Warning: curl_multi_init() has been disabled for security reasons in /home2/traupsco/domains/sorifun.com/private_html/wp-content/plugins/amp/includes/lib/fasterimage/FasterImage.php on line 39 Warning: curl_multi_exec() expects parameter 1 to be resource, null given in /home2/traupsco/domains/sorifun.com/private_html/wp-content/plugins/amp/includes/lib/fasterimage/FasterImage.php on line 58 شعر نو مهر 94 _ اشعار شاعران معاصر و نامی
مد لباس مانتو و کانال تلگرام و عروس و عکس ترلان پروانه و بازیگران

شعر نو مهر ۹۴ _ اشعار شاعران معاصر و نامی

شعر نو مهر ۹۴

برگهاي پاييزي

سرشار از شعور درخت اند

و خاطرات سه فصل را بر دوش مي کشند

آرام قدم بگذار …

بر چهره تکيده آنها

اين برگها حرمت دارند …

درد پاييز درد “دانستن” است

شعر نو مهر ۹۴

چیزهایی هم هست؛
لحظه هایی پر اوج
مثلا شاعره‎ای را دیدم
آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش
آسمان تخم گذاشت *

و شبی از شبها
مردی از من پرسید
تا طلوع انگور چند ساعت راه است؟

باید امشب بروم!
باید امشب چمدانی را
که به اندازه‎ی پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
رو به آن وسعت بی‎واژه که همواره مرا می‎خواند

یک نفر باز صدا زد: سهراب!
کفشهایم کو؟

شعر نو مهر ۹۴

اید امشب بروم
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی،
عاشقانه به زمین خیره نبود
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچ کس زاغچه‎ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت

شعر نو مهر ۹۴

نمیدانم چرا ، اما برایت سخت دلتنگم
در این مسلک که صورت های بی احساس بسوی قلب های ساده می تازند
من اینجا در صف مرگ شقایق ها برای رنگ چشمان تو دلتنگم

شعر نو مهر ۹۴

[مــــــــــن]
روزی خواهم رفت
و دیگر هرگز باز نخواهم گشت،
روزی خواهم خفت
و دیگر هرگز بر نخواهم خواست ،
روزی چشمــــــانم
برای همیشه بسته خواهند شد،
روزی مى آید
كه دیگر وجود نخواهم داشت،
روزی همه مرا فراموش خواهند كرد،
روزی شــــــــایـد
دلــــى برایم تنگ شود.،
هیچكس نمیداند آن روز كِى خواهد آمد
شاید سال ها بعد
شاید هم یک سال
یک ماه
یک هفته
اصلا شاید فردا
و یا شاید هم امروز ..
[ مــــرا ببخـــــش ]
اگر حتی لحظه ای از زندگیت را
به كامت تلخ كردم ..

شعر نو مهر ۹۴

من از جنگل شعله ها می گذشتم
غبار غروب به روی درختان فرو می نشست
و باد غریب، عبوس از بر شاخه ها می گذشت
و سر در پی برگ ها می گذاشت
فضا را صدای غم آلود برگی که فریاد می زد
لبریز می کرد،
و در چشم برگی که
خاموش خاموش می سوخت
نگاهی که نفرین به پاییز می کرد

شعر نو مهر ۹۴