شعرهای عاشقانه زیبا
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همین جاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
- سرگرمی و موسیقی , شعر عاشقانه
- 1,255بازدیدها
- بدون نظر
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همین جاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
با تـــــوام
از کنـــــــــــار دل تنـــــــگی هـــایــم
کـــه عبــــــــور میــــکنــی
بــا دو دســـتـت چشـــــمـــهــایـت را ببـــند
کــــه نـــظـاره گـــــر تنــــهایـــی اش نبـــاشــــی
و گــــوشــــهــایــتــــــــــ را محــــافـــظـ بــاش
کــــه ســــکــوتــــــ آتـــشـــیـــنش آســیــبــی جــــدی بـــرای شنــــوایــی تــــــوسـتــــــ
مادر …
شب به دنيا آمدنم خوشحال بودي
گفتم دروغ است
به زيباييت برايم آرزو كردي
گفتم دروغ است
تو گفتي بهترينها از آن توست
گفتم دروغ است
كمال اين امت نادان با توست
گفتم دروغ است ….
تو گفتي بعد من دست خدا هست
ولي با رفتنت مادر خدا رفت…
تو رفتي و من هم از پس تو
به موهايت قسم دنيا دروغ است
تمام تاج تمام تخت, تمام خنده و گريه,تمام شادي و غصه,دروغ است ….
خدايا تو بگو زين خلقت هدف چيست?
به هر عالم رسم گويم خدا نيست….
زیبایی پاییز غم انگیز چراست؟!
در فصل خزان گرفتن دل ز کجاست؟!
زان روی که رنگ ها ی آن جانسوز است
بر جان درخت و گل و گلزار بلاست
نا خواسته دل برای گل می سوزد!
رحم و شفقت ز نابی فطرت ماست!
با اینهمه از یار بباید پرسید
بشکستن قلب عاشق خسته رواست؟!
چه زيباست كه چون صبح،
پيام ظفر آريم
گل سرخ،
گل نور،
ز باغ سحر آریم.
چه زيباست، كه با مهر،
دل از كينه بشوييم.
چه نيكوست كه با عشق،
گل از خار برآريم.
گذرگاه زمان را،
سرافراز بپوييم.
شب تار جهان را
فروغ از هنر آريم.
اگر تيغ ببارند،
جز از مهر نگوييم
وگر تلخ بگويند،
سخن از شكر آريم.
بياييد،
بياييد،
ازين عالم تاريك
دلافروزتر از صبح،
جهاني دگر آريم!
?
رفت ….!!!!!
خجالت کشیدم بگویم هنوز هم
“دوســـــــــــــــتت دارم”
دلم نیامد بگویم :
“گــــــــــــــــــــند زدی به تمام باورهایم”
غرورم نگذاشت بگویم :
“نــــــــــــــــــــرو” … بمان کنار دلـــــم”
دلم نمیگذارد فراموشش کنم …
عقلم نمیگذارد بگویم:
“برگــــــــــــــــــــرد”
خاطراتش نمیگذارد
“نفــــــــــــــــــــس” بکشم
“قسمــــــــــت” …
نمیگذارد دستهایم به رویای داشتنش برسد …
واین وسط …
“خـــــــــــــــــــــــــدا”
با تمام بزرگیش فقط نگاه میکند .. !
ﻣﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﻮ ﻣﻌﻤﺎ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﻭ ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻧﮕﺎﻫﺖ
ﭘﯿﻮﻧﺪ ﻣﯿﺰﻧﻢ
ﻭ ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
ﻋﺸﻘﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﻮﺍﯾﺖ ﻣﺠﺰﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ
ﮔﻤﺸﺪﻩ ﮏﯾ ﻣﻌﻤﺎ ﺩﺭ ﺩﻟﯽ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﻫﻮﺱ
ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ
ﻭ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻣﺎﻧﺪ
ﺣﻞ ﮐﻦ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ
ﻧﺘﺮﺱ
ﺑﯽ ﺗﺎﺑﯿﻢ ﺭﺍ
ﺩﺭ ﺗﻦ ﻓﺮﻭ ﺭﯾﺰ ﻭ ﻧﺘﺮﺱ
j y
ﻣﺴﺎﻓﺮ ﺧﻮﺍﺑﻬﺎﯾﻢ
ﺍﻣﺸﺐ ﮐﻤﯽ ﺯﻭﺩﺗﺮ
ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﯽ ﺭﻭﻡ
ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺭﺳﯽ
ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺗﻮ
ﺍﻧﺠﺎ ﺑﺎﺷﻢ …
ﻫﻮﺍ ﺳﺮﺩ ﺍﺳﺖ ﻟﺒﺎﺱ ﮔﺮﻡ
ﯾﺎﺩﺕ ﻧﺮﻭﺩ
ﻭ ﮐﻤﯽ ﺍﻏﻮﺵ
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ
ﭘﺸﺖ ﯾﺨﺒﻨﺪﺍﻥ ﻫﺎ ﮔﯿﺮ ﮐﻨﯽ
ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﮐﻪ
ﮔﺮﻣﯿﻪ ﺍﻏﻮﺵ ﺗﻮ ﺭﺍ
ﻫﯿﭻ ﺟﺎﯼ ﺑﯿﺪﺍﺭﯼ ﻫﺎﯾﻢ
ﻟﻤﺲ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ ….
ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺑﻬﺎﯾﻢ ﺭﺍ
ﺑﺎ ﺗﻮ ﺯﯾﺴﺘﻪ ﺍﻡ
ﮐﻪ ﺗﻮ ﺷﺮﯾﮏ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﻮﺍﺑﻬﺎﯼ ﻣﻨﯽ
نمی دانم چرا وقتی،
دلم درگیر یاد توست،
هوا دلگیر و بارانیست…
صدای رعد هم جاریست…
نه رویایی ، نه کابوسی ،
هر آنچه هست بیداریست…
نمکدان می شود ابر و…
نمکها روی زخم دل …
و این آغاز یک موضوع تکراریست…!
هنرها دارد این باران،
از آن لحظه که می بارد،
تبم در گریه می سوزد…
تحمل کینه می توزد…
و تن هم طبق معمول همیشه
پیله ی افسوس می دوزد…
دلم دلتنگ یاد توست..!
من از مستي هراسم نيست ، از آن مستان بی مقدار مي ترسم !
ز عشق هرگز نترسيدم ؛
گريزانم از آن عاشق که يک دل دارد و يکصد هزار دلبر !!
و نام عشق را بر خاک ميمالد … و هر دم در خيال خويش تمنای نگار تازه ای دارد !!!
ز تنهائی مرا پروا نبود هرگز ؛
از آن تن ها …که بر تن ميزنند چنگي ز نامردی …گريزانم !!!!
در اين آشفته بازار رفاقت ها … به دنبال رفيقی ناب ميگردم
زهی باطل خيالم را …که من مخمور و اينک در پی يک خواب ميگردم…