سایت تفریحی خبری و مد لباس روز دنیا

شعر

شعرهای کوتاه

این چیست که چون دلهره افتاده به جانم
حال همه خوب است، من اما نگرانم

در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر
مثل خوره افتاده به جانم که بمانم

چیزی که میان تو و من نیست غریبی است

شعر نو مهر ۹۴

برگهاي پاييزي

سرشار از شعور درخت اند

و خاطرات سه فصل را بر دوش مي کشند

آرام قدم بگذار …

بر چهره تکيده آنها

عشق شعر

حالا که خداوند چنین داد و چنانت
خیرات بکن بوسه ای از کنج دهانت
اصلا دل‌مان هیچ! فقیران غریبیم
محتاجِ زکاتیم ز خرمای لبانت

عشق شعر

بی‌وفایی می‌کنی من هم تماشا می‌کنم
فرصتی تازه برای گریه پیدا می‌کنم

دوستت دارم… ولی می‌ترسم از رسوا شدن
هرچه از زیباییت گفتند حاشا می‌کنم

من که یک لشکر حریفم نیست تسلیم توام
با رقیبان پیش چشمانت مدارا می‌کنم

هرچه از دنیا به دست آورده‌ام تا پیش از این
خرج عمر رفته‌ام از دار دنیا می‌کنم

سوختم چون شمع… اما ریشه ام را ساختم
خانه‌ای دیگر بر این ویرانه برپا می‌کنم

از کنارم رفته‌ای اما به یادم مانده‌است
خاطراتی که دلم را خوش به آن‌ها می‌کنم

عشق شعر

یک شعر تمیز و تازه تحویل بگــــــــــــــــیر!

ازسنگ بیاگــــــدازه تحویل بگـــــــــــــــــیر!

هرکس به توگفت:پشت چشمت ابروست

تو اسم بده؛جنازه تحویل بگــــــــــــــــــــیر…

عشق شعر

مرا به خلسه می‌برد حضور ناگهانیت
سلام و حال پرسی و شروع خوش زبانیت

فقط نه کوچه باغ ما… فقط نه اینکه این محل
احاطه کرده شهر را شعاع مهربانیت

دوباره عهد می کنی که نشکنی دل مرا
چه وعده‌ها که می دهی به رغم ناتوانیت

جواب کن به جز مرا… صدا بزن شبی مرا
و جای تازه باز کن میان زندگانیت

بیا فقط خبر بده مرا قبول کرده‌ای
سپس سر مرا ببَر به جای مژدگانیت

عشق شعر

مثل موهای فِرت در زیر باران بهار

آه … می بینی؟ گره خوردست دیگر کارمان

کاش می شد زندگی مثل نوار ضبط صوت

پیش و پس می رفت با چرخاندن خودکارمان

عشق شعر

رحم کن! ای بی‌مروّت! ای زمان!
لحظه‌ای در جایِ خود، ثابت بمان!

این‌که با خود می‌بَری، عمرِ من است
ساعتی خود را رفیقِ من بدان!

من جوانم، آرزو دارم رفیق!
درک کن! تشویش را از من بران!

بی‌خیالی طی بُکن! یک کم بخواب!
یک ترانه، بی‌ریا با من بخوان!

چشمکی مستانه بر مستی بزن!
حالِ خوبم را بِبر تا آسِمان!

عقربه‌ها خواهرانِ عقرب‌اند
دوری از این قوم کن، ای جانِ جان!

عاقبت عُمر تو هم سر می‌رسد
کاش باشی با من وُ ما مهربان!

عشق شعر

عشق شعر

دوبیتی ناب

دلت را خانهء مهر و وفا کن
دو چشمت را شراب پر صفا کن
لبت گر چه بلرزد وقت گفتن
بگو ، من عاشقم، خود را رها کن

دوبیتی ناب

تو در کنار خودت نیستی نمی دانی

که در کنار تو بودن چه عالمی دارد

#فرامرز_عرب_عامری

دوبیتی ناب

آمدي تا من فقط مومن به چشمانت شوم
“ربّنا و آتنا”ی بین دستانم تویی
.
درد یعنی حرفی از نام تو در این شعر نیست
من غلط کردم نگفتم!… دین و ایمانم تویی

دوبیتی ناب

مست کرد امشب نسیمِ مستِ شهریور مرا

گرچه باز از چشمِ تَر آبانم، از دلْ آذرم

ماه شهریور پر است از خاطراتِ عشقِ من

من به جان تا زنده باشم، عاشقِ شهریورم

#مهدی _اخوان _ثالث

دوبیتی ناب

شعر می گویم ولی معشوقه ای در کار نیست
آه،من دیوانه ام ،دیوانه بودن عار نیست
خواستم چون مصرع اول تو را مخفی کنم
باختم دل را حقیقت قابل انکار نیست
علیرضا هدایت

دوبیتی ناب

عاقبت روزی مزار سرد من
معدن رنجی برایت می شود
عکس من با آخرین لبخند محو
شاهد شب گریه هایت می شود
می گذاری سر به روی قبر من…
سنگ قبرم می شود دنیای تو
یاد من می ماندو فردای تو….

دوبیتی ناب

چه بگویم من از این عشق،نشد بنویسم
داستان من و تو یک غزل طولانیست

ما مریضیم ازین دوری و دلتنگی ها
و دوای من و تو یک بغل طولانیست

عاطفه عبدالکریم پور

دوبیتی ناب

فکر کن! حبس ابد باشی و یکبار فقط
به مشامت نَمی از بوی خیابان برسد

سالِ نفرین شده در قرن مصیبت یعنی
هی زمستان برود،
باز…
زمستان برسد!

پویا جمشیدی

دوبیتی ناب

سال ها مثل درختی که دم نجاری ست

وقت روشن شدن ارّه وجودم لرزید

ناهماهنگی تقدیر نشان داد به من

به تقاضای خود اصرار نباید ورزید….

دوبیتی ناب

این منم پنهان ترین افسانه ی شبهای او

آنکه درمهتاب باران شوق پیدایی نداشت

خواستم تاحرف خودراباغزل معناکنم

زیرباران نگاهش شعرمن معنایی نداشت.

دوبیتی ناب

دوبیتی ناب

شعر دوبیتی عاشقانه

برخیز ز خواب تا شرابی بخوریم
زان پیش که از زمانه تابی بخوریم

کاین چرخ ستیزه روی ناگه روزی
چندان ندهد زمان که آبی بخوریم

شعر دوبیتی عاشقانه

خوش‌تر از قالی کرمان غزلی ساخته ام
نخ به نخ زیر قدم های تو انداخته ام
من همان قالی پا خورده خاک آلودم
که دلم را به تمنای دلت باخته ام

شعر دوبیتی عاشقانه

یک لحظه دلم خواست ، که پهلویِ تو باشم
بی محکمه، زندانیِ بازویِ تو باشم

پیچیده به پایِ دلِ من، پیچش مویت
تا باز زمین خورده یِ گیسویِ تو باشم

کم بودنِ اسپند در این شهر، سبب شد
دلواپسِ رویت شدنِ روی تو باشم

طعمِ عسلِ عالیِ لبهات دلیلی ست
تا مشتریِ دائمِ کندویِ تو باشم

شعر دوبیتی عاشقانه

عشقی که همیشه در به در می گردد
مُــزدش لب ِ خــُــشک و چـــشم ِ تر می گردد

باران ِ تو از لــُــطف ِ خدا می آید
باران ِ من از مدرسه برمی گردد?

شعر دوبیتی عاشقانه

حال دنیا را بپرسیدم من از فرزانه‌ای
گفت یا آب است یا خاک است یا پروانه‌ای!
گفتمش احوال عمرم را بگو این عمر چیست ؟
گفت یا برق است یا باد است یا افسانه‌ای!
گفتمش اینها که می بینی چرا دل بسته اند؟
گفت یا خوابند یا مستند یا دیوانه‌ای!
گفتمش احوال عمرم را پس از مردن بگو؟
گفت یا باغ است یا نار است یا ویرانه‌ای!

شعر دوبیتی عاشقانه

ای که گفتی بی قراری های من بازیگری ست
بی قرارم می کنی وقتی دلت با دیگری ست

گاه دلسوز است و گاهی سخت می سوزاندم
عشق گاهی مادر است و گاه هم نامادری ست

حسین دهلوی

شعر دوبیتی عاشقانه

چه كرده اى
تو با دلم
كه از تو پيش ديگران

گلايه هم
كه مى كنم
شعر حساب ميشود
كاظم بهمنى

شعر دوبیتی عاشقانه

باز دلتنگ توام میل بیابان دارم
امشب اندازۀ صحرای تو باران دارم

كوه آتش به دلم هیچ، كسی می‌داند
كه من از داغ تو در سینه چه پنهان دارم؟!
آه، بیدار كن از خواب گران دریا را
كه من آشفته‌ام امشب سر طوفان دارم

رفته‌ای می‌رسد از راه، غمت دور و دراز
بی تو با این دل بی‌حوصله مهمان دارم

تو گل و سبزه‌ای و بوی بهاران داری
من خسته همۀ سال زمستان دارم

سر من را به خدا شانۀتان مختصر است
دلی از خاطرۀ دوست پریشان دارم

زیباترین شعر عاشقانه

شعر می گویم ولی معشوقه ای در کار نیست
آه،من دیوانه ام ،دیوانه بودن عار نیست
خواستم چون مصرع اول تو را مخفی کنم
باختم دل را حقیقت قابل انکار نیست

زیباترین شعر عاشقانه

صبح است! ساقيا قدحى پرشراب كن
دور فلك درنگ ندارد شتاب كن!

زان پيشتر كه عالم فانى شود خراب
ما را ز جام باده گلگون خراب كن

خورشيد مى ز مشرق ساغر طلوع كرد
گر برگ عيش مي‌طلبى ترك خواب كن!

روزى كه چرخ از گل ما كوزه‌ها كند
زنهار كاسه سر ما پرشراب كن

ما مرد زهد و توبه و طامات نيستيم!
با ما به جام باده صافى خطاب كن

كار صواب باده پرستي ست حافظا!
برخيز و عزم جزم به كار صواب كن

زیباترین شعر عاشقانه

مي شود خواهشي از خاطره هايت بکنم؟
مي گذاري که نگاهي به نگاهت بکنم؟
يک نگاه از همه ي چشم تو سهمم بشود
حاضرم تا همه ي عمر قناعت بکنم
تو هميشه به خداحافظي عادت داري
نکند واهمه داري به تو عادت بکنم؟
چه شده؟ باز تو از دست خودت دلگيري!
بگذاريد من اين بار وساطت بکنم
فقط اين بار فقط، دست مرا رد نکني
اين غزل را همه گفتند به نامت بکنم…

زیباترین شعر عاشقانه

“فکر را پر بدهید”
و نترسید که از سقف عقیده برود بالاتر
“فکر باید بپرد”
برسد تا سر کوه تردید
و ببیند که میان افق باورها
کفر و ایمان چه به هم نزدیکند ….
“فکر اگر پربکشد”
جای این توپ و تفنگ و این جنگ،
سینه ها دشت محبت گردد،
دستها مزرع گلهای قشنگ….
“فکر اگر پر بکشد”
هیچکس کافر و ننگ و نجس و مشرک نیست،
همه پاکیم و رها …

نیما یوشیج

زیباترین شعر عاشقانه

چه زیبا میشوی وقتی چنین در باد میرقصی
چه زیباتر که وقتی نیستی در یاد میرقصی

من اینجا خشت خشتم آیه های تلخ ویرانیست
سرت خوش باد جاناکه هنوز آباد میرقصی

تو برمیخیزی از خاکستر خاموش من روزی
و بغض سالیان کهنه را فریاد میرقصی

هجوم بی امان تلخکامیهای دنیا را
چه شیرین با دل درمانده فرهاد میرقصی

تو را از پشت دیوار ستبر درد میبینم
رها از پیله تنهاییت آزاد میرقصی

تماشاییترین درس دبستان منی وقتی
که بابا را چنین جان داد تا نان داد میرقصی

تناقض در نگاه ما همیشه حرف اول بود
من از بیداد میسوزم ، و تو بیداد میرقصی….

زیباترین شعر عاشقانه

زیباترین شعر عاشقانه

زیباترین شعر عاشقانه

غزل عاشقانه معاصر

محتسب، “بد پوششی” را دید و خِفتش را گرفت!
گفت : رفتارت کمی تا قسمتی هنجار نیست!

جامه هایی را که پوشیدی زیادی روشنند!
تازه شانس آورده ای، پیراهنت گلدار نیست!

گونه ها و بینی و لب را مرمت کرده ای!
چیز اورجینال یا “آکی” در این رخسار نیست!

رفته ای با سرمه و سرخاب “میکاپیده ای!”
خوشگلی جرم است و غير از اذیت و آزار نیست!

ای که با “ساپورت”، شهری را به آتش می کشی!!!
بشکه ی باروت و کبریت است این، شلوار نیست!!

یا نخر یا آنکه از این “سند بادی ها” بخر!
هم خوش استیل است هم پوشیدنش دشوار نیست!

چشم مارا دور دیدی، موی خود افشانده ای؟!
چارقد سر کردنت هم بی ادا ، اطوار نیست!!

هرعذابی می کشیم از روسرى شُل بستن است!
ور نه مسوولی در این جا هیچ،سهل انگار نیست!

علت این خشکسالی، بی حجابی های توست!!!!!!!!
نقش تغییرات جوّى، اینقدر بسیار نیست!!

“آدم” از این شُل حجابی های حوّا، ضربه خورد!!!!!
میوه ی ممنوعه خوردن، جرمش این مقدار نیست!

کردگار ایکاش زن ها را کچل می آفرید!
تار گیسویی نباشد روز ماهم تار نیست!

“مو پریشان” گفت: باشد زلف از ته می زنم
تا ببینم بعد از این مو، مشکلی در کار نیست؟!!!!

غزل عاشقانه معاصر

لبخند تو عشق است ولي با همگان نه …
با ما به از اين باش ؛ ولي با دگران نه …!
رسوايي راز دلت از چشم تو پيداست …
خواندم ز دلت آري و گفتي به زبان نه …
زيبايي هر عشق ؛ به بي نام و نشانيست
ما طالب عشقيم ؛ ولي نام و نشان نه …
ميخواستم آتش بزنم شهر غزل را …
وقتي سخن عشق تو آمد به ميان نه …
حالا که قرار است به دست تو بميرم …
خنجر بزن اي دوست ؛ ولي زخم زبان نه

غزل عاشقانه معاصر

غزل عاشقانه معاصر

غزل عاشقانه معاصر

قصات شعر

آبادي ميخانه ز مي خوردن ماست
خون دو هزار توبه بر گردن ماست

گر من نکنم گناه رحمت چه کند
آرايش رحمت از گنه کردن ماست

******************************************

فال میگیرم ولی چون دل بریدی از دلم

جای “حافظ” ، من تفال را به “بیدل” میزنم

#رضا_قربانی

?

*****************************************

آن که فتوا می دهد بوسیدنت معصیت است
یا نبوسیده کسی را ، یا دورویی می کند

لحظه بوسیدنت حتی چراغ خانه هم
ناقلا با چشمک اش بی آبرویی می کند

****************************************

ز خال گوشه ی ابروی یار می ترسم
از این ستاره دنباله دار میترسم
ز رنگ و بوی جهان قانعم به بی برگی
خزان گزیده ام از نو بهار می ترسم

****************************************

گر چه می دانم نمی آیی ولی هر دم ز شوق
سوی در می آیم و هر سو نگاهی می کنم

****************************************

عمر من در عشق خوبان سر رسید / موی من از عشق خوبان شد سفید /

صد من چون از کبوتر خانگیست / ناز کردن بر من از دیوانگیست /

من چه دارم از تو پنهانش کنم ؟ / جان تقاضا کن که قربانت کنم .

****************************************

آنچنان زی که بميری برهی
نه چنان زی که بميری برهند

#‏سناي

****************************************

من و باران، من و دریا، من و تو / من و شب‌بو، من و فردا، من و تو
دوباره عاشقی را می‌سراییم / من و مجنون، من و لیلا، من و تو

****************************************

گفتم به گل زرد چرا رنگ منی ، افسرده و دلتنگ چرا مثل منی
من عاشق اویم که رنگم شده زرد ، تو عاشق کیستی که هم رنگ منی

****************************************

بجز دستت ندارم یار دیگر / بجز آیینه بازی کار دیگر
چو بستی چشم را آیینه بشکست / نگاهم کن فقط یک بار دیگر

****************************************

گرچه آلوده ی دنیای فریبم اما سینه ای پاک به پهنای صداقت دارم ،
دل من عاطفه را می فهمد ، با کسی سبزتر از عشق رفاقت دارم

قصات شعر

قصات شعر

****************************************

** قصات شعر ** قصات شعر ** قصات شعر ** قصات شعر **

صور شعر

مي روم دنبال خود از خويش تا جايى كه نيست
مي روم با كفش ها دنبال پا هايى كه نيست

آرزو هايم تماماً حول دنياى تو بود
كشته ام در خود تمام آرزو هايى كه نيست

قول ميدادى كه هستى مثل امروزى كه هست
نيستى ديگر كنارم مثل فردايى نيست

چاي ميخوردى شبيه شاه قاجارى كه بود
عهد مي بستى شبيه تركمانچايى كه نيست

گاه دلسردم از اين دنياى بى تو از خودم
گاه با ياد تو دلگرمم به گرمايى كه نيست

دوش سوداى رُخش گفتم ز سر بيرون كنم
ميروم بالا از اين ديوار حاشايى كه نيست

عمران ميرىح

***************************************************
به التهاب لبانت چرا امان بدهم؟
دوباره چند دقیقه به تو زمان بدهم؟

گلم بیا که تو مسئول درد های منی
چقدر درد دلم را به این و آن بدهم؟

نگاه خیره ی من رد نمی شود از تو
هزار دفعه ی دیگر که امتحان بدهم

تمام دار و ندارم تویی عزیز دلم
چه جور سهم خودم را به دیگران بدهم

جلوی ماه نگاه تو کور خواهد شد
اگر به چشم حسودان تو را نشان بدهم

تو “اعتبار بزرگ غزل سرودنم”ی!
بیا که بین غزل ها خودی نشان بدهم
حسین ظهرابی

*************************************************

ﻧﻔﺴﻢ ﺑﻨﺪ ﻧﻔﺴﻬﺎﯼ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ
ﺑﯽ ﮔﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺟﺎﯼ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ
ﻏﺮﻕ ﺭﻭﯾﺎﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﭘﺸﺖ ﻫﻤﯿﻦ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻫﺎ
ﺷﺎﻋﺮﯼ ﻣﺤﻮ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ
ﺩﺭ ﺧﯿﺎﻟﻢ ﻭﺳﻂ ﺷﻌﺮ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﺴﺖ
ﺷﻌﺮ ﺁﺑﺴﺘﻦ ﺭﻭﯾﺎﯼ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ
ﮐﻮﭼﻪ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺗﻮ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﯿﮑﺮﺩ
ﺷﻬﺮﯼ ﺍﺯ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻣﻨﻬﺎﯼ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ
ﻣﺜﻞ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﺳﺮ ﻣﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ
ﺧﺴﺘﮕﯽ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﻭ ﭼﺎﯼ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ
ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ , ﮐﻮﭼﻪ،ﺑﻪ ﻫﻢ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻥ
ﻣﺮﮒ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎ ﭘﺎﯼ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ

*************************************************

خوش به حال آنکه قلبش مال توست
حال و روزش هر نفس، احوال توست
خوش به حال آنکه چشمانش تویی
آرزوهایش همه آمال توست

صور شعر

صور شعر

************************************************

** صور شعر ** صور شعر ** صور شعر ** صور شعر ** صور شعر **

تشریحات شعر

ﭘﯿﺶ ﻣﻦ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﻧﺎﺩﯾﺪﻩ ﺧﺮﯾﺪﺍﺭ ﺗﻮ ﺍﻡ
ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻧﺎﺯ ﻧﮑﻦ ﺗﺸﻨﻪ ﯼ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺗﻮ ﺍﻡ
.
ﮔﺮ ﭼﻪ ﺧﺎﻟﻖ ﺯ ﺟﻬﺎﻥ ﻣﺜﻞ ﺗﻮ ﺍﻭﺭﺩﻩ ﭘﺪﯾﺪ
ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺧﻠﻖ ﺗﻮ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﭘﺪﯾﺪﺍﺭ ﺗﻮ ﺍﻡ
..
ﺗﻮ ﺑﺮﻗﺺ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺍﯾﻦ ﻣﯽ ﺧﻮﺷﯿﻢ ﮐﻢ ﻧﺸﻮﺩ
ﺗﺎ ﺳﺤﺮ ﺷﻌﺮ ﺑﺨﻮﺍﻥ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺷﻨﯿﺪﺍﺭ ﺗﻮ ﺍﻡ
.
ﻗﺴﻤﺖ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻧﺎﺯ ﺗﻮ ﺳﻬﻤﯽ ﺑﺨﺮﻡ
ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﮐﺮﺩﺍﺭ ﺗﻮ ﺍﻡ
.
ﭘﺸﺖ ﺍﯾﻦ ﻟﺸﮑﺮ ﺑﯽ ﺭﺣﻢ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﻧﮕﺮﯾﺰ
ﮐﻪ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﮐﻪ ﺳﺮﺩﺍﺭ ﺗﻮ ﺍﻡ
.
ﺳﺎﻋﺖ ﺍﺯ ﻭﻗﺖ ﻏﺰﻝ ﮔﻔﺘﻨﻢ ﺍﻣﺪ ﺑﻪ ﺧﺮﻭﺵ
ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﻭﻟﯽ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺗﻮ ﺍﻡ

*****************************************************

عاشقی کن! که هنر نیست به تن بالیدن
از هر آغوش به آغوش دگر غلتیدن

لب نهادن به لبِ هر کس و ناکس هر شب
روزها هم به هوسبازی خود خندیدن

امشب اندر بغلِ داغِ یکی پیک زدن
شبِ آینده کنارِ دگری نوشیدن

بزمِ این هفته به همراهِ “صفا” مست شدن
بزمِ بعدیش به همراهِ “صنم” رقصیدن

یا که این ماه به ابروی “غزل” دل بستن
مدتی بعد کمی گردِ “صبا” چرخیدن

هنری نیست در این هرزگیِ حس و بدن
خود رها کردن و هر آن به کسی چسبیدن

هنر این است: در این شهرِ پُر از دلبرکان
“یک نفر” یافتن و دل زِ “یکی” دزدیدن

قلبِ خود را به “یکی” عرضه نمودن، آری
صاف بودن، و در آغوشِ “یکی” خوابیدن

******************************************************

واي از آن روزي که ما، “دل” را به “دنيا” باختيم
خانه مان را، روي “تار عنکبوتي” ساختيم
يادمان رفت آن زماني را، که “آدم” بوده ايم
چهره خود را درون آينه نشناختيم
واي از آن روزي که “خودخواهي”، گريبانگير شد
بي محابا، سوي تخريب ِ “شرافت” تاختيم
حرمت “انسان”، شکستيم و بدون دلهره
پيکر بي جان او را، زير پا انداختيم
گور خود را با دو دست خويش، کنديم و بر آن
نوحه خوانديم و به ترحيم و عزا پرداختيم
دير فهميديم با “خود”، ما چه کرديم و چه شد
ما “شرافت” ، “آدميت” ، ما “خدا” را باختيم

تشریحات شعر

تشریحات شعر

*****************************************************

** تشریحات شعر ** تشریحات شعر ** تشریحات شعر ** تشریحات شعر **

صفحه 1 از 3123


برچسب ها