سایت تفریحی خبری و مد لباس روز دنیا

شعر

شعر حزین

از تبارخستگانم حال و روزم خوب نیست
بیقرارت میشوم در قلب تو آشوب نیست؟

تابه کی صبرو صبوری تا چه وقتی انتظآر؟
من دلی اشفته دارم نام من ایوب نیست

رفتی و قلب مرا با خود به یغما برده ای
هیچ کس دیگر خریدار من معیوب نیست

رو به تو کردم خدایا مستجابم می کنی؟
خوب می دانی جواب عاشقان سرکوب نیست

استجابت از درو دیوار عرشت می چکد
غیر از این باشد برای عرش تو مطلوب نیست…

شعر حزین

کاش می شد خنده را تدریس کرد
کارگاه خوشدلی تاًسیس کرد
کاش می شد عشق را تعلیم داد
ناامیدان را امید و بیم داد
شاد بود و شادمانی را ستود
با نشاط دیگران ، دلشاد بود
کاش می شد دشمنی را سر برید
دوستی را مثل شربت سر کشید
دشمن بی رحمی و اجحاف بود
دوستدار نیکی و انصاف بود
کاش می شد پشت پا زد بر غرور
دور شد از خود پسندی، دور دور
با صفا و یکدل و آزاده بود
مثل شبنم بی ریا و ساده بود
از دو رنگی و ریا پرهیز کرد
کینه را در سینه حلق آویز کرد
کاش می شد ساده و آزاد زیست
در جهانی خرم و آباد زیست

شعر حزین

گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی
کو رفیق راز داری ! کو دل پر طاقتی ؟
شمع وقتی داستانم را شنید آتش گرفت
شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتی
تا نسیم از شرح عشقم با خبر شد ، مست شد
غنچه ایدربادپرپرشدولی کو غیرتی ؟
گریه می کردم که زاهد در قنوتم خیره ماند
دور باد از خرمن ایمان عاشق آفتی
روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نداشت
کاش بر آیینه بنشیند غبار حسرتی
بس که دامان بهاران گل به گل پژمرده شد
باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتی
من کجا و جرات بوسیدن لب های تو
آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتی

شعر حزین

شعر های عاشقانه

آمدی درخواب من دیشب چه کاری داشتی
ای عجب از این طرفها هم گذاری داشتی
راه را گم کرده بودی نیمه شب شاید عزیز
یا که شاید با دل تنگم قراری داشتی
مهربانی هم بلد بودی عجب نامهربان
بعد عمری یادت افتاده که یاری داشتی
سر به زیرانداختی و گفتی آهسته سلام
لب فروبستی نگاه شرمساری داشتی
خواستم چیزی بگویم گریه بغضم را شکست
نه نگفتم سالها چشم انتظاری داشتی
با نوازش می کشیدی آه و می گفتی ببخش
سربه دوشم هق هق بی اختیاری داشتی
وقت رفتن بغض کردی خیره ماندی سوی من
شاید از دیوانه ی خود انتظاری داشتی
صبح بوی گل تمام خانه را پر کرده بود
کاش می شد باز در خوابم گذاری داشتی
عشق یعنی بی گلایه لب فرو بستن، سکوت
دلخوش از اینکه شبی با او قراری داشتی…..

شهریار

*****************************************

آن چیست که لذتست از او در صورت
وان چیست که بی‌او است مکدر صورت
یک لحظه نهان شود ز صورت آن چیز
یک لحظه ز لامکان زند بر صورت
مولانا

*****************************************

چشمم سر وعده بی‌ثمر می‌گردد
بی‌چاره دلــــم که دربدر می‌گردد

کُشتی تو مـــــرا وَ منتظر می‌مانم
قاتـــــــل بـه محل قتل بـرمی‌گردد. .

****************************************

هم روسری َت بـه پشت ِ سر افتاده

هم موی ِ تو تا قوس ِ کمر افتاده

لاحـول و لا قّـوه الاّ باللّــه

اسلام دوباره در خطر افتاده!
¤فرامرز ریحان صفت¤

شعرهای عاشقانه زیبا

ميشود تنها شويم يک بوسه از چشمت کنم؟
حلقه ي پيوندمان را دزدکي دستت کنم؟

ميشود هر ثانيه نام مرا نجوا کني؟
من بگويم “جان” ولي با بقيه بدتا کني؟

ميشود آغوش تو منزلگه جانم شود!؟
چشم تو جانم بگيرد عشق مهمانم شود؟

ميشود مردم بدانند من چقد ديوانه ام؟
جز تو ديگر هيچ بينم با همه بيگانه ام.؟!

آنقدر ديوانه ام تا هر که ميبيند مرا
آه تلخي ميکشد با خنده ميپرسد چرا؟

*************************************

شعر های عاشقانه *

شعر های عاشقانه *

شعر نو

قایقی خواهم ساخت… با کدام عمر دراز؟
نوح اگر کشتی ساخت،… عمر خود را گذراند،
با تبر روز و شبش، ………….بر درختان افتاد،
سالیان طول کشید، ………عاقبت اما ساخت…
پس بگو ای سهراب؛ ….شعر نو خواهم ساخت…!
بیخیالِ قایق…یا که میگفتی،
تا شقایق هست زندگی باید کرد…؟
این سخن یعنی چه…؟!!با شقایق باشی؛
زندگی خواهی کرد…ورنه این شعرو سخن،
یک خیال پوچ است…پس اگر میگفتی؛؟؟؟
تا شقایق هست،…………حسرتی باید خورد؛
جمله زیباتر میشد…!
تو ببخشم سهراب…
که اگر در شعرت،
نکته ای آوردم،
انتقادی کردم؛
به خدا دلگیرم،
از تمام دنیا،
از خیال و رویا؛
به خدا دلگیرم،
به خدا من سیرم،
در جوانی پیرم…
زندگی رویا نیست؛
زندگی پردرد است؛
زندگی نامرد است…!

شعر نو

خداحافظ گل لادن تموم عاشقا باختن
ببین هم گریه هام ازعشق ،چه زندونی برام ساختن
خداحافظ گل پونه ، گل تنهای بی خونه
لالایی ها دیگه خوابی ، به چشمونم نمی شونه
یکی با چشمای نازش ، دل کوچیکمو لرزوند
یکی با دست ناپاکش ، گلای باغچمو سوزوند
تو این شب های تودرتو ، خداحافظ گل شب بو
هنوز آوار تنهایی ، داره می باره از هر سو
*خداحافظ گل مریم ، گل مظلوم پر دردم
نشد با این تن زخمی ، به آغوش تو برگردم
نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم
از این فصل سکوت و شب ، غم بارونو بردارم
نمی دونی چه دلتنگم ، ازاین خواب زمستونی
تو که بیدار بیداری، بگواز شب چی می دونی ؟
تو این رویای سر در گم ، خداحافظ گل گندم
تو هم بازیچه ای بودی تو دست سرد این مردم م
خداحافظ گل پونه ، که بارونی نمی تونه
طلسم بغضو برداره ، ازاین پاییز دیوونه…

شعر نو

بی تو به سامان نرسم ای سر و سامان همه تو
ای به تو زنده همه من ای به تنم جان همه تو
من همه تو
تو همه تو
او همه تو ما همه تو
هر که و هرکس همه تو
این همه تو آن همه تو …
من که به دریاش زده ام تا چه کنی با دل من
تخت تو و ورطه تو ساحل و طوفان همه تو
ای همه دستان ز تو و مستی مستان ز تو هم
رمز میستان همه تو راز میستان همه تو
شور تو و آواز تویی
بلخ تو شیراز تویی
جاذبه شعر تو و جوهر عرفان همه تو ..
بی تو به سامان نرسم ای سر و سامان همه تو
ای به تو زنده همه من ای به تنم جان همه تو
من همه تو
تو همه تو
او همه تو ما همه تو
هر که و هرکس همه تو
این همه تو آن همه تو …

شعر نو

 

شعر نو

به چه مانند کنم؟

به چه مانند کنم موی پریشان تو را؟
به دل تیره شب؟ به یکی هاله دود؟
یا به یک ابرسیاه که پریشان شده و ریخته بر چهره ماه؟
به نوازشگر جانها که غم از یاد برد؟
یا به لطفی که نهد گرم نوازی در سیم؟
یا بدان شعله شمعی که بلرزد ز نسیم؟

به چه مانند کنم حالت چشمان تو را؟
به یکی نغمه جادویی از پنجه گرم؟
به یکی اختر رخشنده به دامان سپهر؟
یا به الماس سیاهی که بشویندش در جام شراب؟
به غزل های نوازشگر حافظ در شب؟
یا به سرمستی عصیانگر دوران شباب؟

به چه مانند کنم سرخی لبهای تو را؟
به یکی لاله شاداب که بنشسته به کوه؟
به شرابی که نمایان بود از جام بلور؟
به صفای گل سرخی که بخندد در باغ؟
به شقایق که بود جلوه گر بزم چمن؟
یابه یاقوت درخشانی در نور چراغ؟

شعر نو

گاهی فقط سکوت

چشمت به چشم ما و دلت پیش دیگری است

جای گلایه نیست! که این رسم دلبری است

هر کس گذشت از نظرت در دلت نشست

تنها گناه آینه ها زودباوری است

مهرت به خلق بیشتر از جور بر من است

سهم برابر همگان ، نابرابری است

دشنام یا دعای تو در حق من یکی است

ای آفتاب هرچه کنی ذره پروری است

ساحل جواب سرزنش موج را نداد

گاهی فقط سکوت جواب سبکسری است

فاضل نظری

شعر نو

هر کسی در قفس ذهنی خود زندانيست
ذهن بی پنجره دود آلود است
ذهن بی پنجره بی فرجام است
بگشايیم کمی پنجره را
بفرستیم که اندیشه هوايي بخورد
و به مهمانی عالم برود
بگذاریم به آبادي عالم قدمى
ما به افکار جهان درس دهیم
و زافکار جهان مشق کنیم
و به میراث بشر
خبري خوش باشیم
و بکوشيم جهان
به طراوت و ترنم
تسکین و تسلی برسد
و بروید گل بیداري، دانايي، آبادي
در ذهن زمان
و بروید گل بینايي، صلح، آزادي، عشق
در قلب زمین
ذهن ما باغچه است
گل بکاریم بیا
تا مجال علف هرز فراهم نشود
بی گل آرايي ذهن
نازنین ؛
نازنین ؛
نازنین
هرگز آدم ، آدم نشود
مجتبی کاشانی

شعر نو

چه زیبا بود اگر یک دم ، نگاهم را تو می دیدی….!
زخلوتگاه احساسم ، غمم را زود می چیدی….!
چه زیبا بود اگر با هم ، رفیق عشق می بودیم…
و می گفتیم تا دنیاست ، کنار عشق خشنودیم….
چه زیبا بود یک لحظه ، بگویم عاشقت هستم….
ودستانت پر از امید ، بیارامند در دستم ….
چه زیبا بود ، اما حیف که من تنها پریشانم….!
و می دانم که می دانی…..
و می دانی که می دانم…..
پس چه زیبا بود اگر یک دم نگاهم را تو
می دیدی….!

شعر نو

اگه هم صدام بودی
هیشکی حریفم نمیشد
کوه اگه رو شونه هام بودی
کمرم خم نمیشد
تو اگه خواسته بودی
تو اگه مونده بودی
موندنی ترین بودم
عمق صدام کم نمیشد
اگه زخمی می شدم به دست تو مرحم بود
زخم قیمتیِ من محتاج مرحم نمیشد
اگه بارونِ عزیزِ با تو بودن می گرفت
گل سرخ قصه مون تشنه ی شبنم نمیشد
تو اگه خواسته بودی
تو اگه مونده بودی
موندنی ترین بودم

عمق صدام کم نمی شد

شعر نو

آرامشی داره صدات که دردمو کم میکنه…
چیزی بگو حرفای تو بدجوری خوبم میکنه…
تو طرف من باش من عشقمو ثابت میکنم…
صدبار برگردم عقب باز انتخابت میکنم….

شعر نو

شعر حب

گاهی وقتـا فرامـوش کن کجـایی ؛
به کجـا رسـیدی ؛
و به کجـا نرسـیدی …
گـاهی وقتـا فـقـط زنـدگـی کـن …..
یاد قولهایی کـه به خودت دادی نبـاش …
یه وقتایی شرمنده خودت نبـاش
«تقصیر تو نیست تو تلاشتو کردی امــــــا نشـــد »
یه وقتایی جواب خودتو نده …
هر کی ازت پرسید چرا اینجای زندگی گیر کردی
“لـــبـــخـــنـــد بــزن “و بگو
کم نذاشتم ؛
امـــــا …. نــشــد !!!!
یه وقتایی فقط از زنده بودنت لذت ببر
میدونم سخته ولی تو تلاشتو بکن…

شعر حب

هـــرگــــز نکشم منّت مهتـــاب جهان را
تاریکی شب های مرا روی تــو کافیست

از سوی نسیمی که تــو را کـــرده نوازش
یک دم بـه مشامم برسد بـــوی تو کافیست

در حســرت چشمان توأم از تـو چه پنهان
با اینکه برایــم خم ابــروی تـــو کافیست

از هرچــه مرا از سر و پا داده خداونــد
دستی که زند شانه به گیسوی تـو کافیست

مدیــــونم اگــــر تشنه ی لبخند تــــو باشم
دنیای مــرا چهره ی اخموی تـــو کافیست

با اینهمــه دوری ، گله ای از تــــو نـدارم
گاهی خبری هم رسد از سوی تو کافیست

شعر حب

, من هوا را بی نفسهای “تو” حاشا می کنم
تار و پود عشق را در “تو” تماشا می کنم
بیقراری دل من خنده ی شیرین “تو”….
بیستون سهل است من فرهاد رسوا می کنم
انتظار وصل دارم از شراب چشم “تو”
هی بگو فردا و فردا،باز هم امروز ،فردا می کنم
می بریز و مست تر کن باده ی عشق مرا
کاین دل مجنون به یکباره،فدای ناز لیلا می کنم
گر نیندازی نظر بر این دل بی تاب ما
زندگی را بی نگاه های “تو” منها میکنم….!

شعر حب

عاقبت خاك شود حسن جمال من و تو
خوب و بد مي گذرد واي به حال من و تو
قرعه امروز به نام من و فردا دگري
مي خورد تير اجل بر پر و بال من و تو
مال دنيا نشود سد ره مرگ كسي
گيرم كه جهان باشد از آن من و تو….
هر مرد شتربان اویس قرنی نیست
هر شیشه ی گلرنگ عقیق یمنی نیست
هر سنگ و گلی گوهر نایاب نگردد
هر احمد و محمود رسول مدنی نیست
بر مرده دلان پند مده خویش میازار
زیرا که ابوجهل مسلمان شدنی نیست
جایی که برادر به برادر نکند رحم
بیگانه برای تو برادر شدنی نیست..

 

شعر غزل عاشقانه

امشب غزل بر موج دریا مینویسم
دریای عشقم را همین جا مینویسم

امشب بنام سادگی های نگاهت
من شعر هایم را چه زیبا مینویسم

امشب جریمه های مشق عید خودرا
تا صبح روی آب و بابا مینویسم

امشب تو را دارم و تا پایان شعرم
من های خود را جملگی ما مینویسم

امشب خدا هم عاشق اشعار من شد
از بس که چشمانت فریبا مینویسم

امشب تمام مهربانی ها به پای
چشمان شورانگیز«زیبا »مینویسم

شعر غرل

دوباره شعر گفته ام ، بخوان که سرد میشود
برس به داد قلب من ، که کوه درد میشود

به وسعت تخیلش ، به بال واژه های خود
ببین چگونه شاعری ، فضا نورد میشود

به داد واژه ای برس ، که جذب شعر میشود
ولی بدون حس تو ، دوباره طرد میشود

تو فصل سبز رویشی ، بمان کنار ساقه ام
که بی تو رنگ و روی من ، دوباره زرد میشود

به داد من نمیرسی ! ولی به داد ما برس
که بی تو زوج عشق ما ، دوباره فرد میشود…!!

؟؟

شعر غزل

ﻣﯽ ﺯﻧﻢ ﮐﺒﺮﯾﺖ ﺑﺮ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﻡ،
ﺗﺎ ﺑﺴﻮﺯﺩ ﺭﯾﺸﮥ ﺑﯽ ﺗﺎﺑﯽ ﺍﻡ،

ﻣﯽ ﺭﻭﻡ ﺗﺎ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻏﻢ ﭘﺎﺭﻭ ﮐﻨﻢ،
ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺟﺎﺭﻭ ﮐﻨﻢ،

ﻣﯽ ﺭﻭﻡ ﺗﺎ ﻣﻮﯼ ﺧﻮﺩ ﺷﺎﻧﻪ ﮐﻨﻢ،
ﺧﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﮐﻨﻢ،

ﻣﯽ ﺭﻭﻡ ﺗﺎ ﭘﺮﺩﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻭﺍ ﮐﻨﻢ،
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﻣﻌﻨﺎ ﮐﻨﻢ،

ﺷﺎﺩﯼ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺭﻧﮓ ﺁﺑﯽ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ،
ﺑﻮﺳﻪ ﺑﺮ ﻃﻌﻢ ﮔﻼﺑﯽ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ،

ﻣﯽ ﺩﻭﻡ ﺧﻨﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺁﯾﻨﻪ،
ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﻡ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺁﯾﻨﻪ،

ﻣﯽ ﺯﻧﻢ ﯾﮏ ﺷﺎﺧﻪ ﮔﻞ ﺑﺮ ﻣﻮﯼ ﺧﻮﺩ،
ﻣﯽ ﻧﺸﯿﻨﻢ ﺑﺎﺯ ﺑﺮ ﺯﺍﻧﻮﯼ ﺧﻮﺩ،

ﻣﯽ ﻧﺸﺎﻧﻢ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺘﻢ ﯾﮏ ﮐﺘﺎﺏ،
ﺗﺎ ﺑﺨﻮﺍﻧﻢ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﯾﮏ ﺷﻌﺮ ﻧﺎﺏ،

ﺁﺭﯼ ﺁﺭﯼ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻢ ﺍﯾﻦ ﺷﺎﺩ ﻭ ﻣﺴﺖ
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺭﺍ ﻫﺮﭼﻪ ﻫﺴﺖ…

شعر غزل – شعرهای عاشقانه – شعرهای جدید

 

 

 

 

شعر عاشقانه

بوسه ام داغ است و بی پروا، کجا بگذارمش؟
روی لب ها یا که بازوها ،کجا بگذارمش؟

قطره های اشک من، شاعرترینت گشته اند
می کند شعرم مرا رسوا، کجا بگذارمش؟

شب به جای تو، تن پیراهنت آغوش من
می شود غرق دو صد رویا کجا بگذارمش؟

این دل دیوانه عاقل بوده دور از چشم تو
با نگاه تو شده شیدا، کجا بگذارمش؟

می تپد قلبم درون سینه آخر تند تند
مثل قلب بچه آهو ها، کجا بگذارمش؟

جای بوسه کنج لب، یک نخ وینیستون لایت و بس
فندکت این جا، ببین لب را، کجا بگذارمش؟

باز چشمک می زنی لب را نشانم می دهی
می کنی طوفان به پا، اما کجا بگذارمش ؟

وعده جام عسل از چشم مستت می دهی
می کنی با خنده ات حاشا، کجا بگذارمش ؟

دوستت دارم، چه تکراری شده این جمله ام
حل کن آخر این معما را، کجا بگذارمش ؟

لب نهادی بر لبم، اینک تو می پرسی ز من
بوسه ام داغ است و بی پروا، کجا بگذارمش ؟

شعر عاشقانه

سوخته را آتش زدن دیگر چه معنا میدهد…
مرده راخنجرزدن یارب چه معنا میدهد

من که دیگرسوخته ام آتش چه کارم میکند…
برتن آشفته ام زجرت چه معنا میدهد

من دگرتا حد مردن دردو غم دیدم برو…
پس چنین آزارتو برمن چه معنامیدهد

من هزاران بارخنجر خورده ام از آشنا…
خنجرتو بی وفا برمن چه معنا میدهد

بال پرواز مرا هرکس رسید آتش کشید…
برچنین باله شکسته ،پرچه معنا میدهد

زیرپیراهن ببینی جای چاقوهای یار…
برتنه خط خطیم خنجر چه معنا میدهد

من هزار نیش از رفیقان خورده ام دیگرنزن…
نیش تو بر این تنم دیگر چه معنا میدهد

پس دگر با قلب من بازی نکن ای رهگذر…

شعر عاشقانه

شده ام عاشق تو، وای که حالا چه کنم؟
مانده ام در طلبت غرق تمنا چه کنم؟
گفته بودی که رعایت کنم آن حد و حدود
من پذیرفتم و حالا نشد اما ، چه کنم؟
تو پر از خاطره ای، داشتنت حق من است
با دل من تو بگو حق خودم را چه کنم؟
دل من هر نفس و لحظه فقط با یادت
می شود شاعر و دیوانه و شیدا چه کنم؟
همه را از دل من عشق تو بیرون کرده
مانده ای در دلم اما تک و تنها چه کنم؟

می سپارم به تو این دغدغه ها را ، اما
تو نباشی ، تو بگو ، با غم دنیا چه کنم؟

خسته ام جز تو دگر از همه چیز و همه کس
تو بگو با دل افسرده لبریز تمنا چه کنم!!؟

شعر عاشقانه شعر عاشقانه

صفحه 3 از 3123


برچسب ها