقف عقیده برود بالاتر
“فکر باید بپرد”
برسد تا سر کوه تردید
و ببیند که میان افق باورها
کفر و ایمان چه به هم نزدیکند ….
“فکر اگر پربکشد”
جای این توپ و تفنگ و این جنگ،
سینه ها دشت محبت گردد،
دستها مزرع گلهای قشنگ….
“فکر اگر پر بکشد”
هیچکس کافر و ننگ و نجس و مشرک نیست،
همه پاکیم و رها …
نیما یوشیج
چه زیبا میشوی وقتی چنین در باد میرقصی
چه زیباتر که وقتی نیستی در یاد میرقصی
من اینجا خشت خشتم آیه های تلخ ویرانیست
سرت خوش باد جاناکه هنوز آباد میرقصی
تو برمیخیزی از خاکستر خاموش من روزی
و بغض سالیان کهنه را فریاد میرقصی
هجوم بی امان تلخکامیهای دنیا را
چه شیرین با دل درمانده فرهاد میرقصی
تو را از پشت دیوار ستبر درد میبینم
رها از پیله تنهاییت آزاد میرقصی
تماشاییترین درس دبستان منی وقتی
که بابا را چنین جان داد تا نان داد میرقصی
تناقض در نگاه ما همیشه حرف اول بود
من از بیداد میسوزم ، و تو بیداد میرقصی….
محتسب، “بد پوششی” را دید و خِفتش را گرفت!
گفت : رفتارت کمی تا قسمتی هنجار نیست!
جامه هایی را که پوشیدی زیادی روشنند!
تازه شانس آورده ای، پیراهنت گلدار نیست!
گونه ها و بینی و لب را مرمت کرده ای!
چیز اورجینال یا “آکی” در این رخسار نیست!
رفته ای با سرمه و سرخاب “میکاپیده ای!”
خوشگلی جرم است و غير از اذیت و آزار نیست!
ای که با “ساپورت”، شهری را به آتش می کشی!!!
بشکه ی باروت و کبریت است این، شلوار نیست!!
یا نخر یا آنکه از این “سند بادی ها” بخر!
هم خوش استیل است هم پوشیدنش دشوار نیست!
چشم مارا دور دیدی، موی خود افشانده ای؟!
چارقد سر کردنت هم بی ادا ، اطوار نیست!!
هرعذابی می کشیم از روسرى شُل بستن است!
ور نه مسوولی در این جا هیچ،سهل انگار نیست!
علت این خشکسالی، بی حجابی های توست!!!!!!!!
نقش تغییرات جوّى، اینقدر بسیار نیست!!
“آدم” از این شُل حجابی های حوّا، ضربه خورد!!!!!
میوه ی ممنوعه خوردن، جرمش این مقدار نیست!
کردگار ایکاش زن ها را کچل می آفرید!
تار گیسویی نباشد روز ماهم تار نیست!
“مو پریشان” گفت: باشد زلف از ته می زنم
تا ببینم بعد از این مو، مشکلی در کار نیست؟!!!!
لبخند تو عشق است ولي با همگان نه …
با ما به از اين باش ؛ ولي با دگران نه …!
رسوايي راز دلت از چشم تو پيداست …
خواندم ز دلت آري و گفتي به زبان نه …
زيبايي هر عشق ؛ به بي نام و نشانيست
ما طالب عشقيم ؛ ولي نام و نشان نه …
ميخواستم آتش بزنم شهر غزل را …
وقتي سخن عشق تو آمد به ميان نه …
حالا که قرار است به دست تو بميرم …
خنجر بزن اي دوست ؛ ولي زخم زبان نه