سایت تفریحی خبری و مد لباس روز دنیا

شعر عاشقانه

شعر نو زیبا

از خانه که می آیی

دستمالی سفید

پاکتی سیگار

گزیده اشعار فروغ،

و تحملی طولانی بیاور

احتمال گریستن ما بسیار است…

شعر نو زیبا

اینم یک انرژی مثبت از مولانا
حقیقت
نه به رنگ است و نه بو
نه به هآی است ونه هو
نه به این است ُ نه او
نه به جام است و سبو
گر به این نقطه رسیدی
به تو سر بسته و در پرده بگویم
تا کسی نشنود این راز گهر بار جهان را
آنچه گفتند و سرودند
تو آنی
خود تو جان جهانی
گر نهانی و عیانی
تو همانی که همه عُمر به دنبال خودت نعره زنانی
تو ندانی که خود آن نقطه ی عشقی
همه اسرار نهانی

امشب غم دیروز و پریروز و فلان سال و فلان حال و فلان مال که بر باد فنا رفت…نخـــــور
به خدا حسرت دیروز عذاب است ; مردم شهر به هوشید…؟
هر چه دارید و ندارید بپوشید و برقصید و بخندید که امشب سر هر کوچه خـــــدا هســـــت
روی دیوار دل خود بنویسید خـــــدا هســـــت
نه یکبار و نه ده بار که صد بار به ایمان و تواضع بنویسید
خـــــدا هســـــت…
خـــــدا هســـــت…

شعر نو زیبا

بگذار بگویم:
بغض که می کنی،
گریه ام می گیرد،
خنده ات که بگیرد،
حالم از همیشه بهتر است…
می بینی زندگی ام را؟!
به دلت بند است
بند دلم…
“عادل دانتیسم_کتاب زیبای عزیز روزهای من”

شعر نو زیبا

ز من بگو بزار
قصه ت قشنگ بشه
شاید دلت واسه
اونوقتا تنگ بشه
شاید دوباره باز
برگرده ساده گیت
اون حس و حال خوب
اون بی اراده گیت
قلبتو خالی کن
جا باز کن واسم
من رو شلوغی
دور تو حساسم!
به این غریبگی
عادت نده منو
از یاد من نبر
دیوونه بودن و
دلگیرم از چشات
دلبسته نیس دیگه
این بی تفاوتی
خیلی چیزا میگه
باور نمی کنم
عوض شی این همه
باور نمی کنی
چیا رو یادمه!
چه فرقی میکنه
این روزا چی میخام
وقتی با یاد تو
گیجه گذشته هام
آشوبه تو دلم
دلتنگتم بمون
قد یه عاشقی
از اون روزا بخون!
ف.حسنی

شعر نو زیبا

قص شعر

حالم خراب بودوکسی باورش نشد
شادی نقاب بودوکسی باورش نشد
گفتم نگاه میکندم،مست می شوم
چشمش شراب بودو کسی باورش نشد
قلبم تمام عمرچنان زلف درهمش
درپیچ وتاب بود وکسی باورش نشد
گفتندابلهان که بگودوست داریش
وصلش سراب بودوکسی باورش نشد
اویک بهشت بود ولی ازبهشت او
سهمم عذاب بودوکسی باورش نشد
پرسیدباکنایه که «من گفته ام،نرو»
پرسش جواب بودوکسی باورش نشد….

قص شعر


بی تو من، ثانیه تا ثانیه را پیر شدم
من همان،کوه غرورم، که زمین گیر شدم

مثل پروانه ی بی تاب، در اندیشه ی نور
با پری سوخته ، از زندگی ام سیر شدم

گرچه گفتم. که ازاین. عشق،حذرباید کرد
خود غریبانه. به زندانِ تو. . زنجیر شدم

نانی از عاطفه دادی. . بمنِ سوخته دل
بر سر سفره ی عشق ِتو نمک گیر شدم

زیر شمشیر غمت، رقص کنان باید رفت
من دراین رقص ولی، کشته ی شمشیرشدم

قص شعر

قدر اهل درد صاحب درد می‌داند که چیست
مرد صاحب درد، درد مرد، می‌داند که چیست

هر زمان در مجمعی گردی چه دانی حال ما
حال تنها گرد، تنها گرد، می‌داند که چیست

#وحشی_بافقی

قص شعر

همه جا هستم و در حال تماشای توام
من تماشاگر نامریی دنیای توام

نگرانم که شبی در پی من گم بشوی
چون مه آلودترین قسمت رویای توام

تو نوازنده ی یک قطعه ی غمگینی و من
مثل یک نت نگران شب اجرای توام

روی سن رفتی و کم کم نفست بند آمد
مثل اکسیژنم اطراف نفس های توام

بین جمعیت کنسرت مرا پیدا کن
همه جا هستم و در حال تماشای توام

قص شعر

بيتی از لبهای ِ من بر بيتی از لبهای ِ تو
يک رباعی سهم ِ اين حال ِ خرابم ميدهی؟
اينهمه اخترشناسی برده ای ارث از پدر
ماه ِ من! از آسمانت يک شهابم ميدهی؟

????????

قص شعر

کاش جای شانه بودم شانه میکردم تورا
میشدی مثل شراب ، پیمانه میکردم تورا
می شدم یک شاعر دیوانه بارقص وغزل
خط به خط میگفتم ودیوانه میکردم تورا
تو برایم لیلی ومن می شدم مجنون تو
وارده یک قصه ی مردانه میکردم تورا

قص شعر

شعر زیبا

همه شب دست به دامان خدا تا سحرم
که خدا از تو خبر دارد و من بی خبرم

رفتی و هیچ نگفتی که چه در سر داری
رفتی و هیچ ندیدی که چه آمد به سرم

گرمی طبعم از آن است که دل سوخته ام
سرخی رویم از این است که خونین جگرم

کار عشق است نماز من اگر کامل نیست
آخر آنگاه که در یاد توام در سفرم

این چه کرده ست که هر روز تو را می بیند
من از آیینه به دیدار تو شایسته ترم

عهد بستم که تحمل کنم این دوری را
عهد بستم ولی از عهد خودم می گذرم

مثل ابری شده ام در به در و شهر به شهر
وای از آن دم که به شهرتو بیفتد گذرم

شعر زیبا

ترک ما کردی ولی باهرکه هستی یار باش
مثل من هرگز نکن با او کمی دلدار باش

کم گذاشتی نازنین یک عمر برایم عشق خود
لااقل یکدم بساز با عشق او بسیار باش

از حریم عشق من پاپس کشیدی ناگهان
گرد تا گرد حریم عشق او دیوار باش

تاسحر یک عمر بودم ، درکنارت نازنین
یک شبی تو امتحان کن مثل من بیدار باش

ساکتی ای نازنین از عشق نو حرفی بزن
بی دروغ و بی کلک یک لحظه را اینبار باش

دلهره جانم گرفت ازبس بفکرت بوده ام
حال او خوشحال کن چون لحظه دیدار باش

من که رفتم بعد ازین حالم بتو مربوط نیست
خنده کن یا گریه یا ازعشق او بیمار باش

شعر زیبا

دوست دارم ،اینکه گاهی بحث را کِش می دهی
بوسه هایی را که با اصرار و خواهش می دهی

باد می پیچد به خود از حسرتش !وقتی که تو
دست بر مو می بری ،آن را نوازش می دهی

عطر شالی لای موها ،شرم گل بر گونه ات
چهره ی پاک پری ها را نمایش می دهی

شهر ما شاعر فراوان دارد و تقصیر توست!
آنقدر که سوژه ی ناب سُرایش می دهی

آنقدر خوبی اگر حاکم شوی بر محکمه
بر تمام مجرمانت حکم بخشش می دهی

شعر زیبا

شعر عاشقانه کوتاه

چونان به لبش بوسه زدم کز سخن افتاد

بی حال شد و مست در آغوش من افتاد

میلم به گنه رفت که ناگاه زنم گفت

بیدار شو از خواب که چای از دهن افتاد

شعر عاشقانه کوتاه

لب هاي تو لب نيست؛ عذابيست الهي
بايد كه عذابي بچشم گاه به گاهي

در لحظه ديدار تو گفتم كه بعيد است
چشمان تو من را نكشاند به تباهي

لب هاي تو ناياب تر از آب حيات است
تو سوزن پنهان شده در خرمن كاهي

اين كار خدا بوده كه يك باره بيفتد
در تنگ بلور شب من مثل تو ماهي

اي شاخه نبات غزل حافظ شيراز
معشوقه ي مايي چه بخواهي چه نخواهي

شعر عاشقانه کوتاه

توبه کردم که دگر باده پرستی نکنم
می ننوشم ،
نکشم عربده ،
مستی نکنم

مست بودم که چنینین توبه مستی کردم
عهد بستم که دگر توبه زمستی نکنم
عهد بستم که دگر می نخورم در همه حال

یارب ، ، ،
یار اگر ،
ساقی شود
می بدهد
من چه کنم .

آمدمﺗﺎ ﺩﺭ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﮐﻤﯽ ﻣﺴﺖ ﮐﻨﻢ
ﺟﺮﻋﻪ ﺑﺎﻻ ﺑﺰﻧﻢ ﺁﻧﭽﻪ ﻧﺒﺎﯾﺴﺖ ﮐﻨﻢ
ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﻫﻤﻪ ﮐﺲ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺎﺷﻢ

ﺩﺍﺋﻢ ﺍﻟﺨﻤﺮ ﺗﺮﯾﻦ ﺁﺩﻡ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺎﺷﻢ
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻣﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺟﻬﺎﻧﻢ ﺑﺮﻭﺩ
ﺍﺳﺘﮑﺎﻥ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﻢ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺟﺎﻧﻢ ﺑﺮﻭﺩ

شعر عاشقانه کوتاه

ساده می گویم عزیزم : دل بریدن ساده نیست
چشم های مهربانت را ندیدن ساده نیست

از زمان ِ رفتنت خورشید را گم کرده ام
ناله های ابـر را هر شب شنیدن ساده نیست

قلب تو پـر بود از ماه و هزاران پنجره
ماه را از پشت یک دیوار دیدن ساده نیست

بوسه هایت دلنشین و خنده هایت دلفریب
طعم تلخ این جدایی را چشیدن ساده نیست

باز هم آمد بهار … اما هوا افسرده است
آه ! از دست ِ زمستان هم رهیدن ساده نیست

قلب من آتش گرفت از دوریت باران من
از دل ِ این آتش ِ سوزان پریدن ساده نیست

پادشاه قصر قلبم ! حکمران با شکوه !
ساده دل دادم ولی … این دل بریدن ساده نیست..

شعر عاشقانه کوتاه

 

دوبیتی های ناب

مگذار شب فراق ممتـــــــــــــــــــــد بشود

حال دلم آن سان که نباید بشـــــــــــــــــود

این جاده تو را بگیرد از من؟؟؟!!! هرگز…..

از روی جنــــــــــــــــــــازه ام مگر رد بشود!

دوبیتی های ناب

یک شعر تمیز و تازه تحویل بگــــــــــــــــیر!

ازسنگ بیاگــــــدازه تحویل بگـــــــــــــــــیر!

هرکس به توگفت:پشت چشمت ابروست

تو اسم بده؛جنازه تحویل بگــــــــــــــــــــیر…

دوبیتی های ناب

الا ای باد شبگیری بگوی آن ماه مجلس را
تو آزادی و خلقی در غم رویت گرفتاران

گر آن عیار شهرآشوب روزی حال من پرسد
بگو خوابش نمی‌گیرد به شب از دست عیاران
سعدی

دوبیتی های ناب

ای دلبر ما مباش بی دل بر ما
یک دلبر به ، به که دوصد دل برما
نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما
یا دل بر ما فرست یا دلبر ما

دوبیتی های ناب

ای چشم تو چشم چشمه هر چشم همه بی چشم تو نیست بر چشم همه

چشم همه را نظر به سوی تو بود از چشم تو چشمه هاست در چشم همه

ابوسعید ابولخیر

دوبیتی های ناب

حس و حال همه ی ثانیه ها ریخت به هم

شوق یک رابطه با حاشیه ها ریخت به هم

گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید

آمدی و همه ی فرضیه ها ریخت به هم!

دوبیتی های ناب

وا فریادا ز عشق وا فریادا
<کارم بیکی طرفه نگار افتادا
گر داد من شکسته دادا دادا
<ور نه من و عشق هر چه بادا بادا

ابو سعید

دوبیتی های ناب

در باغ کجا روم که نالد بلبل
<بی تو چه کنم جلوهٔ سرو و سنبل
یا قد تو هست آنچه میدارد سرو
<یا روی تو هست آنچه میدارد گل

ابو سعید?

دوبیتی های ناب

اینجا همه خوبند، خیالت راحت!
من مانده ام و چهارتا هم صحبت

این گوشه نشسته ایم و دلتنگ توایم
من ، عشق ، خدا ، عقربه های ساعت

دوبیتی های ناب

شعر شعبی

نمی خواهی اگر من را، تو را هر لحظه می خواهم
که تو معشوق من هستی، همان معشوق دلخواهم

شبی افتاد تصویرت، درون چشمه ی چشمم
پلنگی خیره بر آبم، تو هستی چهره ی ماهم

نه شیرازی، نه تهرانی، تو هستی آنکه می بخشم
به یک لبخند کوتاهش، سمرقند و بخارا هم

بیا قدری محبت کن، کنار من قدم بردار
تمام آرزویم شد، تو باشی یار و همراهم

“که عشق آسان نمود اول…” برای من نخوان وقتی
که از دشواری پایان عشق آگاه آگاهم

همیشه متهم کردی، مرا با انگ خودخواهی
تو هستی جسم و روح من، اگر اینقدر خودخواهم

اگرچه شد غزل شعرم، ولی اقرار باید کرد
شبیه شعر نیمایی: “تو را من چشم در راهم”

احسان نصری

شعر شعبی

از رنجى خسته ام كه از آنِ من نيست
بر خاكى نشسته ام كه از آنِ من نيست

با نامى زيسته ام كه از آنِ من نيست
از دردى گريسته ام كه از آنِ من نيست

شعر شعبی

“مولانا”
عشق رابیمعرفت ‘ معنا مکن
زر نداری ‘ مشت خودرا وا مکن

گر نداری ‘ دانش ترکیب رنگ
بین گلها ‘ زشت یا زیبا مکن

خوب دیدن ‘ شرط انسان بودن است
عیب را در این وآن ‘ پیدا مکن

دل شود روشن ‘ زشمع اعتراف
با کس ار بد کرده ای ‘ حاشا مکن

ای که از لرزیدن دل ‘ آگهی
هیچ کس را ‘ هیچ جا رسوا مکن
زر بدست طفل دادن ‘ ابلهیست
اشک را ‘ نذر غم دنیا مکن

پیرو خورشید ‘ یا آئینه باش
هرچه عریان دیده ای ‘ افشا مکن..

شعر شعبی

«دیوانه» و «دلبسته ی» اقبال خودت باش
«سرگرم» خودت عاشق «احوال» خودت باش…!!!

یک لحظه نخور «حسرت» آن را که نداری
راضی به همین چند قلم «مال» خودت باش…!!!

دنبال «کسی» باش که دنبال «تو» باشد
اینگونه اگر نیست به دنبال «خودت» باش…!!!

«پرواز» قشنگ است ولی «بی غم و منت»
«منت» نکش از غیر و پر و بال خودت باش…!!!

صدسال اگر «زنده» بمانی گذرانی
پس «شاکر» هر لحظه و هر سال «خودت» باش…!!!

شعر شعبی

ﻫﯿﺎﻫﻮﯼ ﻏﺮﯾﺐ ﻭ ﻣﺒﻬﻤﯽ ﭘﯿﭽﯿﺪﻩ ﺩﺭ ﺟﺎﻧﻢ
ﭘﺮﻡ ﺍﺯ ﺣﺲ ﺩﻟﮕﯿﺮﯼ ﮐﻪ ﻧﺎﻣﺶ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ

ﺗﻮ ﺍﻗﯿﺎﻧﻮﺱ ﺳﺮﺷﺎﺭ ﺍﺯ ﺗﻼﻃﻢ ﻫﺎﯼ ﺁﺭﺍﻣﯽ
ﻭ ﻣﻦ ﺩﺭﯾﺎﭼﻪ ﯼ ﺍﺷﮑﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﯾﻢ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻃﻐﯿﺎﻧﻢ

ﺑﺰﻥ ﻧﯽ ﺑﺎﺯ ﻏﻮﻏﺎ ﮐﻦ ..ﺑﺰﻥ ﺩﻑ ﺷﻮﺭ ﺑﺮﭘﺎ ﮐﻦ
ﺑﻪ ﻫﺮ ﺳﻮﺯﯼ ﺑﮕﺮﯾﺎﻧﻢ ﺑﻪ ﻫﺮﺳﺎﺯﯼ ﺑﺮﻗﺼﺎﻧﻢ

ﺑﺒﯿﻦ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﻭﺍﺭ ﺍﺯ ﺣﺲ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﺗﻮ ﻟﺒﺮﯾﺰﻡ
ﺗﻮ ﺁﺭﺍﻣﯽ ﻣﻦ ﺁﺭﺍﻣﻢ،ﭘﺮﯾﺸﺎﻧﯽ ﭘﺮﯾﺸﺎﻧﻢ

ﺍﮔﺮ ﺷﻌﺮﯼ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﺭﻭﻧﻮﯾﺴﯽ ﺍﺯ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺑﻮﺩ
ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﻮﺍﻧﮕﯽ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﻦ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻢ

شعر شعبی

شعرهای زیبا

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فراق این همه ایامم نیست

خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد
سر مویی به غلط در همه اندامم نیست

میل آن دانه خالم نظری بیش نبود
چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست

شب بر آنم که مگر روز نخواهد بودن
بامدادت که نبینم طمع شامم نیست

چشم از آن روز که برکردم و رویت دیدم
به همین دیده سر دیدن اقوامم نیست

نازنینا مکن آن جور که کافر نکند
ور جهودی بکنم بهره در اسلامم نیست

گو همه شهر به جنگم به درآیند و خلاف
من که در خلوت خاصم خبر از عامم نیست

نه به زرق آمده‌ام تا به ملامت بروم
بندگی لازم اگر عزت و اکرامم نیست

به خدا و به سراپای تو کز دوستیت
خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیست

دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی
به دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست

سعدیا نامتناسب حیوانی باشد
هر که گوید که دلم هست و دلارامم نیست

سعدی

***********************************************

قصه این است یکی بود و یکی هم ، که نبود
طبق معمول نبودی که بخوانی حالم

«آمدن»مصدر خوبیست اگر صرف شود
فعل «رفتی» شده آتش به همه افعالم

قصه ی « حسرت دیدار تو» شد جلد به جلد
ناشرش ذوق زده آمده استقبالم
دست تقدیر قلم چون که به دستش لرزید
همه جا لکه ی جوهر شده بر اقبالم

گر ز دست دگران سنگ خورم عیبی نیست
دوست خود آگه از آن است چرا می نالم
سید حسین میری

شعرهای زیبا

تا که میخندی ، به چشمانم جهانم بهتر است
واژه ها تصویرها حتی بیانم بهتر است

آسمان با من موافق نیست ای خورشید من
زیر باران در کنارت آسمانم بهتر است

راستی امروز باور داشتی وقتی خدا
در میان رود می گفتت روانم بهتر است

من زبان بستم نگاهت درس عشق آغاز کرد
تازه فهمیدم به خاموشی زبانم بهتر است

بین درس و زندگی تصمیم کبری عشق شد
در میان مکتبت دل را نشانم بهتر است

میروم از جاده هرگز به مقصد می رسم
بد مسیر است زندگی آنجا گمانم بهتر است

کفشهایم در مسیر جاده عاشق می شوند
عاشقی از زندگانی مهربانم بهتر است….

************************************************

چه غم وقتی جهان از عشق نام تازه می گیرد؟
از این بی آبرویی نام ما آوازه می گیرد !

من از خوش باوری در پیله ی خود فکر می کردم
خدا دارد فقط صبر مرا اندازه می گیرد

به روی ما به شرط بندگی در می گشاید عشق
عجب داروغه ای ! باجِ سرِ دروازه می گیرد

چرا ای مرگ می خندی؟ نه می خوانی، نه می بندی
کتابی را که از خون جگر شیرازه می گیرد !

ملال آور تر از تکرار رنجی نیست در عالم
نخستین روز خلقت غنچه را خمیازه می گیرد !

#فاضل_نظری

شعرهای زیبا ** شعرهای زیبا

شعر حزین

از تبارخستگانم حال و روزم خوب نیست
بیقرارت میشوم در قلب تو آشوب نیست؟

تابه کی صبرو صبوری تا چه وقتی انتظآر؟
من دلی اشفته دارم نام من ایوب نیست

رفتی و قلب مرا با خود به یغما برده ای
هیچ کس دیگر خریدار من معیوب نیست

رو به تو کردم خدایا مستجابم می کنی؟
خوب می دانی جواب عاشقان سرکوب نیست

استجابت از درو دیوار عرشت می چکد
غیر از این باشد برای عرش تو مطلوب نیست…

شعر حزین

کاش می شد خنده را تدریس کرد
کارگاه خوشدلی تاًسیس کرد
کاش می شد عشق را تعلیم داد
ناامیدان را امید و بیم داد
شاد بود و شادمانی را ستود
با نشاط دیگران ، دلشاد بود
کاش می شد دشمنی را سر برید
دوستی را مثل شربت سر کشید
دشمن بی رحمی و اجحاف بود
دوستدار نیکی و انصاف بود
کاش می شد پشت پا زد بر غرور
دور شد از خود پسندی، دور دور
با صفا و یکدل و آزاده بود
مثل شبنم بی ریا و ساده بود
از دو رنگی و ریا پرهیز کرد
کینه را در سینه حلق آویز کرد
کاش می شد ساده و آزاد زیست
در جهانی خرم و آباد زیست

شعر حزین

گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی
کو رفیق راز داری ! کو دل پر طاقتی ؟
شمع وقتی داستانم را شنید آتش گرفت
شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتی
تا نسیم از شرح عشقم با خبر شد ، مست شد
غنچه ایدربادپرپرشدولی کو غیرتی ؟
گریه می کردم که زاهد در قنوتم خیره ماند
دور باد از خرمن ایمان عاشق آفتی
روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نداشت
کاش بر آیینه بنشیند غبار حسرتی
بس که دامان بهاران گل به گل پژمرده شد
باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتی
من کجا و جرات بوسیدن لب های تو
آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتی

شعر حزین

شعر عاشقانه غمگین

بگیر اما بدان فالت نخواهد داد تغییرم
قشنگست آنچه حافظ گفته، اما نیست تقدیرم

چنان در خوابِ غفلت صرف کردم روزگارم را
که حتی ابن سیرین هم نخواهد کرد تعبیرم!

برابر نیست این جنگی که برپا کرده ای، ای عشق
که تو با من گلاویزی و من با خویش درگیرم!

خیانت کرد همراهی که فکرش را نمی کردم
ندیدم مو به مو دارد «جوانی» میکند پیرم!

مرا از زندگی انداخت عمری ترسِ از مردن
از این پس زنده خواهم بود تا روزی که می میرم…

حسین زحمتکش

شعر عاشقانه غمگین

چشمان خطرناک شما بيمه ندارد
بيرون نرو تا جور نکردم ديه ها را

بايد بشوم تاجر کاغذ که تو رفتي
هي چاپ کنم پشت تو اعلاميه هارا

از دست رقيبان سمج ترسم از اين است
بازارِ تو بالا ببرد مهريه هارا

کنکور دلت رابطه اي شد پدرم سوخت
من بچه شهيدم برسان سهميه هارا

گفتم سفر عشق مرو بي جگر شير
عاشق شده‌ام نقض کنم توصيه ها را

يک ثانيه ديدار تو هم قيمت جان است
بايد بخرم با تو همه ثانيه ها را

شعر عاشقانه غمگین

می شود خواهشی از خاطره هایت بکنم؟

می گذاری که نگاهی به نگاهت بکنم؟

یک نگاه از همه ی چشم تو سهمم بشود

حاضرم تا همه ی عمر قناعت بکنم

تو همیشه به خداحافظی عادت داری

نکند واهمه داری به تو عادت بکنم؟

چه شده؟ باز تو از دست خودت دلگیری!

بگذارید من این بار وساطت بکنم

فقط این بار فقط، دست مرا رد نکنی

این غزل را همه گفتند به نامت بکنم

شعر عاشقانه غمگین

سر زد به دل دوباره غم کودکانه ای

آهسته می تراود از این غم ترانه ای

باران شبیه کودکیم پشت شیشه هاست

دارم هوای گریه … خدایا بهانه ای…

# قیصر امین پور

شعر عاشقانه غمگین

.
ای کـه اخمت به دلــم ریخت غم عالم را
خنده ات می بَرَد از سینه دو عالم غم را
برق لب های ِ تو یادآور ِ شاتوت و شراب
چشمه ی اشک ِتو بی قدر کند زمزم را
گاه از آن غنچه فقط زخم زبان می ریزی
گاه با بوسه شفابخش کنـی مرهم را
بسته ای غنچه ی سرخی به شب گیسویت
کــرده ای بـــاز رهـــا خرمــن ابــریشم را
“نرگست عربده جوی و لبت افسوس کنان”
با همین هاست کــه دیوانـــه کنـــی آدم را

#شب #بهمن_صباغ_زاده

شعر عاشقانه غمگین

 

قصیده و غزل – الشعر

تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست

از تو تا ما سخن عشق همان است كه رفت
كه در این وصف زبان دگری گویا نیست

بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما
غزل توست كه در قولی از آن اما نیست

تو چه رازی كه بهر شیوه تو را می جویم
تازه می یابم و بازت اثری پیدا نیست

شب كه آرام تر از پلك تو را می بندم
در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست

این كه پیوست به هر رود كه دریا باشد
از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست

من نه آنم كه به توصیف خطا بنشینم
این تو هستی كه سزاوار تو باز اینها نیست

محمدعلی بهمنی

*************************************************

ﻫﺮ ﺳﺎﻏﺮی ﺑﻪ آن ﻟﺐ ﺧﻨﺪان ﻧﻤﯽ رﺳﺪ
ﻫﺮ ﺗﺸﻨﻪ ﻟﺐ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﻪ ی ﺣﯿﻮان ﻧﻤﯽ رﺳﺪ

ﮐﺎر ﻣﺮا ﺑﻪ ﻣﺮگ ﻧﺨﻮاﻫﺪ ﮔﺬاﺷﺖ ﻋﺸﻖ
اﯾﻦ ﮐﺸﺘﯽ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﻃﻮﻓﺎن ﻧﻤﯽ رﺳﺪ

وﻗﺖ ﺧﻮﺷﯽ ﭼﻮ روی دﻫﺪ؛ ﻣﻐﺘﻨﻢ ﺷﻤﺎر
داﯾﻢ ﻧﺴﯿﻢ ﻣﺼﺮ ﺑﻪ ﮐﻨﻌﺎن ﻧﻤﯽ رﺳﺪ

ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ از ﻣﻦ اﺳﺖ ﻧﻪ از ﺳﺮو ﻧﺎز ﻣﻦ
دﺳﺖ ز ﮐﺎر رﻓﺘﻪ، ﺑﻪ داﻣﺎن ﻧﻤﯽ رﺳﺪ

آه ﻣﻦ اﺳﺖ،در دل ﺷﺒﻬﺎی اﻧﺘﻈﺎر
ﻃﻮﻣﺎر ﺷﮑﻮه ای، ﮐﻪ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎن ﻧﻤﯽ رﺳﺪ

ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﺻﺒﺢ ﻋﯿﺪ ز دل زﻧﮓ ﻣﯽ ﺑﺮد
ﺻﺎﺋﺐ ﺑﻪ ﻓﯿﺾ ﭼﺎک ﮔﺮﯾﺒﺎن ﻧﻤﯿﺮﺳﺪ

ﺻﺎﺋﺐ ﺗﺒﺮﯾﺰی

********************************************
سیصد گل سرخ یک گل نصرانی/ ما را ز سر بریده میترسانی

ما گر ز سر بریده میترسیدیم/ در محفل عاشقان نمیرقصیدیم

در محفل عاشقان خوشا رقصیدن/ دامن ز بساط عافیت برچیدن

در دست سر بریده ی خود بردن/ در یک یک کوچه ها گردیدن

***********************************************

عشوه هایت مست مستم می کند
خـــــنده هایت بت پرستم می کند

حرف هایت بوی باران می دهد
آرزوهای مرا جـــــــــان می دهد

چــشم هایت جام لبریز از شراب
می برد از دل قرار و صبر و تاب

برق چشمت شعله فانوس عشق
آه تـو طوفان اقیانوس عــــشـــق

با تو هر شب غرق رویا می شوم
هـــمچو قطره محو دریا می شوم

در نــــگاهت حـــرف های صـد کتاب
شوق وصلت می برد از دیده خواب…

*******************************************

قصیده و غزل – الشعر ** قصیده و غزل – الشعر ** قصیده و غزل – الشعر ** قصیده و غزل – الشعر

صفحه 6 از 7« بعدی...34567


برچسب ها