سایت تفریحی خبری و مد لباس روز دنیا

شعر

الشعر

چه گناهی چه حرامی چه کسی گفته که دل…!
باید ازروی قوانین تو محرم بشود…!

من ازین غصه بجان آمده ام بی دینم…!
دین اگرباعث این غصه واین غم بشود…!

کافرم کافرمطلق به هواداری تو…!
چه شودکفر اگرچاره ی آدم بشود…؟!

گنه ست اینکه اگرباتو بمانم…؟!به درک…!
بگذارید که ازاهل جهنم بشوم…!
??متن و انیمیت سپهری ? ?

**********************************************

بچه جان !
بنويس … تختہ ، سياه استـ
نوشتے؟ نقطه .
گفتنش نيز گناه استـ
نوشتے؟ نقطه.
بنويس : پدر خستہ کہ از راه آمد
دست خاليش پر آه استـ
نوشتي؟ نقطه .
باز باران زد و آن مرد نيامد
بنويس : اشک يخ بسته گواه است
نوشتي؟ نقطه .
بچه جان !!
بنويس: رنگ انار است دل همسايه
خوشي اش گاه به گاه است
نوشتي؟ نقطه .
گريه و خنده ي ما سوته دلان وارونه است
فرق در نوع نگاه است
نوشتي ؟ نقطه .
درس امروز تو ، نامرديه اين زندگي است
رنگ اين تخته ، سياه است
نوشتي ؟ نقطه …

*********************************************

شده هرگز!
دلت
مال ِکسی باشد
که
دیگر نیست؟

نگاهت
سخت
دنبال ِکسی باشد
که
دیگر نیست؟!

برایت اتفاق افتاده
در یک کافه ی ِ ابری ،

ته ِفنجان ِ تو
فال ِکسی باشد
که
دیگر نیست؟!

خوش و بش کرده ای
با
سایه ی ِ دیوار
وقتی که

دلت
جویایِ احوالِ کسی باشد
که
دیگر نیست؟!
چه خواهی کرد ؟!
اگر
هر بار
گوشــــی را که برداری

نصیبت
بوقِ اشغالِ کسی باشد
که
دیگر نیست؟!
حواس ِ آسمانت
پرت
روی ِ شیشه های ِ مه

سکوتت
جار و جنجالِ کسی باشد
که
دیگر نیست..
شب ِ سرد ِ زمستانی
تو هم لرزیده ای؟!
هرچند،

به دور ِگردنت
شال ِکسی باشد
که
دیگر نیست؟!
تصور کن!
برای عیدهـای ِرفته
دلتنگی!

به دستت
کارت پستال ِکسی باشد
که
دیگر نیست..
شبیـه ِماهی ِقرمز
به روی ِآب می مانی،

که
سین ات
هفتمین سال ِکسی باشد
که
دیگر نیست.

شود هر خوشه اش
روزی
شرابی هفتصد ساله،

اگر
بغضت
لگدمال کسی باشد
که
دیگر نیست!

چه مشکل می شود
عشقی
که
حافظ
در هوای ِآن،

الایاایها الحال ِکسی باشد
که
دیگر نیست..

رسیدن
سهم ِسیب ِآرزوهایت
نخواهد شد،

اگر
خوشبختی ات
کال ِکسی باشد
که دیگر نیست.

****************************************

** الشعر ** الشعر ** الشعر ** الشعر **

***************************************

الشعر

الشعر

شعر و ادب

دیدی ای حافظ که کنعان دلم بی ماه شد

عاقبت با عشق و غم کوه امیدم آب شد

گفته بودی یوسف گمگشته باز آید ولی

یوسف من تا قیامت همنشین چاه شد

شعر و ادب

سیگارِ پُر دُخان و نازِ پری رُخان

این هر دو در کشاکش دوران، کشیدنی ست…

شعر و ادب

ز ابر دست ساقی جسم خشکم لاله زاری شد
که در دل هر چه دارد خاک، از باران شود پیدا

#صائب_

********************************************************

دارد نظر به خانه خرابان همیشه عشق

ویرانه فیض می برد از ماه بیشتر

#صائب_تبریزی

شعر و ادب

درد دیوانگی ما دو برابر شده است
شاعری عاشق یک شاعر دیگر شده است

شعر و ادب

خواب لبهای تو را دیدم ولی سودی نداشت
خون که در خوابت ببینی کل رویا باطل است..
سعید صاحب

شعر و ادب

نشاط دهر به زخم ندامت آغشته است
شراب خوردن ما شیشه خوردن است اینجا

#صائب_

******************************************************

روزي به پير ميكده گفتم كه “عمر چيست؟”
چشمي به روي هم زد و گفتا كه:”هان گذشت”

شعر و ادب

طول و عرض کوچه تان را بارها سنجیده است

کفش من دارد ریاضیدان خوبی می شود

شعر و ادب

به تكلّم به تبسّم به خموشی به نگاه
می توان برد به هر شیوه دل آسان از دست

********************************

نفس درسینه می‌لرزد زدست دل تپیدن‌ها
نگه دردیده می‌رقصد ز شور وشوق دیدن‌ها

شعر و ادب

لبخند تورا چند صباحیست ندیدم

یک بار دگر خانه ات اباد بگو سیب

شعر و ادب

شب های قرار…. بی قرارم نگذار

در حسرت دیدنت خمارم نگذار
انگار تو با دلت کنار آمده ای

ای عشق… نبوسیده کنارم نگذار

*************************************************

من ذره بدم ز کوه بیشم کردی
پس مانده بدم از همه پیشم کردی

درمان دل خراب و ریشم کردی
سرمستک و دستک زن خویشم کردی ….

#مولانا

شعر و ادب

سخت است که محدوده ی ممنوع خیالم

جولان گه افکار تو باشد،،،تو نباشی….

شعر و ادب

شعر و ادب

عاشقانه

بهانه می کند دلم تو را که بی بهانه ای
همیشه چشم های تو دلیل شعرهای من
میان این همه غزل فقط تو عاشقانه ای
خدا تو را نیافرید مگر برای قلب من
که از تبار صبحی و زلال صادقانه ای
بخند خنده های تو بهانه ی ترانه هاست
دلیل هر سکوتی و شروع هر ترانه ای
تو ضربدر دل منی و حاصل شما غزل
همیشه جذر تو منم تویی که بی کرانه ای
نهاد بی گزاره ای اگر چه بی خبر ولی
رسیدی و برای من همیشه جاودانه ای .

عاشقانه

بزن باران …
تلنگر میزند امشب کسی بر سقف این خانه
تویی باران ؟
تو ای مهمان ناخوانده
بزن باران !
تو هم زخمی بزن بر زخم این خانه. بزن اهنگ زیبایت
صدای چک چک سازت میان کاسه خالی شکنجه میکند امشب من تنها ی زندانی تو ای باران
از این ویرانه دل بگذر
یقین بیرون این خانه
هزاران دل ، هوای عاشقی دارند..
j y..

عاشقانه

گفتم ای جنگل پیر
تازگیها چه خبر؟

پوزخندی زد و گفت:
هیچ! کابوس تبر…

گفتم از چوب درختان بهار
چه کسان بهره برند؟

گفت آنان که درختند
و به ظاهر تبرند

گفتم اما
مگر از جنس خودت نیست تبر؟

پوزخندی زد و گفت:
تازگیها چه خبر؟
j y

عاشقانه

اوقات شرعی ات،
به چه شرح است، نازنین؟!

هر وقت ، دیدَمَت،
به نمازم، کِشانده ای…

عاشقانه

شب های قرار، بی قرارم نگذار

در حسرت دیدنت خمــارم نگذار

انگار تو با دلت کنـــار آمده ای

ای عشق! نبوسیده کنارم نگذار.

عاشقانه

من حسادت می کنم حتی به تنها بودنت
من به فرد رو به رویی، لحظه ی خندیدنت…
من به بارانی که با لذت نگاهش می کنی
یا نسیمی که رها می چرخد اطراف تنت…
من حسادت می کنم حتی به دست گرم آن،
شال خوشرنگی که می پیچد به دور گردنت…
وقتی انگشتان تو در گیسوانت می دود،
من به رد مانده از اینجور سامان دادنت…
اینکه چیزی نیست ،گاهی دل حسادت کرده به،
عطر پاشیده از آغوش تو بر پیراهنت…
هیچکس ای کاش در دنیا به تو حسی نداشت،
من حسادت می کنم حتی به قلب دشمنت…
کاش هرکس غیر من، ای کاش حتی آینه،
پلک هایش روی هم می رفت وقت دیدنت.

عاشقانه

عاشقانه

عاشقانه

شعرهای کوتاه

نخند، پشت تبسم همیشه محکومی
تو در قضاوت مردم همیشه محکومی
سکوت تلخِ عمیقت چه هیبتی دارد

درین هوای ترنم، همیشه محکومی
تو گِردبادِ غرور و شکوهِ طوفانی

به پیچ و تاب تلاطم همیشه محکومی
وضو برای تنِ زخمی ات ضرر دارد

عزیزِ من، به تیمم همیشه محکومی
چقدر سرزنشت می کنند آدم ها

به جرم خوردن گندم همیشه محکوم

شعرهای کوتاه

هر چه کردی به دلم ، … باز تو را بخشیدم
با زبان زخم زدی ، … دشنه زدی … خندیدم

معنی تک تک رفتار تو را … میفهمم
ساده لوحی ست ، … بگویم که نمی فهمیدم !

غرق تردید شدم ، … باز تحمل کردم
تا زمانی که … به چشمان خودم هم دیدم

دیدم از خشم خداوند … نمی ترسیدی
تو نترسیدی و من سخت از آن ترسیدم

بسته بودم ، لب از آن درد و از آن بی مهری
تو جفا کردی و من هیچ … نمی پرسیدم

بی سبب نیست ، … فراموش شدی در یادم
که تو مهتاب شبانگاهی و … من خورشیدم

عاقبت سرد شدم ، خسته شدم ، یخ کردم !
مثل خورشید … غروبی که نمی تابیدم

شکل یک سیب ، که گندیده و کرم افتاده ،
کرم کردم ! … و از اعماق درون گندیدم

اشک های دل من ، از تو و عشق تو نبود
بلکه از سادگی قلب خودم رنجیدم …

برو ای یار برو ! از تو گذشتم ، خوش باش
برو ای یار ! که من مهر تو را بخشیدم…

شعرهای کوتاه

سكوت و حال غم انگيز و شهر خالي عشق
خزان و فاصله، همواره در توالي عشق

و بوي تازه ترين خاطرات و روياهام
شميم دفتر شعري ست از حوالي عشق

خيال – خاطره ها – خستگي – خدايا! باز ـ
سراب بوسه در اين سال خشكسالي عشق!؟

بهار عاطفه! روياي صادقانه ي من!
تو اي بهانه ي هر فصل انتقالي عشق!

تمام دار و ندارم! هميشه در غزلم
بمان كه نشكند اين قُلّك سفالي عشق

شعرهای کوتاه

شعرهای کوتاه

شعرهای کوتاه

 

شعر زیبای کوتاه

سر سبز دل از شاخه بریدم، تو چه کردی؟
افتادم و بر خاک رسیدم، تو چه کردی؟

من شور و شر موج و تو سر سختی ساحل
روزی که به سوی تو دویدم، تو چه کردی؟
هر کس به تو از شوق فرستاد پیامی
من قاصد خود بودم و دیدم تو چه کردی

مغرور، ولی دست به دامان رقیبان
رسوا شدم و طعنه شنیدم، تو چه کردی؟

«تنهایی و رسوایی» ، «بی مهری و آزار»
ای عشق، ببین من چه کشیدم تو چه کردی

شعر زیبای کوتاه

مستانه مستم میکنی، دل را زدستم میکنی…
گه باده نوشم ای صنم،گه می پرستم میکنی

در سوزو تابم میکنی، هردم خرابم میکنی…
گه می نوازی ماه من،گاهی زهستم میکنی

حیران شدم در کار تو،درمانده از رفتار تو…
هم می گشایی پای را،هم قفل و بستم میکنی

با من نگویی چیستی، اهل کجا یا کیستی…
گاهی بلندم میکنی، گاهی تو پستم میکنی

آتش زدی کاشانه را،بردی دل دیوانه را…
هم شاد شادم ای صنم،هم غم پرستم میکنی

بگرفته ای جان مرا،کردی به زندانت مرا…
می بخشیم عالم به من، گه ورشکستم میکنی

دل را به زاری می بری،اندرخماری می بری
خوبم که آزردی مرا،آنگه تو مستم میکنی…

مولانا

شعر زیبای کوتاه

شیر هرگز سر نمی کوبد به دیوار حصار
من همان دیوانه ی دیروزم اما بردبار
می توانستم فراموشت کنم اما نشد!
زندگی یعنی همین؛ جبری، به نام اختیار
? ?
مثل تو آیینه ای “من” را نشان من نداد
بعد تو من ماندم و دیوارهای بی شمار
خوب یا بد، با جنون آنی ام سر می کنم
لحظه ای در قید و بندم ،لحظه ای بی بند و بار
? ?
من سر ناسازگاری دارم و چشمان تو
جذبه ای دارد که سر را می کشاند پای دار!
فرق دارد معنی تنهایی و تنها شدن
کوه بی فاتح کجا و دشت های بی سوار
? ?
جای پایت را اگرچه برفها پوشانده اند
جای زخمت ماند، شد آتشفشانی بی قرار

پوریا شیران

شعر زیبای کوتاه

شعر زیبای کوتاه

شعر زیبای کوتاه

ادب

خواستم چشم هایت را از پشت بگیرم

دیدم طاقت اسم هایی را که میگویی ندارم …

ادب

طول و عرض کوچه تان را بارها سنجیده است

کفش من دارد ریاضیدان خوبی می شود

ادب

به تكلّم به تبسّم به خموشی به نگاه
می توان برد به هر شیوه دل آسان از دست

********************************

نفس درسینه می‌لرزد زدست دل تپیدن‌ها
نگه دردیده می‌رقصد ز شور وشوق دیدن‌ها

ادب

شب های قرار…. بی قرارم نگذار

در حسرت دیدنت خمارم نگذار
انگار تو با دلت کنار آمده ای

ای عشق… نبوسیده کنارم نگذار

.

***

تا رفته ای، شمار شب و روز می کنـم

ایام عمر من، همه یوم الحساب بود…

ادب

سخت است که محدوده ی ممنوع خیالم

جولان گه افکار تو باشد،،،تو نباشی….

ادب

امشب هوس شعر سرودن دارم
کاغذ و قلم هست؛تو را کم دارم

***

از شیشه دلت بود ولی سنگ شده

خط-فاصله مان “متر” نه! فرسنگ شده

با شعر که حالیت نشد ساده بگم :

برگرد عوضی دلم برات تنگ شده!!!

ادب

دوستان نالند از تک بیت گفتن های ما…

عذر تقصیر است اما…یار ما تک بیت بود

ادب

خیانت در امانت طبق حکم شرع جایز نیست

امانت بود عشقم در وجودت،حیف نامردی

ادب

تا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روز
ماه، مخفی شــــــــــدنش نیز تعادل دارد

#حمیدرضا_برقعی

***

دمي به ناز ، حجاب از رُخت کنار زدي
پرنده پر زد و آهو رميد و ماه گرفت

ادب

در غمت خیسم ولی باران نمیفهمد مرا
تیتر اصلاحاتم و کیهان نمیفهمد مرا

***

اگر حرفم توان میداشت که احساس مرا گوید
به عشقم غرق میگشتی و من بی یار می ماندم

ادب

هوايم حال سربازی کمین خورده‌ست در سنگر
نشانه رفته دشمن را ولیکن اسلحه خالیست…

ادب

نیستم قانع به این دیدارهای بیش و کم

قصه را کوته کنم، دربست می خواهم تو را !

***

دیده را فایده آنست که دلبر بیند
ور نبیند چه بود فایده بینایی را
#سعدی_جان

ادب

ادب

شعرهای عاشقانه بسیار زیبا

رد شد از کوچه ی ما، خانه‌ی ما ریخت بهم
یک نظر کرد مرا کل مرا ریخت بهم

(من ملک بودم و فردوس برین…) اما او
بوسه ای داد به من، عرش خدا ریخت بهم

معتکف در حرم امن دلم بودم و او
تا که آمد جهت قبله نما ریخت بهم

شاعر شهر خودم بودم و از شهر خودش
ضربان قدمش شهر مرا ریخت بهم

وزن ها ریخت بهم قافیه ها ریخت بهم
شعر ها ریخت بهم، شاکله ها ریخت بهم

یک نظر صورت ماهش به قمر داد نشان
شرم افتاد به ماه و همه جا ریخت بهم

تار را بم نزن ای یار زمین می لرزد
تازه فهمیده خدا ارگ چرا ریخت بهم

لا ادری

شعرهای عاشقانه بسیار زیبا

آمدی ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﯽ ! ﺷﻌﺮ ﺑﺨﻮﺍﻧﯽ ، ﺑﺮﻭﯼ !!! ؟
ﻧﺎﻣﻪﺍﯼ ﺧﯿﺲ ؛ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﺮﺳﺎﻧﯽ ، ﺑﺮﻭﯼ !!! ؟

ﺩﺭ ﺳﻼﻡِ ﺗﻮ ، ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽﺍﺕ ﭘﯿﺪﺍ ﺑﻮﺩ …
ﻗﺼﺪﺕ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ، ﮐﻪ ﻧﻤﺎﻧﯽ ، ﺑﺮﻭﯼ !!!

ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﺟﺎﺫﺑﻪﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺥِ ﻣﻦ ﺑﮑﺸﯽ ؟
ﺷﺎﺧﻪﯼِ ﺳﯿﺐِ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﺑﺘﮑﺎﻧﯽ ، ﺑﺮﻭﯼ !!!

ﺟﺎﯼِ ﺍﯾﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ، ﻟﺐ ﻧﺰﺩﯼ …
ﺗﻠﺦ ﺑﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺟﺎﻥ ، ﻟﺐ ﺑﺮﺳﺎﻧﯽ ، ﺑﺮﻭﯼ !!!

ﺑﺲ ﻧﺒﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪﯼِ ﻣﺎﻫﺖ ﺑﻮﺩﻡ ؟
ﺩﻟﺖ ﺁﻣﺪ ؛ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺳﺮ ﺑﺪﻭﺍﻧﯽ !!! ﺑﺮﻭﯼ ؟

ﺟﺮﻡِ ﻣﻦ ﻫﯿﭻ ﻧﺪﺍﻧﺴﺘﻦ ﺍﺯ ﻋﺸﻖِ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ !!!
ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻋﯿﻦِ ﻗﻀﺎﺕِ ﻫﻤه ﺩﺍﻧﯽ !!! ﺑﺮﻭﯼ ؟

ﭼﺸﻢ ﺁﺗﺶ ! ﻣﮋﻩ ﺭﮔﺒﺎﺭ ! ﺩﻭ ﺍﺑﺮﻭ ﻣﺎﺷﻪ !
ﺑﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦﮔﻮﻧﻪ ﻧﮕﺎﻫﯽ ، ﺑﭽﮑﺎﻧﯽ ﺑﺮﻭﯼ !!!

ﺑﺎﺷﺪ ، ﺍﯾﻦ ﺟﺎﻥِ ﻣﻦ ، ﺍﯾﻦ ﺗﻮ ، ﺑُﮑﺸﻢ ؛ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﺎﺵ …
ﻭﻟﯽ ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ، ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺑﺨﻮﺍﻧﯽ ، ﺑﺮﻭﯼ (!!)

شعرهای عاشقانه بسیار زیبا

نیمه گمگشته ات را دیر پیدا میکنی
سر بجنبانی خودت را پیر پیدا میکنی

در مدار روزگار و گردش چرخ فلک
عاقبت روزی تو هم تغییر پیدا میکنی

کودکی چون بادبادک با نسیمی میرود
خویش را بازیچه تقدیر پیدا میکنی

عشق را در انتظار تلخ و بی پایان خود
در غروب جمعه ای دلگیر پیدا میکنی

میرسی روزی به آن چیزی که میخواهی ولی
در رسیدنهای خود تغییر پیدا میکنی

چشم میدوزی به او از دور و میپرسی چرا
نیمه گمگشته ات را دیر پیدا میکنی

شعرهای عاشقانه بسیار زیبا

شعرهای عاشقانه بسیار زیبا

شعرهای عاشقانه بسیار زیبا

 

شعر غزل

بلبل ، آهسته به گل گفت شبی
که مرا از تو ، تمنائی هست

من به پیوند تو ، یک رای شدم
گر ترا نیز ، چنین رائی هست

گفت: فردا به گلستان باز آی
تا ببینی ، چه تماشائی هست

گر که منظور تو ، زیبائی ماست
هر طرف چهرهٔ زیبائی هست

پا بهرجا که نهی برگ گلی است
همه جا ، شاهد رعنائی هست

باغبانان ، همگی بیدارند
چمن و جوی مصفائی هست

قدح از لاله بگیرد نرگس
همه جا ساغر و صهبائی هست

نه ز مرغان چمن گمشده‌ایست
نه ز زاغ و زغن آوائی هست

نه ز گلچین حوادث خبری است
نه به گلشن اثر پائی هست

هیچکس را سر بدخوئی نیست
همه را میل مدارائی هست

گفت : رازی که نهان است ، ببین
اگرت دیدهٔ بینائی هست

هم از امروز سخن باید گفت
که ، خبر داشت که فردائی هست

پروین اعتصامی

شعر غزل

شده‌ طالب بشوی بوسه ولی او ندهد؟
شده صد بار تو خواهش بکنی، رو ندهد؟

شده شهدی بچکد از دو لبانِ عسلش
عسلت جام می از آن لب کندو ندهد

شده دستان تو لبریزِ نوازش بشود؟
حسّ ِ تو پس بزند، دست تو گیسو ندهد!

شده جسمت همه در خواستنش تب بکند؟
برود سویِ دگر، عطر تنش بو ندهد!

شده در عمق دو چشمانِ دلارامِ خودت
همه، احساس شوی، چشمِ تو را سو ندهد؟

شده کلاً که سراپا تو برایش بتپی؟
و جوابِ تپشت را شده بانو ندهد؟

شعر غزل

شبی دوباره و ای کاش های تکراری
فدای چشم قشنگت هنوز بیداری ؟

بهار من نکند شرط بسته ایی با خود
تمام پنجره ها را ستاره بشماری ؟

چقدر مانده به اتمام این شب تاریک
چقدر مانده که دست از سکوت برداری ؟

دوباره حرف بزن خوب من نمی خواهد
که احترام سکوت مرا نگهداری!

تمام طول شب این بود فکر ِ عاشق تو
که مثل آن همه دیروز دوستش داری ؟

شعر غزل

دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست
جای چشم ابرو نگیرد گر چه او بالاتر است
شصت و شاهد هر دو دعوای بزرگی میکنند
پس چرا انگشت کوچک لایق انگشتر است؟
آهن و فولاد از یک کوره می آیند برون
آن یکی شمشیر گردد، دیگری نعل خر است
گر ببینی ناکسان بالا نشینند صبر کن
روی دریا کف نشیند ، قعر دریا گوهر است…

شعر غزل

شعر غزل

شعر غزل

شعر عاشقانه شاملو

حرف ها دارم اما … بزنم یا نزنم ؟

همه ی حرف دلم با تو همین است که « دوست … »
چه کنم ؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم ؟

عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم
زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم ؟

گفته بودم که به دریا نزنم دل اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم ؟

از ازل تا به ابد پرسش آدم این است :
دست بر میوه ی حوا بزنم یا نزنم ؟

به گناهی که تماشای گل روی تو بود
خار در چشم تمنا بزنم یا نزنم ؟

دست بر دست همه عمر در این تردیدم :
بزنم یا نزنم ؟ ها ؟ بزنم یا نزنم ؟

 

شعر عاشقانه شاملو

عشق بازی را چه خوش فرهاد شیرین کرد و رفت

جان شیرین را فدای جان شیرین کرد و رفت

یادگاری در جهان از تیشه بهر خود گذاشت

بیستون را گر ز خون خویش رنگین کرد و رفت

دیشب آن نامهربان مه آمد و از اشک شوق

آسمان دامنم را پر ز پروین کرد و رفت

پیش از اینها ای مسلمان داشتم دین و دلی

آن بت کافر چنینم بی دل و دین کرد و رفت

فرخی یزدی

شعر عاشقانه شاملو

شعر عاشقانه شاملو

قسم به بوسه آخر ،قسم به تيرخلاص
قسم به خون شقايق ،نشسته بر تن داس

قسم به آتش پنهان، به زير خاكستر
قسم به ناله مادر، قسم به بغض پدر

قسم به مشت برادر، قسم به خشم رفيق
قسم به شعله كبريت و قسم به خواب پليد

قسم به بال پرستو، به عطر فروردين
قسم به نبض ترانه، قسم به خاك زمين

كه خون بهاي تو خون سياه جلاد است
سكوت دامنه در انتظار فرياد است

كه خون بهاي تو اتمام اين زمستان است
طنين نام تو در ذهن هر بيابان است
?

شعر عاشقانه شاملو

.من دلم هرگز نمی آید که دلگیرت کنم
یا که با خودخواهیم از زندگی سیرت کنم
هی نمک می ریختم با بیت بیت هر غزل
تا که با شعر خودم شاید نمک گیرت کنم
خواب خوب هرشبم بودی گمان کردم که تو
مال من هستی اگر هرجور تعبیرت کنم
گاه عاشق بودی گاهی بلای جان من
خوب یا بد من نمیدانم چه تعبیرت کنم
من فقط میخواستم مال خودم باشی همین
من فقط میخواستم پای خودم پیرت کنم…

شعر عاشقانه شاملو

شعر عاشقانه کوتاه

چونان به لبش بوسه زدم کز سخن افتاد

بی حال شد و مست در آغوش من افتاد

میلم به گنه رفت که ناگاه زنم گفت

بیدار شو از خواب که چای از دهن افتاد

شعر عاشقانه کوتاه

لب هاي تو لب نيست؛ عذابيست الهي
بايد كه عذابي بچشم گاه به گاهي

در لحظه ديدار تو گفتم كه بعيد است
چشمان تو من را نكشاند به تباهي

لب هاي تو ناياب تر از آب حيات است
تو سوزن پنهان شده در خرمن كاهي

اين كار خدا بوده كه يك باره بيفتد
در تنگ بلور شب من مثل تو ماهي

اي شاخه نبات غزل حافظ شيراز
معشوقه ي مايي چه بخواهي چه نخواهي

شعر عاشقانه کوتاه

توبه کردم که دگر باده پرستی نکنم
می ننوشم ،
نکشم عربده ،
مستی نکنم

مست بودم که چنینین توبه مستی کردم
عهد بستم که دگر توبه زمستی نکنم
عهد بستم که دگر می نخورم در همه حال

یارب ، ، ،
یار اگر ،
ساقی شود
می بدهد
من چه کنم .

آمدمﺗﺎ ﺩﺭ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﮐﻤﯽ ﻣﺴﺖ ﮐﻨﻢ
ﺟﺮﻋﻪ ﺑﺎﻻ ﺑﺰﻧﻢ ﺁﻧﭽﻪ ﻧﺒﺎﯾﺴﺖ ﮐﻨﻢ
ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﻫﻤﻪ ﮐﺲ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺎﺷﻢ

ﺩﺍﺋﻢ ﺍﻟﺨﻤﺮ ﺗﺮﯾﻦ ﺁﺩﻡ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺎﺷﻢ
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻣﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺟﻬﺎﻧﻢ ﺑﺮﻭﺩ
ﺍﺳﺘﮑﺎﻥ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﻢ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺟﺎﻧﻢ ﺑﺮﻭﺩ

شعر عاشقانه کوتاه

ساده می گویم عزیزم : دل بریدن ساده نیست
چشم های مهربانت را ندیدن ساده نیست

از زمان ِ رفتنت خورشید را گم کرده ام
ناله های ابـر را هر شب شنیدن ساده نیست

قلب تو پـر بود از ماه و هزاران پنجره
ماه را از پشت یک دیوار دیدن ساده نیست

بوسه هایت دلنشین و خنده هایت دلفریب
طعم تلخ این جدایی را چشیدن ساده نیست

باز هم آمد بهار … اما هوا افسرده است
آه ! از دست ِ زمستان هم رهیدن ساده نیست

قلب من آتش گرفت از دوریت باران من
از دل ِ این آتش ِ سوزان پریدن ساده نیست

پادشاه قصر قلبم ! حکمران با شکوه !
ساده دل دادم ولی … این دل بریدن ساده نیست..

شعر عاشقانه کوتاه

 

صفحه 2 از 3123


برچسب ها