شعرهای زیبای عاشقانه مهر ۹۴
شعر بسیار زیبا از يک حقوقدان با سليقه:
عاقبت از غم معشوق حکایت کردم،
نزد قاضی شدم و طرح شکایت کردم،
قلب من شاکی و او متهم و بنده وکیل،
- سرگرمی و موسیقی , شعر عاشقانه
- 1,136بازدیدها
- بدون نظر
شعر بسیار زیبا از يک حقوقدان با سليقه:
عاقبت از غم معشوق حکایت کردم،
نزد قاضی شدم و طرح شکایت کردم،
قلب من شاکی و او متهم و بنده وکیل،
شاخه را محکم گرفتن این زمان بیفایده است
برگ میریزد، ستیزش با خزان بیفایده است
باز میپرسی چه شد که عاشق جبرت شدم
در دل طوفان که باشی بادبان بیفایده است
ای بنازم گل لب مرمر دندان تو را
باغ صد رنگ ندارد لب خندان تو را
می و میخانه کجا حال نگاه تو کجا؟؟
که ندارد بشری حالت چشمان تو را
لب به دندان گزم از حسرت یک بوسه ی گرم
حالا که خداوند چنین داد و چنانت
خیرات بکن بوسه ای از کنج دهانت
اصلا دلمان هیچ! فقیران غریبیم
محتاجِ زکاتیم ز خرمای لبانت
بیوفایی میکنی من هم تماشا میکنم
فرصتی تازه برای گریه پیدا میکنم
دوستت دارم… ولی میترسم از رسوا شدن
هرچه از زیباییت گفتند حاشا میکنم
من که یک لشکر حریفم نیست تسلیم توام
با رقیبان پیش چشمانت مدارا میکنم
هرچه از دنیا به دست آوردهام تا پیش از این
خرج عمر رفتهام از دار دنیا میکنم
سوختم چون شمع… اما ریشه ام را ساختم
خانهای دیگر بر این ویرانه برپا میکنم
از کنارم رفتهای اما به یادم ماندهاست
خاطراتی که دلم را خوش به آنها میکنم
یک شعر تمیز و تازه تحویل بگــــــــــــــــیر!
ازسنگ بیاگــــــدازه تحویل بگـــــــــــــــــیر!
هرکس به توگفت:پشت چشمت ابروست
تو اسم بده؛جنازه تحویل بگــــــــــــــــــــیر…
مرا به خلسه میبرد حضور ناگهانیت
سلام و حال پرسی و شروع خوش زبانیت
فقط نه کوچه باغ ما… فقط نه اینکه این محل
احاطه کرده شهر را شعاع مهربانیت
دوباره عهد می کنی که نشکنی دل مرا
چه وعدهها که می دهی به رغم ناتوانیت
جواب کن به جز مرا… صدا بزن شبی مرا
و جای تازه باز کن میان زندگانیت
بیا فقط خبر بده مرا قبول کردهای
سپس سر مرا ببَر به جای مژدگانیت
مثل موهای فِرت در زیر باران بهار
آه … می بینی؟ گره خوردست دیگر کارمان
کاش می شد زندگی مثل نوار ضبط صوت
پیش و پس می رفت با چرخاندن خودکارمان
رحم کن! ای بیمروّت! ای زمان!
لحظهای در جایِ خود، ثابت بمان!
اینکه با خود میبَری، عمرِ من است
ساعتی خود را رفیقِ من بدان!
من جوانم، آرزو دارم رفیق!
درک کن! تشویش را از من بران!
بیخیالی طی بُکن! یک کم بخواب!
یک ترانه، بیریا با من بخوان!
چشمکی مستانه بر مستی بزن!
حالِ خوبم را بِبر تا آسِمان!
عقربهها خواهرانِ عقرباند
دوری از این قوم کن، ای جانِ جان!
عاقبت عُمر تو هم سر میرسد
کاش باشی با من وُ ما مهربان!
دلت را خانهء مهر و وفا کن
دو چشمت را شراب پر صفا کن
لبت گر چه بلرزد وقت گفتن
بگو ، من عاشقم، خود را رها کن
تو در کنار خودت نیستی نمی دانی
که در کنار تو بودن چه عالمی دارد
#فرامرز_عرب_عامری
آمدي تا من فقط مومن به چشمانت شوم
“ربّنا و آتنا”ی بین دستانم تویی
.
درد یعنی حرفی از نام تو در این شعر نیست
من غلط کردم نگفتم!… دین و ایمانم تویی
مست کرد امشب نسیمِ مستِ شهریور مرا
گرچه باز از چشمِ تَر آبانم، از دلْ آذرم
ماه شهریور پر است از خاطراتِ عشقِ من
من به جان تا زنده باشم، عاشقِ شهریورم
#مهدی _اخوان _ثالث
شعر می گویم ولی معشوقه ای در کار نیست
آه،من دیوانه ام ،دیوانه بودن عار نیست
خواستم چون مصرع اول تو را مخفی کنم
باختم دل را حقیقت قابل انکار نیست
علیرضا هدایت
عاقبت روزی مزار سرد من
معدن رنجی برایت می شود
عکس من با آخرین لبخند محو
شاهد شب گریه هایت می شود
می گذاری سر به روی قبر من…
سنگ قبرم می شود دنیای تو
یاد من می ماندو فردای تو….
چه بگویم من از این عشق،نشد بنویسم
داستان من و تو یک غزل طولانیست
ما مریضیم ازین دوری و دلتنگی ها
و دوای من و تو یک بغل طولانیست
عاطفه عبدالکریم پور
فکر کن! حبس ابد باشی و یکبار فقط
به مشامت نَمی از بوی خیابان برسد
سالِ نفرین شده در قرن مصیبت یعنی
هی زمستان برود،
باز…
زمستان برسد!
پویا جمشیدی
سال ها مثل درختی که دم نجاری ست
وقت روشن شدن ارّه وجودم لرزید
ناهماهنگی تقدیر نشان داد به من
به تقاضای خود اصرار نباید ورزید….
این منم پنهان ترین افسانه ی شبهای او
آنکه درمهتاب باران شوق پیدایی نداشت
خواستم تاحرف خودراباغزل معناکنم
زیرباران نگاهش شعرمن معنایی نداشت.
برخیز ز خواب تا شرابی بخوریم
زان پیش که از زمانه تابی بخوریم
کاین چرخ ستیزه روی ناگه روزی
چندان ندهد زمان که آبی بخوریم
خوشتر از قالی کرمان غزلی ساخته ام
نخ به نخ زیر قدم های تو انداخته ام
من همان قالی پا خورده خاک آلودم
که دلم را به تمنای دلت باخته ام
یک لحظه دلم خواست ، که پهلویِ تو باشم
بی محکمه، زندانیِ بازویِ تو باشم
پیچیده به پایِ دلِ من، پیچش مویت
تا باز زمین خورده یِ گیسویِ تو باشم
کم بودنِ اسپند در این شهر، سبب شد
دلواپسِ رویت شدنِ روی تو باشم
طعمِ عسلِ عالیِ لبهات دلیلی ست
تا مشتریِ دائمِ کندویِ تو باشم
عشقی که همیشه در به در می گردد
مُــزدش لب ِ خــُــشک و چـــشم ِ تر می گردد
باران ِ تو از لــُــطف ِ خدا می آید
باران ِ من از مدرسه برمی گردد?
حال دنیا را بپرسیدم من از فرزانهای
گفت یا آب است یا خاک است یا پروانهای!
گفتمش احوال عمرم را بگو این عمر چیست ؟
گفت یا برق است یا باد است یا افسانهای!
گفتمش اینها که می بینی چرا دل بسته اند؟
گفت یا خوابند یا مستند یا دیوانهای!
گفتمش احوال عمرم را پس از مردن بگو؟
گفت یا باغ است یا نار است یا ویرانهای!
ای که گفتی بی قراری های من بازیگری ست
بی قرارم می کنی وقتی دلت با دیگری ست
گاه دلسوز است و گاهی سخت می سوزاندم
عشق گاهی مادر است و گاه هم نامادری ست
حسین دهلوی
چه كرده اى
تو با دلم
كه از تو پيش ديگران
گلايه هم
كه مى كنم
شعر حساب ميشود
كاظم بهمنى
باز دلتنگ توام میل بیابان دارم
امشب اندازۀ صحرای تو باران دارم
كوه آتش به دلم هیچ، كسی میداند
كه من از داغ تو در سینه چه پنهان دارم؟!
آه، بیدار كن از خواب گران دریا را
كه من آشفتهام امشب سر طوفان دارم
رفتهای میرسد از راه، غمت دور و دراز
بی تو با این دل بیحوصله مهمان دارم
تو گل و سبزهای و بوی بهاران داری
من خسته همۀ سال زمستان دارم
سر من را به خدا شانۀتان مختصر است
دلی از خاطرۀ دوست پریشان دارم
مي روم دنبال خود از خويش تا جايى كه نيست
مي روم با كفش ها دنبال پا هايى كه نيست
آرزو هايم تماماً حول دنياى تو بود
كشته ام در خود تمام آرزو هايى كه نيست
قول ميدادى كه هستى مثل امروزى كه هست
نيستى ديگر كنارم مثل فردايى نيست
چاي ميخوردى شبيه شاه قاجارى كه بود
عهد مي بستى شبيه تركمانچايى كه نيست
گاه دلسردم از اين دنياى بى تو از خودم
گاه با ياد تو دلگرمم به گرمايى كه نيست
دوش سوداى رُخش گفتم ز سر بيرون كنم
ميروم بالا از اين ديوار حاشايى كه نيست
عمران ميرىح
***************************************************
به التهاب لبانت چرا امان بدهم؟
دوباره چند دقیقه به تو زمان بدهم؟
گلم بیا که تو مسئول درد های منی
چقدر درد دلم را به این و آن بدهم؟
نگاه خیره ی من رد نمی شود از تو
هزار دفعه ی دیگر که امتحان بدهم
تمام دار و ندارم تویی عزیز دلم
چه جور سهم خودم را به دیگران بدهم
جلوی ماه نگاه تو کور خواهد شد
اگر به چشم حسودان تو را نشان بدهم
تو “اعتبار بزرگ غزل سرودنم”ی!
بیا که بین غزل ها خودی نشان بدهم
حسین ظهرابی
*************************************************
ﻧﻔﺴﻢ ﺑﻨﺪ ﻧﻔﺴﻬﺎﯼ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ
ﺑﯽ ﮔﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺟﺎﯼ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ
ﻏﺮﻕ ﺭﻭﯾﺎﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﭘﺸﺖ ﻫﻤﯿﻦ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻫﺎ
ﺷﺎﻋﺮﯼ ﻣﺤﻮ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ
ﺩﺭ ﺧﯿﺎﻟﻢ ﻭﺳﻂ ﺷﻌﺮ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﺴﺖ
ﺷﻌﺮ ﺁﺑﺴﺘﻦ ﺭﻭﯾﺎﯼ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ
ﮐﻮﭼﻪ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺗﻮ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﯿﮑﺮﺩ
ﺷﻬﺮﯼ ﺍﺯ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻣﻨﻬﺎﯼ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ
ﻣﺜﻞ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﺳﺮ ﻣﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ
ﺧﺴﺘﮕﯽ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﻭ ﭼﺎﯼ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ
ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ , ﮐﻮﭼﻪ،ﺑﻪ ﻫﻢ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻥ
ﻣﺮﮒ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎ ﭘﺎﯼ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ
*************************************************
خوش به حال آنکه قلبش مال توست
حال و روزش هر نفس، احوال توست
خوش به حال آنکه چشمانش تویی
آرزوهایش همه آمال توست
************************************************
** صور شعر ** صور شعر ** صور شعر ** صور شعر ** صور شعر **
چه گناهی چه حرامی چه کسی گفته که دل…!
باید ازروی قوانین تو محرم بشود…!
من ازین غصه بجان آمده ام بی دینم…!
دین اگرباعث این غصه واین غم بشود…!
کافرم کافرمطلق به هواداری تو…!
چه شودکفر اگرچاره ی آدم بشود…؟!
گنه ست اینکه اگرباتو بمانم…؟!به درک…!
بگذارید که ازاهل جهنم بشوم…!
??متن و انیمیت سپهری ? ?
**********************************************
بچه جان !
بنويس … تختہ ، سياه استـ
نوشتے؟ نقطه .
گفتنش نيز گناه استـ
نوشتے؟ نقطه.
بنويس : پدر خستہ کہ از راه آمد
دست خاليش پر آه استـ
نوشتي؟ نقطه .
باز باران زد و آن مرد نيامد
بنويس : اشک يخ بسته گواه است
نوشتي؟ نقطه .
بچه جان !!
بنويس: رنگ انار است دل همسايه
خوشي اش گاه به گاه است
نوشتي؟ نقطه .
گريه و خنده ي ما سوته دلان وارونه است
فرق در نوع نگاه است
نوشتي ؟ نقطه .
درس امروز تو ، نامرديه اين زندگي است
رنگ اين تخته ، سياه است
نوشتي ؟ نقطه …
*********************************************
شده هرگز!
دلت
مال ِکسی باشد
که
دیگر نیست؟
نگاهت
سخت
دنبال ِکسی باشد
که
دیگر نیست؟!
برایت اتفاق افتاده
در یک کافه ی ِ ابری ،
ته ِفنجان ِ تو
فال ِکسی باشد
که
دیگر نیست؟!
خوش و بش کرده ای
با
سایه ی ِ دیوار
وقتی که
دلت
جویایِ احوالِ کسی باشد
که
دیگر نیست؟!
چه خواهی کرد ؟!
اگر
هر بار
گوشــــی را که برداری
نصیبت
بوقِ اشغالِ کسی باشد
که
دیگر نیست؟!
حواس ِ آسمانت
پرت
روی ِ شیشه های ِ مه
سکوتت
جار و جنجالِ کسی باشد
که
دیگر نیست..
شب ِ سرد ِ زمستانی
تو هم لرزیده ای؟!
هرچند،
به دور ِگردنت
شال ِکسی باشد
که
دیگر نیست؟!
تصور کن!
برای عیدهـای ِرفته
دلتنگی!
به دستت
کارت پستال ِکسی باشد
که
دیگر نیست..
شبیـه ِماهی ِقرمز
به روی ِآب می مانی،
که
سین ات
هفتمین سال ِکسی باشد
که
دیگر نیست.
شود هر خوشه اش
روزی
شرابی هفتصد ساله،
اگر
بغضت
لگدمال کسی باشد
که
دیگر نیست!
چه مشکل می شود
عشقی
که
حافظ
در هوای ِآن،
الایاایها الحال ِکسی باشد
که
دیگر نیست..
رسیدن
سهم ِسیب ِآرزوهایت
نخواهد شد،
اگر
خوشبختی ات
کال ِکسی باشد
که دیگر نیست.
****************************************
** الشعر ** الشعر ** الشعر ** الشعر **
***************************************
با تـــــوام
از کنـــــــــــار دل تنـــــــگی هـــایــم
کـــه عبــــــــور میــــکنــی
بــا دو دســـتـت چشـــــمـــهــایـت را ببـــند
کــــه نـــظـاره گـــــر تنــــهایـــی اش نبـــاشــــی
و گــــوشــــهــایــتــــــــــ را محــــافـــظـ بــاش
کــــه ســــکــوتــــــ آتـــشـــیـــنش آســیــبــی جــــدی بـــرای شنــــوایــی تــــــوسـتــــــ
مادر …
شب به دنيا آمدنم خوشحال بودي
گفتم دروغ است
به زيباييت برايم آرزو كردي
گفتم دروغ است
تو گفتي بهترينها از آن توست
گفتم دروغ است
كمال اين امت نادان با توست
گفتم دروغ است ….
تو گفتي بعد من دست خدا هست
ولي با رفتنت مادر خدا رفت…
تو رفتي و من هم از پس تو
به موهايت قسم دنيا دروغ است
تمام تاج تمام تخت, تمام خنده و گريه,تمام شادي و غصه,دروغ است ….
خدايا تو بگو زين خلقت هدف چيست?
به هر عالم رسم گويم خدا نيست….
زیبایی پاییز غم انگیز چراست؟!
در فصل خزان گرفتن دل ز کجاست؟!
زان روی که رنگ ها ی آن جانسوز است
بر جان درخت و گل و گلزار بلاست
نا خواسته دل برای گل می سوزد!
رحم و شفقت ز نابی فطرت ماست!
با اینهمه از یار بباید پرسید
بشکستن قلب عاشق خسته رواست؟!
چه زيباست كه چون صبح،
پيام ظفر آريم
گل سرخ،
گل نور،
ز باغ سحر آریم.
چه زيباست، كه با مهر،
دل از كينه بشوييم.
چه نيكوست كه با عشق،
گل از خار برآريم.
گذرگاه زمان را،
سرافراز بپوييم.
شب تار جهان را
فروغ از هنر آريم.
اگر تيغ ببارند،
جز از مهر نگوييم
وگر تلخ بگويند،
سخن از شكر آريم.
بياييد،
بياييد،
ازين عالم تاريك
دلافروزتر از صبح،
جهاني دگر آريم!
?
بلبل ، آهسته به گل گفت شبی
که مرا از تو ، تمنائی هست
من به پیوند تو ، یک رای شدم
گر ترا نیز ، چنین رائی هست
گفت: فردا به گلستان باز آی
تا ببینی ، چه تماشائی هست
گر که منظور تو ، زیبائی ماست
هر طرف چهرهٔ زیبائی هست
پا بهرجا که نهی برگ گلی است
همه جا ، شاهد رعنائی هست
باغبانان ، همگی بیدارند
چمن و جوی مصفائی هست
قدح از لاله بگیرد نرگس
همه جا ساغر و صهبائی هست
نه ز مرغان چمن گمشدهایست
نه ز زاغ و زغن آوائی هست
نه ز گلچین حوادث خبری است
نه به گلشن اثر پائی هست
هیچکس را سر بدخوئی نیست
همه را میل مدارائی هست
گفت : رازی که نهان است ، ببین
اگرت دیدهٔ بینائی هست
هم از امروز سخن باید گفت
که ، خبر داشت که فردائی هست
پروین اعتصامی
شده طالب بشوی بوسه ولی او ندهد؟
شده صد بار تو خواهش بکنی، رو ندهد؟
شده شهدی بچکد از دو لبانِ عسلش
عسلت جام می از آن لب کندو ندهد
شده دستان تو لبریزِ نوازش بشود؟
حسّ ِ تو پس بزند، دست تو گیسو ندهد!
شده جسمت همه در خواستنش تب بکند؟
برود سویِ دگر، عطر تنش بو ندهد!
شده در عمق دو چشمانِ دلارامِ خودت
همه، احساس شوی، چشمِ تو را سو ندهد؟
شده کلاً که سراپا تو برایش بتپی؟
و جوابِ تپشت را شده بانو ندهد؟
شبی دوباره و ای کاش های تکراری
فدای چشم قشنگت هنوز بیداری ؟
بهار من نکند شرط بسته ایی با خود
تمام پنجره ها را ستاره بشماری ؟
چقدر مانده به اتمام این شب تاریک
چقدر مانده که دست از سکوت برداری ؟
دوباره حرف بزن خوب من نمی خواهد
که احترام سکوت مرا نگهداری!
تمام طول شب این بود فکر ِ عاشق تو
که مثل آن همه دیروز دوستش داری ؟
دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست
جای چشم ابرو نگیرد گر چه او بالاتر است
شصت و شاهد هر دو دعوای بزرگی میکنند
پس چرا انگشت کوچک لایق انگشتر است؟
آهن و فولاد از یک کوره می آیند برون
آن یکی شمشیر گردد، دیگری نعل خر است
گر ببینی ناکسان بالا نشینند صبر کن
روی دریا کف نشیند ، قعر دریا گوهر است…