سایت تفریحی خبری و مد لباس روز دنیا

شعر عاشقانه شاملو

شعر نو مهر ۹۴

برگهاي پاييزي

سرشار از شعور درخت اند

و خاطرات سه فصل را بر دوش مي کشند

آرام قدم بگذار …

بر چهره تکيده آنها

زیباترین شعر عاشقانه

شعر می گویم ولی معشوقه ای در کار نیست
آه،من دیوانه ام ،دیوانه بودن عار نیست
خواستم چون مصرع اول تو را مخفی کنم
باختم دل را حقیقت قابل انکار نیست

زیباترین شعر عاشقانه

صبح است! ساقيا قدحى پرشراب كن
دور فلك درنگ ندارد شتاب كن!

زان پيشتر كه عالم فانى شود خراب
ما را ز جام باده گلگون خراب كن

خورشيد مى ز مشرق ساغر طلوع كرد
گر برگ عيش مي‌طلبى ترك خواب كن!

روزى كه چرخ از گل ما كوزه‌ها كند
زنهار كاسه سر ما پرشراب كن

ما مرد زهد و توبه و طامات نيستيم!
با ما به جام باده صافى خطاب كن

كار صواب باده پرستي ست حافظا!
برخيز و عزم جزم به كار صواب كن

زیباترین شعر عاشقانه

مي شود خواهشي از خاطره هايت بکنم؟
مي گذاري که نگاهي به نگاهت بکنم؟
يک نگاه از همه ي چشم تو سهمم بشود
حاضرم تا همه ي عمر قناعت بکنم
تو هميشه به خداحافظي عادت داري
نکند واهمه داري به تو عادت بکنم؟
چه شده؟ باز تو از دست خودت دلگيري!
بگذاريد من اين بار وساطت بکنم
فقط اين بار فقط، دست مرا رد نکني
اين غزل را همه گفتند به نامت بکنم…

زیباترین شعر عاشقانه

“فکر را پر بدهید”
و نترسید که از سقف عقیده برود بالاتر
“فکر باید بپرد”
برسد تا سر کوه تردید
و ببیند که میان افق باورها
کفر و ایمان چه به هم نزدیکند ….
“فکر اگر پربکشد”
جای این توپ و تفنگ و این جنگ،
سینه ها دشت محبت گردد،
دستها مزرع گلهای قشنگ….
“فکر اگر پر بکشد”
هیچکس کافر و ننگ و نجس و مشرک نیست،
همه پاکیم و رها …

نیما یوشیج

زیباترین شعر عاشقانه

چه زیبا میشوی وقتی چنین در باد میرقصی
چه زیباتر که وقتی نیستی در یاد میرقصی

من اینجا خشت خشتم آیه های تلخ ویرانیست
سرت خوش باد جاناکه هنوز آباد میرقصی

تو برمیخیزی از خاکستر خاموش من روزی
و بغض سالیان کهنه را فریاد میرقصی

هجوم بی امان تلخکامیهای دنیا را
چه شیرین با دل درمانده فرهاد میرقصی

تو را از پشت دیوار ستبر درد میبینم
رها از پیله تنهاییت آزاد میرقصی

تماشاییترین درس دبستان منی وقتی
که بابا را چنین جان داد تا نان داد میرقصی

تناقض در نگاه ما همیشه حرف اول بود
من از بیداد میسوزم ، و تو بیداد میرقصی….

زیباترین شعر عاشقانه

زیباترین شعر عاشقانه

زیباترین شعر عاشقانه

شعرهای کوتاه

نخند، پشت تبسم همیشه محکومی
تو در قضاوت مردم همیشه محکومی
سکوت تلخِ عمیقت چه هیبتی دارد

درین هوای ترنم، همیشه محکومی
تو گِردبادِ غرور و شکوهِ طوفانی

به پیچ و تاب تلاطم همیشه محکومی
وضو برای تنِ زخمی ات ضرر دارد

عزیزِ من، به تیمم همیشه محکومی
چقدر سرزنشت می کنند آدم ها

به جرم خوردن گندم همیشه محکوم

شعرهای کوتاه

هر چه کردی به دلم ، … باز تو را بخشیدم
با زبان زخم زدی ، … دشنه زدی … خندیدم

معنی تک تک رفتار تو را … میفهمم
ساده لوحی ست ، … بگویم که نمی فهمیدم !

غرق تردید شدم ، … باز تحمل کردم
تا زمانی که … به چشمان خودم هم دیدم

دیدم از خشم خداوند … نمی ترسیدی
تو نترسیدی و من سخت از آن ترسیدم

بسته بودم ، لب از آن درد و از آن بی مهری
تو جفا کردی و من هیچ … نمی پرسیدم

بی سبب نیست ، … فراموش شدی در یادم
که تو مهتاب شبانگاهی و … من خورشیدم

عاقبت سرد شدم ، خسته شدم ، یخ کردم !
مثل خورشید … غروبی که نمی تابیدم

شکل یک سیب ، که گندیده و کرم افتاده ،
کرم کردم ! … و از اعماق درون گندیدم

اشک های دل من ، از تو و عشق تو نبود
بلکه از سادگی قلب خودم رنجیدم …

برو ای یار برو ! از تو گذشتم ، خوش باش
برو ای یار ! که من مهر تو را بخشیدم…

شعرهای کوتاه

سكوت و حال غم انگيز و شهر خالي عشق
خزان و فاصله، همواره در توالي عشق

و بوي تازه ترين خاطرات و روياهام
شميم دفتر شعري ست از حوالي عشق

خيال – خاطره ها – خستگي – خدايا! باز ـ
سراب بوسه در اين سال خشكسالي عشق!؟

بهار عاطفه! روياي صادقانه ي من!
تو اي بهانه ي هر فصل انتقالي عشق!

تمام دار و ندارم! هميشه در غزلم
بمان كه نشكند اين قُلّك سفالي عشق

شعرهای کوتاه

شعرهای کوتاه

شعرهای کوتاه

 

شعر عاشقانه شاملو

حرف ها دارم اما … بزنم یا نزنم ؟

همه ی حرف دلم با تو همین است که « دوست … »
چه کنم ؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم ؟

عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم
زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم ؟

گفته بودم که به دریا نزنم دل اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم ؟

از ازل تا به ابد پرسش آدم این است :
دست بر میوه ی حوا بزنم یا نزنم ؟

به گناهی که تماشای گل روی تو بود
خار در چشم تمنا بزنم یا نزنم ؟

دست بر دست همه عمر در این تردیدم :
بزنم یا نزنم ؟ ها ؟ بزنم یا نزنم ؟

 

شعر عاشقانه شاملو

عشق بازی را چه خوش فرهاد شیرین کرد و رفت

جان شیرین را فدای جان شیرین کرد و رفت

یادگاری در جهان از تیشه بهر خود گذاشت

بیستون را گر ز خون خویش رنگین کرد و رفت

دیشب آن نامهربان مه آمد و از اشک شوق

آسمان دامنم را پر ز پروین کرد و رفت

پیش از اینها ای مسلمان داشتم دین و دلی

آن بت کافر چنینم بی دل و دین کرد و رفت

فرخی یزدی

شعر عاشقانه شاملو

شعر عاشقانه شاملو

قسم به بوسه آخر ،قسم به تيرخلاص
قسم به خون شقايق ،نشسته بر تن داس

قسم به آتش پنهان، به زير خاكستر
قسم به ناله مادر، قسم به بغض پدر

قسم به مشت برادر، قسم به خشم رفيق
قسم به شعله كبريت و قسم به خواب پليد

قسم به بال پرستو، به عطر فروردين
قسم به نبض ترانه، قسم به خاك زمين

كه خون بهاي تو خون سياه جلاد است
سكوت دامنه در انتظار فرياد است

كه خون بهاي تو اتمام اين زمستان است
طنين نام تو در ذهن هر بيابان است
?

شعر عاشقانه شاملو

.من دلم هرگز نمی آید که دلگیرت کنم
یا که با خودخواهیم از زندگی سیرت کنم
هی نمک می ریختم با بیت بیت هر غزل
تا که با شعر خودم شاید نمک گیرت کنم
خواب خوب هرشبم بودی گمان کردم که تو
مال من هستی اگر هرجور تعبیرت کنم
گاه عاشق بودی گاهی بلای جان من
خوب یا بد من نمیدانم چه تعبیرت کنم
من فقط میخواستم مال خودم باشی همین
من فقط میخواستم پای خودم پیرت کنم…

شعر عاشقانه شاملو



برچسب ها